به گزارش خبرگزاری مهر، سید جواد میری، متولد ۱۳۵۰، فارغالتحصیل دکترای جامعهشناسی از دانشگاه بریستول انگلستان و عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات اجتماعی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. درباره اوضاع پژوهش در علوم انسانی گفتگویی با وی انجام شده است که از نظر می گذرد؛
*بسیاری معتقدند در کشور ما پژوهشگر و جامعه دو جزیره جدا از هماند. پژوهشگران ما در خلأ حرف میزنند و پژوهشهای آنها قابلیت اجرایی شدن در جامعه را ندارد. نظرتان دراینباره چیست؟
این نگرش مبتنی بر پیشفرضی است که نیاز به واکاوی دارد. به نظر من اتفاقا اگر نگاهی به وضعیت علم و اهل علم در این سرزمین بیندازیم، میبینیم تمام تغییرات این کشور با علمای علم در ارتباط بوده است. ما در ایران نهادی به نام مرجعیت در اسلام و مشخصا در تشیع داریم که باورها و افکار و گرایشهای ما به طور عمیقی با آنها گره خورده است. این مسأله از دیرباز در سرزمین ما وجود داشته است. وقوع مشروطهخواهی و تغییرات پس از آن حاصل کار اهل قلم و تفکر بوده است. ما نمیتوانیم نقش کسانی همچون میرزا ملکم خان، سید جمالالدین اسدآبادی، مرحوم طباطبایی، شیخ فضلالله نوری و آخوند خراسانی را در تغییر و تحولات اجتماعی نادیده بگیریم.
تاسیس نهاد دارالفنون به معنای مرکزی که علم و دانش مدرن را ترویج کند در تحولات اجتماعی ما موثر بوده است. اهل قلم و اندیشه در طول تاریخ هندسه معرفت و نگاه ما به جهان و هستی و زندگی اجتماعی جدید را شکل دادهاند. انقلاب اسلامی هم به عنوان یک ایده به گونهای با کار کسانی که به آنها میگوییم روشنفکران دینی، گره خورده است. ایده انقلاب اسلامی برای تغییر و تحول نظام سیاسی ما در ایران و برونرفت از یک بنبست سیاسی مقولهای است که بسیاری از افراد از مراجع تقلید با محوریت امام خمینی، تا اساتید دانشگاهی و روشنفکرانی چون بهشتی و طالقانی و شریعتی آن را رقم زدند.
*اگر نهاد دانشگاه و علم چنین ارتباط وسیعی با جامعه داشته است، چرا امروز با موج وسیعی از مشکلات در جامعه روبهروییم، اما راه حلی برای آنها نداریم.
یکی از پروژههای اصلی روشنفکران دینی، نه در ایران که دیگر جوامع اسلامی، بازگشت به خویشتن بود. عدهای بازگشت به خویشتن را، برگشت به گذشته ترجمه کردند و از دل این ترجمه سلفیگری در آمد. در حالی که روشنفکران دینی وقتی صحبت از بازگشت به خویشتن میکنند معنا و مفهوم اصلی گفتمانشان برگشت به گذشته نیست. «بازگشت» به معنی «برگشت» نیست، بلکه معنی دوباره میدهد. یعنی دوباره یافتن. دوباره یافتن خویشتن. یعنی انسان ایرانی باید بتواند در تلاطماتی که مدرنیته ایجاد کرده است نسبت خود را با میراث گذشته و جهان تجددیافته پیدا کند.
در این نسبت است که میتواند خود را بازآفرینی کند. در چنین وضعیتی بود که روشنفکران دینی توانستند مفهوم انقلاب را معنا کنند. مفهومی که برای ما جدید بود؛ ولی سوژه ایرانی مبتنی بر قرائت روشنفکران دینی، نسبت خود را با این مفهوم جدید معین کرد. از ما از یک سو اسلام و سنت اسلامی خود را داشتیم و از سوی دیگر با مفهوم تجدد مواجه بودیم. عبارت «جمهوری اسلامی» در عین حفظ پیوند ما با سنت، بر میل ما به حرکت رو به جلو و مواجهه با جهان مدرن دلالت میکند.
*شما نسبت روشنفکران دینی را با بحث اسلامیسازی و بومیسازی علوم انسانی چگونه ارزیابی میکنید؟
کسی که روشنفکری دینی یا پروژه بازگشت به خویشتن را مترداف با اسلامیسازی علوم انسانی یا بومیسازی میگیرد اصلا مطلب را نگرفته است. یکی از سمبلهای روشنفکری دینی شریعتی است، یکی دیگر اقبال لاهوری است. بومیسازی و اسلامیسازی علوم انسانی، بحثی است که در حوزه علوم اجتماعی، فردی به نام عمر الفاروقی آن را مطرح کرد. او معتقد بود ما باید علوم اجتماعی را اسلامی کنیم. یک دهه قبلتر سیدحسین نصر و سید نقیب العطاس بحث اسلامیسازی علم را مطرح کردند و هر دوی اینها بعد از دو دهه یا گفتند که منظورمان این نبود یا این پروژه را کنار گذاشتند. کاری که شریعتی یا اقبال لاهوری کردند این نبود که مفهوم سیاست در اروپا یا عصر روشنگری را بگیرند و با حذف و زوائدی، پسوند اسلامی به آن اضافه کنند و تمام.
بحث عمده و اصلی گفتمان روشنفکر دینی این بود که سوژه ایرانی یا مسلمان به معنای فلسفیاش، ببیند موقع و جایگاهش در جهان متجدد کجاست. این «من» کجا میخواهد قرار بگیرد. من هر کاری کنم نمیتوانم با تجربه تحولات در تاریخ آلمان همراه شوم. من در تاریخم سعدی و فردوسی میبینم. آل بویه میبینم. سلجوقیان و مغولها را میبینم. یک آلمانی وقتی به گذشته خود مینگرد چیزهای دیگر میبیند.
روشنفکران دینی برخلاف سنتگران و سلفیها معتقد به این هستند که تحولاتی که در بیرون اتفاق افتاده است و ورود به دوران صنعتی، اتفاق شری نیست. مجموعه کنشهای انسان با آنچه در جهان هستی وجود دارد اتفاقاتی را رقم میزند که ممکن است مجموعه آن اتفاقات در ذهن کنشگر وجود نداشته باشد. وقتی این را به رسمیت شناختی میتوانی از خود بپرسی در مقام سوژه ایرانی، ارتباطم با این تغییر چیست؟ آنجاست که رابطه خود را با مدرنیته بازتعریف می کنی.
رابطه خود را با سنت که میتواند سنت تاریخی، دینی، فرهنگی یا قومیات باشد باز تعریف میکنی. از این طرف روشنفکران سکولار معتقدند هر چیزی که با معیار مدرنیته اروپایی همخوانی و سازگاری ندارد همه آن را باید کنار گذاشت و به رسمیت نشناخت و نبش قبر هم نکرد. آنها معتقدند کاری که شریعتی، مطهری یا امام موسی صدر کرد نتیجه این بود که آنها سنت را نفهمیدند و اسلامشناس واقعی نبودند و معنای مدرنیته را هم نفهمیدند و با در هم آمیختنشان، نوعی تشتت در ذهن خود و دیگران به وجود آوردند. باید باور داشت که مدرنیته یک اتفاق جهانشمول است. امروز متفکران غربی هم که به این نتیجه رسیدهاند که سوژه، موقع و مقامی دارد که مبتنی بر تاریخیتی است که آن تاریخیت پیشنیهای دارد و نمیتواند در خلأ شکل گرفته و تغییر کند. ما باید تاریخیت سوژهها را به رسمیت بشناسیم.
*به نظر شما جدیترین آسیب پژوهش علوم انسانی چیست؟
به نظر میآید انسان امروز نسبتش را با خدا و خودآگاهی و هستی و... گم کرده است. انسانی که اهل تفکر است میخواهد این رابطهها را بازیابی کند. این بازیابی یعنی پژوهش و تحقیق. اما محقق امروزی به آن اندازه اجتهاد فکری رسیده است، تا بتواند این رابطهها را بازیابی کند؟ حوزه یا دانشگاه ما این اجازه را میدهد که پژوهشگر بتواند نسبتهای خود را بازیابی کند؟ اگر این امکان وجود نداشته باشد، تحقیق به یک تکلیف درسی یا کاری تنزل پیدا میکند.
انسانی که وارد دارالعلم میشود باید دارای رسالتی باشد، ولی امروز میبینیم جستوجوی شغل، به جای این رسالت نشسته است. انسانی که هیچ رسالتی ندارد و هیچ آرمانی برای خود تعریف نکرده است چه میتواند بکند. اگر یک پژوهشگر روزی از خواب برخاست و به رنجهای جامعه خود اهتمامی نداشت، اهل خرد نیست. پژوهشگری که رسالتی ندارد، پروژهای که تعریف میکند، شغل و منبع درآمد اوست. وقتی رابطه متفکر و درد اجتماعی، به جای رابطه «من و تو»یی تبدیل به رابطه «تومنی» شود، محتوا و چشماندازها تغییر میکند و به وضع فعلی دچار میشویم.
نظر شما