به گزارش خبرگزاری مهر، علیرضا ملایی توانی، عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یادداشتی به ارائه دیدگاه های خود درباره مسائل و مشکلات پژوهش در علوم و به ویژه تفاوت روش علوم طبیعی و علوم انسانی می پردازد. این یادداشت در ادامه آمده است:
به اعتقاد من تفاوتهای عمدهای میان یک طرح پژوهشی و کتاب وجود دارد. علتش این است که طرح پژوهشی اعم از کتاب، مقاله، پایاننامه و گونههای دیگر پژوهش است. طرح پژوهشی به دنبال یافتن پاسخهای قانعکننده و رضایتبخش درباره ابهامها و مسائلی است که پژوهشگر تعقیب میکند و این موضوع ممکن است در کتاب و مقاله به گونه دیگری رخ دهد، اما در طرح پژوهشی شخص به صورت متمرکز و روی یک مسأله مشخص تحقیق میکند که این تحقیقات میتواند بعدها در قالب کتاب، مقالهها و گونههای دیگر تولید علمی عرضه شود.
البته ممکن است این موضوع بر حسب نوع طرح پژوهشی سرنوشت دیگری پیدا کند. در مجموع این موضوع به نوع طرح پژوهشی بستگی دارد. طبعا اگر طرح پژوهشی گسترده و پردامنه و دارای شمول بیشتری باشد، میتواند از درون فرآوردههای پژوهشی متنوعی پدیدار شود، اما اگر طرح پژوهشی به صورت محدودتری طراحی شود طبعا محصولات دیگر نمیتواند از آن استخراج شود. در هر صورت اگر طرح پژوهشی به معنای متعارف و استاندارد آن صورت گیرد ما شاهد دستاوردهای متنوع و گوناگونی از درون آن خواهیم بود که میتواند به صورت یافتن مسألهها و موضوعات بیشتر برای پژوهشهای آتی باشد یا هر یک از قسمتهای طرح پژوهشی موضوع مطالعات مستقل دیگری شود.
یکی از مسائلی که در مورد پژوهش مطرح میشود این است که نسبت یک پژوهش با جامعه باید چگونه باشد. ورود به این موضوع به نوع نگاه ما به علم و رسالتی بستگی دارد که یک پژوهشگر یا اندیشمند برای خود قائل است. اگر ما خود را در برج عاجی تصور کنیم که از مسائل و مشکلات و بحرانهای جامعه بریده باشد، طبعا پژوهشها جنبه تفننی یا اداری یا بوروکراتیک پیدا میکند. اما اگر پژوهشگر برای خود یک رسالت اجتماعی تعریف کند آنگاه پژوهشهای او در پیوند مستقیم با مسائل جامعه قرار خواهد گرفت. البته این بدان معنا نیست که پژوهشگر به ابزار نهادهای سیاسی یا اجتماعی تبدیل شود، بلکه به این معنا است که او افزون بر رسالت علمی و پژوهشی، برای خود یک مسئولیت اجتماعی هم قائل باشد.
در این صورت است که یا پژوهشهای او ناظر بر مسائل جامعه خواهد بود یا دستاوردهای این پژوهش مستقیم یا غیر مستقیم میتواند در پیوند با مسائل جامعه قرار گیرد. در این صورت پژوهشگر با چنین رویکردی به حل بحرانهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و علمی جامعه خود کمک کرده است و راه را برای اندیشیدن و تامل بیشتر در این حوزه باز کرده است.
در حقیقت زمانی که پژوهشگر از حصار تنگ تحقیقات صرف دانشگاهی که با هدف ارتقای علمیاش نوشته میشود بیرون بیاید و با هدف تولید علم به عرصه اجتماعی گذر کند؛ یعنی بین تولید علم و تولید آگاهی، بین تولید دانش و روشنگری پیوند برقرار کند میتواند گفتمانهای مهمی در عرصه جامعه تولید کند و این گفتمانها سطح تفکر و بینش اجتماعی و سیاسی جامعه را اعتلا میبخشد و در بلندمدت جامعه را به سوی پیشرفت هدایت کند.
اما یکی از نکاتی که در پژوهش علوم انسانی اهمیت دارد تفاوت آن با علوم دیگر است. تفاوتهای مهمی بین پژوهشهای علوم انسانی و علوم دقیقه، هم به لحاظ نوع موضوع و هم روش پژوهش و هم دستاوردهای اجتماعی و فرهنگی وجود دارد. نخستین مسأله به موضع یک پژوهشگر علوم انسانی و علوم طبیعی برمیگردد. در علوم انسانی از آنجا که انسان و جامعه انسان موضوع مطالعه است، بیتردید دغدغهها، نگرشها، عواطف، احساسات، تعلقات و نگاه انسان و همچنین شرایطی که در آن پرورش یافته است مانند جامعه، مذهب و فرهنگ و ملت او، در نوع نگاهش اثر خواهد گذاشت، بنابراین پژوهشگر علوم انسانی نمیتواند بیطرفانه و عینی و بدون جانبداری به موضوع مورد مطالعه خود بنگرد. او چه بخواهد چه نخواهد تحت تاثیر موضوع مورد مطالعه خود قرار خواهد گرفت. اینجاست که مسأله عینیت در علوم انسانی برجسته میشود، در حالی که در دانش طبیعی ما با چنین مشکلی مواجه نخواهیم بود.
وجه دوم، پیچیدگی مسائل انسانی و اجتماعی در قیاس با مسائل طبیعی است. از آنجایی که در علوم انسانی با انسان و جامعه سر و کار داریم موضوعات علوم انسانی طبعا و ذاتا چندوجهی، چندلایه، پیچیده و بغرنج است و نمیتوان همه ابعاد و زوایای یک پدیده اجتماعی، تاریخی و سیاسی را دید. در حالی که در علوم طبیعی ما با این پیچیدگیها مواجه نیستیم و نتایجی که به دست میآید به دلیل تکرارپذیری و تجربهپذیری و به دلیل قابلیت آزمایشگاهی داشتن، قابل اعتمادتر است و میتواند به مثابه یک قانون عام یا یک فرضیه فراگیر تبدیل شود، اما در علوم انسانی ما قادر به کشف چنین قوانین فراگیری نخواهیم بود.
مسأله بعدی روشهای پژوهش است. پس از مباحثی که به طور گسترده در اروپای قرن هجدهم و نوزدهم مطرح شد، فیلسوفان علم سرانجام به رهبری ویلهلم دیلتای به این نتیجه رسیدند که روش در علوم انسانی با روشهای متداول در علوم طبیعی اساسا متفاوت است. بنابراین در علوم انسانی با کثرت روششناسی مواجهیم در حالی که در علوم طبیعی این کثرت وجود ندارد. هرچه این روششناسیها متعدد، متنوع و متکثر میشوند، زوایای تازهتری به ابعاد ناشناختهتر پدیدههای انسانی گشوده خواهد شد و ما در پرتو این کثرت روششناسی میتوانیم با لایههای بیشتری از حقایق جامعه انسانی آشنا شویم. ویژگی دیگر علوم انسانی نسبیت در یافتهها و نتایج حاصل از پژوهشهای انجام یافته است که در حقیقت نوعی شکاکیت پنهان در این علوم پدید میآورد.
نظر شما