پیام‌نما

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * * * پس همان گونه که فرمان یافته ای ایستادگی کن؛ و نیز آنان که همراهت به سوی خدا روی آورده اند [ایستادگی کنند] و سرکشی مکنید که او به آنچه انجام می دهید، بیناست. * * * پايدارى كن آن‌چنان ‌كه خدا / داد فرمان ترا و تائب را

۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵، ۱۵:۱۴

انسان و پرسشهاي ابدي (11)

وجوه وجودشناسي و اخلاقي فرديت

وجوه وجودشناسي و اخلاقي فرديت

خبرگزاري "مهر" - گروه دين و انديشه: دو بعد از ابعاد مهم فرديت وجوه وجودشناسي و اخلاقي آن هستند. در اين مقال بر اين دو وجه تأكيد مي شود.

به گزارش "مهر"، براي اينكه مسئله تفرد را بازتر و شفافتر كنيم بايد به تفرد از سه وجه مختلف نگاه كنيم:
1 ) وجود شناختي
2 ) ارزش وظيفه شناختي
3 ) معرفت شناختي
1) وجه اول وجه وجود شناختي است يا هستي شناختي.(انتولوژيك) اينكه به طور مثال من كه اينجا نشسته ام و مشغول نوشتن هستم من بودن من از لحاظ انتولوژيك چگونه است. يعني يك فيلسوف طي چه ملاك و يا ملاكهايي به من مي گويد موجود.يعني منِ حسن را فيلسوف موجود مي داند و معدوم نمي داند. بنابراين حتماً ملاك و يا ملاكهايي در نظر من مي گيرد كه اين شخص موجود است و آن شخص موجود است كه آن را از دل معدوم بيرون مي كشد و ما را موجود مي داند، ما را در جرگه موجودات مطرح مي كند كه البته تا اينجاي بحث به تفرد ربطي ندارد.

اما بحث دوم فيلسوف انتولوژيك اين است كه علاوه بر اينكه ما را موجود مي داند و منِ حسن را موجود مي داند در اين موجود تلقي كردن ملاك يا ملاكهايي درنظر مي گيرد. يعني علاوه بر اينكه ما را موجود مي داند و ما را انسان تلقي مي كند به ما نمي گويد خرگوش، به ما نمي گويد سنگ پشت و يا غيره . به ما مي گويد انسان، حتماً براي انسان دانستن هم يك مناسبتها و ملاكهايي در نظر مي گيرد كه علاوه بر اينكه موجود است، انسان هم هست. يعني سواي اينكه در موجود بودن با ديگر چيزها شريك است، انسان هم هست. يك ويژگيهايي را در ما مي بيند كه ما را از ساير موجودات جدا مي كند يعني ما را از سنگ پشت و خرگوش و ميز و صندلي جدا مي كند.

به گزارش "مهر"، بنابراين همانطور كه در ملاك يا ملاكهايي بين همه موجودات هستي شريك است ملاك هايي نيز هست كه مشترك بين همه انسانهاي روي كرة زمين است و ملاكهايي كه به انسان مرتبط است شريك با ديگر ملاكهاي موجودات نيست و اين مسئله نيز ربطي به تفرد ندارد.

اما از نظر سوم اينكه منِ حسن غير از اينكه موجود هستم و غير از اينكه انسان هستم حسن هستم.  يعني چيزي كه حسن است شريك با هيچ موجود ديگر در عالم هستي نيست.  اختصاص فقط و فقط به من حسن دارد . به سخن ديگر يك چيزي وجود دارد كه منٍ حسن را حسن مي كند كه ديگر با هيچ يك از موجودات عالم و انسانهاي عالم شريك نيست و بلكه اختصاص به خود من دارد.

 اين مسئله ، مسئلة تفرد است كه از 2 بحث ديگر كه ذكر خواهد شد بايد جدا شود. بايد بدانيم مسئله تفرد را گاهي individuality به معناي تفرد به كار مي برند و گاهي نيز تعبير به person identity  مي كنند به معناي هويت شخصي. يعني هويت شخص من به چه چيز است. به سخن ديگر حسن بودن حسن به چه چيز است. اين بسيار بسيار حرف مهمي است . يعني چه چيز اختصاصي در من است كه با هيچ موجود ديگر در عالم شريك نيست، و از آن حيث است كه به من مي گويند حسن نه تقي. پس اين اولين بحث از individuality يا person identity  است . اما اين بحث چندين كاربرد نيز دارد كه ما فقط به يكي از آنها اشاره مي كنيم كه اشتراك بيشتري در فيلسوفان اگزيستانس دارد.آن كاربرد در زندگي پس از مرگ است. در زندگي پس از مرگ ما نمي خواهيم وقتي كه مرگ بر تن حسن عارض شد، يك موجودي از آن لحظه به بعد به زندگي ادامه دهد، اين را نمي خواهيم. حتي نمي خواهيم كه مرگ به تن منِ حسن عارض شد يك انساني به زندگي اش ادامه دهد.

بنابراين براي زندگي پس از مرگ چه چيزي مي خواهيم؟ مي خواهيم وقتي مرگ عارض تن منِ حسن شد خود حسن به زندگي خود ادامه دهد نه اينكه يك موجودي به زندگي اش ادامه دهد. از اين نگرش معاد بيرون نمي آيد، اينكه من بميرم و يك موجودي به زندگي اش ادامه دهد. اين كه نمي شود زندگي پس از مرگ اينكه نمي شود معاد. اينكه فرضاً من بميرم و يك انساني پس از مرگ من به زندگي اش ادامه دهد.

بنابراين زندگي پس از مرگ يعني اينكه زماني كه حسن از دنيا رفت خود حسن به زندگي اش ادامه دهد. نه يك موجودي يا انساني ديگر . بنابراين بحث individuality به اين امر بستگي پيدا مي كند كه اولاً ما بدانيم حسن بودن حسن به چه چيز است كه مي خواهيم ادامه پيدا كند و ثانياً اين چيزهايي كه حسن بودن حسن به آنها بستگي دارد آيا قابل استمرار بعد از مرگ تنش هستند يا نيستند. اين يكي از كاربردهاي بزرگ مسأله تفرد است به معناي اول كه ذكر شد.

به تحليل "مهر"،وجه دوم مسئلة تفرد به معناي ارزش وظيفة شناختي يا وظيفه شناختي (اخلاق) مربوط است.اما وجه دوم كه به معناي وظيفه شناختي و يا به تعبير ديگر اخلاقي هم مي توان گفت با آن پنج مؤلفه اي كه جداي از نفي توده اي شدن و نفي نظامهاي قبلي بنام ارزش وظيفه شناختي مطرح شد مطابق است.كه آن پنج مؤلفه عبارت بودند از 1› خودت باش 2› خودت را باش 3› خودت را بشناس 4› وضع مطلوب خودت را بشناس 5› از وضع موجود به سوي وضع مطلوب هميشه در سير باش.
بنابراين آن پنج مؤلفه كه ذكر شد از مقوله ارزش وظيفه شناختي است كه كاملاً پنج مقوله اخلاقي است اين تفرد ، تفرد اخلاقي اگزيستانسياليستي است. بنابراين اگر در كل بحث از تفرد سخن گفته مي شود از اين زاويه است كه مد نظر است. چه تفرد از نظر كي يركه گور چه تفرد از نظر هايدگر. به سخن ديگر اخلاق اگزيستانسياليستي مبتني بر اين پنج ركن است. يعني خودت باش ، خودت را باش،خودت را بشناس ، وضع مطلوب خودت را بشناس، از وضع موجود به سوي وضع مطلوب هميشه در سير باش. از اين نظر اين بحث از  تفرد ، تفردي است كه غير از اگزيستانسياليستها قبلاً كسي به آن توجه نكرده بود كه اخلاق را مبتني بر اين پنج ركن كنيم.
اين تفرد، تفرد اخلاقي ناميده مي شود چون به مقوله Fact  ها ربطي ندارد. بلكه به مقوله value  ارزش ها ربط پيدا مي كند و به مقولة duties تكاليف ربط پيدا مي كند.

کد خبر 323600

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha