شراره خيز محبت ، دل صبور تو بود
از آن كه گرده خورشيد در تنور تو بود
شكفته از تپش داغ هاي پنهاني
درون بركه اي از خون ، دل صبور تو بود
كشيده تا افق دوردست تنهايي
غباري از خط ناخوانده عبور تو بود
مرا كليم كلام تو مي برد از هوش ؛
كه تار و پود سخن ، نقشبند تور تو بود
هزار نغمه داوودي از گلوي هزار
دميده در چمن عشق ، با " زبور" تو بود
اگر هماي غزل شد هم آشيانه مهر
به آفتاب ، كه در سايه حضور تو بود
نظر شما