خراسان نوشت: آلفرد هیچکاک کارگردان بریتانیایی در ۱۳ آگوست سال ۱۸۹۹ در لندن چشم به جهان گشود .وی پسر دوم یک سبزی فروش بود .
از فیلمهای معروف اش میتوان به «سرگیجه»، «پنجره پشتی»، «شمال از شمال غربی»، «روانی»، «بدنام» ، «ربهکا» و «پرندگان» اشاره کرد. مجله «مووی میکر» هیچکاک را «تاثیرگذارترین فیلمساز همه دورانها »معرفی کرده و نشریه معتبر سینمایی «سایت اند ساوند» نیز ازهیچکاک به عنوان« بهترین کارگردان تمام دوران های سینمای انگلستان »یادکرده است.مجله سینمایی «توتال فیلم » نیزاو را به عنوان«بزرگ ترین کارگردان سینمای جهان در تمام دورانها »برگزید. هیچکاک هیچگاه به جایزه اسکار دست نیافت و تنها ۵ فیلم «قایق نجات»، «طلسمشده»، «پنجره پشتی»، «روانی» و «ربهکا» نامزد اسکارشدند. یکی از ویژگیهای بارز فیلمهای هیچکاک این است که خود او در همه فیلمهایش در یک صحنه، هرچند بسیار کوتاه به عنوان بازیگر حضور دارد.
این استاد بزرگ سینما ی دلهره۲۹ آوریل ۱۹۸۰ چشم از جهان فرو بست. «فرانسوا تروفو» درباره شخصیت هیچکاک گفته است: « آلفردمردی با اعتماد به نفس، بذله گو با لحنی پر نیش و کنایه، حساس، صدمهپذیر و عاطفی است که احساساتی را که میخواهد به تماشاگران آثارش منتقل کندتجربه کرده است و در تجسم ترس در سینما نظیر ندارد».
نشریه «سایت اند ساوند» در نوشتاری گزیده ای از سخنان «آلفرد هیچکاک» را آورده است که نتیجه دوران فعالیت وی در سینما است . هیچکاک این نکته ها رادر گفت و گو با دوستان ، سر صحنه فیلمبرداری و با منتقدان و تماشاگران آثارش عنوان کرده است.
در اغلب فیلمهایی که این روزها ساخته میشود، کمتر میتوان سینما یافت. من اغلب این فیلمها را تصاویر مردمی می دانم که با یکدیگر صحبت میکنند .
اگر سیندرلا هم میساختم تماشاگران زمانی خوشحال میشدند که در کالسکه، مردهای میگذاشتم.
تنها راه خلاص شدن از شر ترس هایم این است که آنها را فیلم کنم.
اگر قرار بود من فیلمی بسازم که داستانش در استرالیا میگذشت، یک پلیس را نشان میدادم که ناگهان به داخل کیسه یک کانگورو میپرد و فریاد میزند: «اون ماشینو تعقیب کن»
من آدم انسان دوستی هستم. به مردم چیزی را میدهم که آنها میخواهند. مردم دوست دارند وحشت زده بشوند، خب، من هم آنها را میترسانم.
دیالوگ ها، صداهایی هستند مثل دیگر سروصداهای فیلم و از زبان کسانی خارج می شوند که در حقیقت، چشم هایشان مشغول روایت داستان است.
من آدم ترسویی هستم این فهرست چندتا از چیزهایی است که آدرنالین خونم را بالا می برد: ۱ - بچه های کوچک ۲ - پلیس ها ۳- ارتفاع ۴- این که فیلم بعدی ام به اندازه آخرین فیلمی که ساخته ام خوب نباشد.
فیلم خوب فیلمی است که حتی اگر صدایش را هم قطع کنید، تماشاگران کاملا در جریان داستان قرارگیرند.
زمان فیلم باید متناسب با حوصله تماشاگر باشد.
از این که بتوانم تماشاگرها را مثل پیانو بنوازم واقعا لذت می برم.
تخم مرغ ها مرا به وحشت می اندازند و حالم را به هم می زنند. یک حجم کروی سفید، بدون هیچ منفذی... تا به حال چیزی مشمئز کننده تر از شره زرده تخم مرغ بعد از شکستن دیده اید؟ من که تا به حال حاضر به مزه کردن زرده تخم مرغ نشده ام.
درک مقوله ترس آنقدرها هم سخت نیست. ما همه در کودکی از چیزهایی می ترسیدیم. مثلا از این که شنل قرمزی کوچولو با گرگ بد گنده روبه رو شود. الان هم چیزی عوض نشده. چیزی که امروز از آن می ترسیم از همان جنسی است که دیروز ما را می ترساند. فقط نوع گرگ را عوض کرده اند.
روزی فردی به من گفت که هر دقیقه یک قتل رخ می دهد. بنابراین من دیگر وقت تان را نمی گیرم و می گویم برگردید سرکارتان.
آدم کش ها در فیلم ها همیشه خیلی تروتمیز و شیک نشان داده شده اند. کاری که من انجام می دهم این است نشان دهم کشتن یک انسان، می تواند چه قدر سخت و کثیف باشد.
من ضد پلیس نیستم. فقط از آن ها می ترسم.
این برای من یک موهبت است که مقداری ترس در خودم حس کنم، چون به نظرم یک قهرمان شجاع نمی تواند یک فیلم دلهره آور بسازد.
نظر شما