به گزارش خبرگزاری مهر، سعید ناجی، متولد ۱۳۳۷، فارغالتحصیل دکترای فلسفه علم و فناوری، مدیر گروه پژوهشی فلسفه برای کودکان و نوجوانان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و عضو هیئت علمی این پژوهشگاه است. یکی از زمینههای تخصصی که ناجی بر آن متمرکز است آموزش فلسفه به کودکان و نوجوانان است. از جمله آثار و تالیفات او میتوان «در پی معنا»، «کندوکاو فلسفی برای کودکان و نوجوانان» و «تفکر انتقادی در کلاس درس» را نام برد. گفتگویی درباره وضعیت پژوهش در علوم انسانی با وی انجام شده است که از نظر می گذرد؛
*شما میان طرح پژوهشی و کتاب، چه تفاوت یا تفاوتهایی قائل هستید؟
اصولا این دو یکی بودهاند؛ به این معنی که وقتی پژوهشی انجام میشد، معمولا بعد از آن در قالب کتاب منتشر میشد. امروز با توجه به شرایط جدید این دو مفهوم عوض شدهاند. طرح پژوهشی، در دنیای معاصر تبدیل به شغل و درآمدزایی شده است. در واقع پژوهشگران طرحهای پژوهشیای تعریف میکنند که درآمدی داشته باشند. این تعریف، پژوهش را از تالیف کتاب جدا کرده است. خیلی از پژوهشگران دغدغههای خود و معرفت را یکی انگاشتهاند. امروزه به وجود آمدن پژوهشگاهها، شغل پژوهشگران را تامین کرده و آنها طرح پژوهشی را به عنوان شغل در نظر میگیرند. کار آنها این شده که موضوعی را تعریف کنند و بر اساس آن طرحهای پژوهشی کلان با مبالغ بالا تعریف کنند. خب همه اینها نشاندهنده شغل بودن ماجراست.
یکی از معضلاتی که امروز پژوهش ما با آن روبهروست این است که برای درست انجام شدن طرح پژوهشی، قالبهای خاصی تعریف میشود که پژوهشگر را مجبور میکند بر اساس آن قوانین و مقررات جلو برود. آنها در این راستا باید فرمهای خاصی را پر کنند. در این میان، داورانی هم برای تایید یا رد پژوهش انتخاب میشوند. در مجموع این شرایط به جای اینکه باعث شود سطح پژوهشها بالا برود، مانع انجام درست پژوهش میشود.
بارها دیدهایم داوران متعددی بالای سر یک کار هستند که ماهیت پژوهش را زیر سوال میبرند. گرچه ممکن است پژوهشگران سودجویی در این میان باشند که در صورت نبود نظارت کار را به درستی انجام ندهند، اما وجود قواعد و قالبهای متعدد برای پژوهش نیز سنگاندازیهایی بر سر راه به دنبال خواهد داشت. موضوع و ساختار طرحهای پژوهشی در جلسات متعدد مطرح و بررسی میشود و پژوهشگران در این جلسات وقت و انرژی زیادی از دست میدهند. یعنی بخشی از وقت آنها به جای کار کردن صرف چنین جلساتی میشود. این درست است که دنیای مدرن پیچیدگیهایی را به وجود آورده است، اما قبول کنید اگر ابن سینا را هم میآوردید با این فرمت و ساختار نمیتوانست تحقیق درستی انجام دهد. کار به جایی رسیده که بسیاری از این مسئولیتها فرار میکنند و در نتیجه پژوهشهایی که انجام میدهند به درد کسی نمیخورد و تنها در کتابخانهها بایگانی میشود و یا اگر به صورت کتاب منتشر شود کسی آنها را نمیخرد. دلیل این موضوع این است که پژوهش برخاسته از مشکلات و نیازهای اجتماعی نیست و فقط به شکل شغل به آن نگاه می شود، این عیب کار است.
البته بسیاری از اساتید تلاش کردهاند شغل خود را با اهداف معرفتیشان یکی کنند. کم نداریم اساتیدی که کارشان ارزشمند است و آثارشان کتاب شده و فروش رفته است. تالیف کتاب باید به خاطر اهداف معرفتی باشد، ولی فرمتهای دست و پاگیر مانع از این شده و بعضی اوقات کار پژوهشگر در واقع کتابسازی است نه تولید. در این صورت تعداد کتابها بالا میرود ولی خوانندگان از آن کتابها استفاده نمیکنند. از نظر من طرح پژوهشی باید با تالیف کتاب یکی باشد، اما مقتضیات دنیای معاصر مفهوم آن را عوض کرده است.
*به نظر شما چه تفاوتهایی میان پژوهشی که در علوم انسانی انجام میشود با دیگر علوم وجود دارد؟
متاسفانه در سالهای گذشته در وزارت علوم به این فکر بودند که نگذارند طرحهای پژوهشی در علوم انسانی به هدر برود. به همین خاطر مجموعه ملاکهایی برای طرح پژوهشی تعریف کردند که مربوط به علوم فنی و پایه است و اصلا به کار علوم انسانی نمیآید. اگر بخواهیم علوم انسانی را کمّی کنیم، خراب میشود ولی علوم فنی باید اینطور باشند. کشف، حاصل علوم فنی و تجربی است، اما در علوم انسانی کشفی صورت نمیگیرد. این مباحث را از علوم دیگر وارد علوم انسانی کردهاند که از نظر من نابودکننده پژوهش در علوم انسانی است.
وزارت علوم میخواست با تعریف پژوهش درست، مانع طرحهای پژوهشی نادرست شود ولی این قواعد به درد علوم انسانی نمیخورد. بنابراین در آن باید تجدید نظرهایی صورت بگیرد. الان بسیاری از پژوهشهای خوب مورد توجه قرار نمیگیرند چون در ساختار و فرمت تعیینشده نمیگنجند. در عوض تحقیقاتی که تنها فرمت مورد نظر را رعایت کردهاند مورد استقبال قرار میگیرند در حالی که محتوایی ندارند. به طور کلی باید گفت اصولا در علوم انسانی ملاکهای متفاوتی وجود دارد. حتی در کشورهای دیگر هم ملاکهای علوم تجربی را به علوم انسانی نیاوردهاند. اگر اینطور جلو برویم به زودی باید با پژوهش علوم انسانی خداحافظی کنیم.
*بحث دیگری که در علوم انسانی مطرح میشود بومیسازی این علم است. به نظر شما این اتفاق در کشور ما چگونه محقق میشود؟
بومیسازی واژهای است که در ایران مغفول واقع شده است. هر کسی آن را به معنایی به کار برده و گاهی اوقات مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. اول باید دید بومیسازی واقعی چیست و بعد شروع به بومیسازی علوم انسانی کرد. ما نیاز به بومیسازی نداریم. کافی است به دوران طلایی دانش و معرفت در کشور خود برگردیم و ببینیم سیر تطور علم در آن دوران چگونه بوده است. اگر به شیوه و روش و انگیزههای دانشمندان دوران تمدن اسلامی برگردیم، میتوانیم علوم انسانی را در دوران خود دریابیم.
معرفت، یک ریشه دارد. نمیتوان گفت معرفت در شهر تهران معرفت است و در شهرهای دیگر نه. اول باید نشان دهیم که آنچه در غرب به عنوان معرفت معرفی کردهاند اشتباه است و بعد وارد مرحله بعدی شویم. معرفت اگر معرفت باشد درستیاش هم در خودش نهفته است. ما اگر به مشکلات خودمان برگردیم و مشکلات خود را به سبک خودمان در علوم انسانی حل کنیم این میشود بومیسازی علوم انسانی. الان ما به مشکلات خود نمیپردازیم. باید در این زمینه بسیار دقت کرد. اندیشمندان ما باید با توجه به معضلات و مشکلات جامعه خود ما به دنبال ارائه نظریات جدید باشند.
نظر شما