به گزارش خبرگزاري "مهر"، اما معرفت شناختي يا اپيستمولوژي تفرد بحثي مهم است. معرفت شناسي تفرد بدين معناست كه ما از كجا بفهميم كه انساني متفرد است و به تفرد رسيده است يا خير و به عبارت ديگر به آن تفرد اخلاقي كه ذكر كرده ايم رسيده است يا نه يا طريقه معرفت ما به انسانها ، انسانهاي تفرد يافته چيست؟ به عبارت ديگر مگر منطق به ما نمي گويد كه هر موجودي را مي توان بين x و ناx تقسيم كرد.
بنابراين هر چيزي يا x است يا ناx . به همين ترتيب هم مي توان گفت هر انساني يا تفرد يافته است يا تفرد نا يافته. چون بين نفي و اثبات است. پس بحث اين است كه با چه ملاكهايي مي توان دريافت كه چه انسانهايي مصداق تفرد يافته اند و چه انسانهايي مصداق تفرد نايافته. در اين جا اگزيستانساليستها حرفهاي جالبي زده اند. به طور مثال اگزيستانسياليستها مي گويند يكي از بزرگترين ملاكهاي اپيستمولوژي براي تشخيص انسانهاي تفرد يافته و نايافته اين است كه انسانهاي تفرد يافته به داوريهاي ديگران مطلقاً بها يا ارزشي نمي دهند. اما انساني كه تفرد نايافته است به ميزان تفرد نايافتگي به داوريهاي ديگران راجع به خودش بها مي دهد.
او وظيفة اخلاقي اش را نسبت به ديگران انجام مي دهد ولي اينكه ديگران از او خوششان بيايد و يا از او بدشان بيايد و يا از خوب او بگويند و يا از او بد بگويند، تمجيدش كنند يا توبيخ اش كنند هر كاري مي خواهند بكنند برايش« هورا» بكشند و يا اينكه او را « هو» كنند برايش هيچ فرقي نمي كند. بنابراين يكي از راههاي تشخيص انسان تفرد يافته از نايافته اين است كه ببنيم چقدر آن فرد به داوريهاي ديگران بها مي دهد و به ميزان بهاي بيشتر دادن تفرد يافتگي كمتر مي شود. به ميزان كمتر بها دادن تفرد يافتگي بيشتر مي شود. به سخن ديگر اگر فردي به سخن ديگران بها بدهد خودش نيست يعني ديگر خود خودش نيست. بلكه خود تشويق است. همانطور كه كانت در نقد عقل عملي معتقد شد اگر عمل اخلاقي از براي نتيجه يا تشويق يا ترفيع و يا چيزهاي ديگر باشد آن فعل اخلاقي از اعتبار اخلاقي خارج است.
به تحليل "مهر"، پس اگر فرد منتظر داوريهاي ديگران باشد مثل اين است كه براي ديگران كاركرده است نه براي خود. مثل كارگراني كه فرضاً در يك كارخانه كار مي كنند و منتظر تشويق از مدير خود هستند.در بيانات اگزيستانسياليستها اين بحث ديگر يك بحث انتولوژيك نيست. زيرا ما نگفتيم كه تفرد آن انسان به چه چيز است. بلكه ذكر كرديم ما از كجا بفهميم كه اين انسان تفرد پيدا كرده است يا خير. اين اپيستمويك يا معرفت ماست.
اگر به تعبير قدما بخواهيم عرض كنيم مقام اول مقام ثبوت است و اين مقام، مقام اثبات. آنجا مي گوئيم في نفس الامرحسن بودن حسن به چه چيز است يا به آن پنج مؤلفه كه در قسمت دوم ذكر كرديم در نفس الامر رسيده يا نرسيده. اما اينجا مي گوئيم ما از كجا بفهميم به اين مقام رسيده يا نرسيده . به تعبير ديگر مقام، مقام واقع نيست بلكه مقام فهم ما از واقع است و در يافت ما از واقع است. بنابراين اين سه وجه ذكر شده معناي تفرد است.
بنابراين اگر از اگزيستانسياليستها خصوصاً تفرد آنان سخن بگوئيم بايد اين سه حوزه را بتوانيم از هم تفكيك كينم و بعد از اينكه تفكيك كرديم مي توانيم به يكي از اين 3 قلمرو يا وجه بپردازيم تا تكليفمان در برابر خوانندگان مشخص و واضح باشد.
آيا تفرد بار ارزشي مثبت دارد يا منفي؟
دراينجا نكتة مهم و بعدي كه مي خواهيم بگوئيم اين است كه ما قبول كرده ايم تفرد يك امر مطلوبي است يعني تفرد به معناي دوم. بنابراين امر اخلاقي امر مطلوبي است آيا واقعاً همينطور است؟ به طور مثال اينكه بگوئيم غيبت تعريف اش چيست؟ حالا بگوئيم كه غيبت تعريف اش اين است كه معمولاً چيز بدي است. آيا واقعاً غيبت بد است و يا از لحاظ ارزش داوري براي آن ارزش منفي قائل هستيم . بنابراين غيبت را تعريف كردن يك چيز است و ارزش داوري كردن دربارة آن و بار منفي دانستن براي آن چيز ديگر .
به گزارش "مهر"، اگر دقت كنيم مي بينيم كه براي تفرد ما يك بار ارزشي مثبت درنظر گرفته ايم. اما عده اي براي تفرد بار مثبت قائل شدن را ايراد گرفته اند و گفته اند از كجا براي تفرد بار ارزشي مثبت گرفته ايد؟ تفرد را ما تاكنون شبيه چيزي مي دانستيم فرضاً مثل صداقت . تفرد را مثل راستگويي مي دانيم ، تفرد را مثل تواضع مي دانيم كه بار ارزشي مثبت برايش قائل بوديم. آيا اينطور است يا خير.
كساني گفته اند از ديدگاه فلسفي مي توان در مسئله فرديت مناقشه كرد. در ارزش تفرد و اينكه تفرد وقتي مطلوب مي بود كه انسان از حداقل علم كافي برخوردار مي بود.كه بتواند روي پاي خودش بايستد. اگر نگوئيم علم كافي بلكه قدرت كافي هم مي خواهد. اما انساني كه نه علم كافي دارد نه قدرت كافي، تفردش عين بي خردي است و بي خبري از خودش. البته اين هم از ديدگاه فلسفي است وهم از ديدگاه ديني. يعني اگر يك مگس هم چيزي از تو بگيرد نمي تواني از دستش بگيري. خوب موجودي كه اينقدر علمش كم است و قدرتش كم است، اگر دم از تفرد بزند ناشي از جهلي است كه نسبت به وضعيت خويش دارد. از اين نظر تنها خدا و يا موجودات خداوار مي توانند تفرد داشته باشند.
چون كاملاً روي پاي خود ايستاده اند هم به لحاظ علم و هم به لحاظ قدرت. ولي آدمي كه اينگونه است و اينگونه سخن مي گويد اگر دم يا سخن از تفرد بزند آن ناشي از جهلي است كه به وضعيت و موقعيت خودش دارد و اين يك مناقشة فلسفي است
مناقشه بعدي يك مناقشه اجتماعي است كه در واقع از باب علوم اجتماعي است كه اگر جامعه متشكل از افراد و انسانهاي متفرد باشد اصلاً آيا آن جامعه بقاء دارد ؟ يعني ما به ميزاني كه تفرد نداريم مي توانيم كنار هم باشيم. با هم زندگي كنيم، با هم زن و شوهر شويم ، پدر و فرزند باشيم ، همكار باشيم ، رئيس و مرئوس باشيم. تصور اين را داشته باشيم كه هر آدمي بخواهد ساز خودش را كوك كند. در اين موقع اركستر زندگي اجتماعي از هم مي پاشد. اين اركستر تنها تا زماني كه من كوتاه مي آيم و تو كوتاه مي آيي و اون كوتاه مي آيد، چنين اركستري برپا مي شود.اما يك زندگي اجتماعي را تصور كنيد كه هر كسي فقط ساز خودش را كوك كند و بزند. آيا امكان آنارشي اجتماعي را پديد نمي آورد .
در جامعه اي كه هر كس كاملاً بخواهد متفرد باشد و بر اساس فهم و تشخيص خودش عمل كند و به داوريهاي ديگران هيچ اهميت ندهد ، آيا اين زندگي اجتماعي امكان پذير هست يا نه. كساني كه از منظر علوم اجتماعي نگاه مي كنند معتقدند كه اين طرز تفكر خيلي خطرناك است . اين در حالي است كه ما آن را مطلوب و به آن بار ارزشي مثبت حمل كرده بوديم. بر همين زمينه است كه عده اي از متفكران معتقدند كه فيلسوفان را بايد به دو دسته تقسيم كرد.1) فيلسوفاني كه به درد زندگي اجتماعي مي خورند اما نكته اي كه بسيار مهم است اين است كه چه چيز باعث اصالت و تفرد مي گردد.
از نظر فيلسوفان اگزيستانس آنچه باعث اصيل شدن مي شود هراس است. بعضي از فيلسوفان اگزيستانس مثل كي يركه گور معتقدند هراس هميشه در انسان هست به خاطر آن گناه اوليه و بخشودني نيست و انسان هراس را هميشه با خود همراه دارد. بعضي ديگر مثل هايدگر معتقدند هراس هميشه در درون انسان نيست مي آيد و مي رود و عده اي ديگر از فيلسوفان اگزيستانس معتقدند كه ما هميشه بايد هراس را در وجود خود به وجود بياوريم و اين - رفتني است يعني شدت و ضعف دارد، بالا و پائين دارد، افت و خيز دارد، مي رود و مي آيد يا هميشه در درون انسان هست. آيا اگر انساني اصيل شد همه كارهايش اصيل است يا خير و يا مي تواند خيلي از كارهايش هم غير اصيل باشد و بعضي از كارهايش اصيل باشد و يا وقتي يك فرد unique شد آيا اين مؤلفه ها در درونش ثابت و پايدار است يا نه؟ در جواب بايد بگوئيم هم به لحاظ كمي و هم به لحاظ كيفي به هر دو لحاظ اصيل بودن قابل تغيير است. يعني به لحاظ كمي اينگونه مي شود كه فرضاً من در مسئلة ازدواج اصيلانه رفتار كنم اما در مسئلة شغل و حرفه خير و يا در مسئلة شغل و حرفه درست و اما در مسئلة دوستي ها و دشمني ها اصيل نباشم. در تلقي كه از آداب و رسوم اجتماعي دارم اصيل نباشم اما در تلقي از دين اصيل باشم. پس به لحاظ كمي انسان مي تواند به تعداد ساحتهاي زندگي خويش اصيل باشد و يا نباشد. اينگونه نيست كه يك انسان كه اصيل شد در تمام ساحتها اصيل شود. يا اگر اصيل نيست در هيچ ساحتي اصيل نيست. فرضاً عده اي ممكن است در دين و مذهب اصيل باشند و بر اساس فهم خودشان عمل كنند، اما در مسائل آداب و رسوم نتوانند اينگونه باشند. بنابراين به لحاظ كمي همانطور كه گفته شد مي توانيم در يك جا اصالت داشته باشيم و اصيل باشيم و در جاي ديگر اصيل نباشيم.
اما به لحاظ كيفي هم اينگونه است . يعني ميزان اصالت افراد به لحاظ شدت و ضعف آن با يكديگر فرق دارند. به طور مثال ممكن است شما زندگي اصيلي داشته باشيد و ديگري هم اصيل باشد ولي شما اصيلتر زندگي كنيد.يعني به لحاظ شدت اصالتتان و ديگري كمتر اصيل است و شخص سومي باشدكه از هر دو اينها از اصالت كمتري برخوردار باشد. بنابراين كماً و كيفاً اصالت مي توان دگرگون شود. از لحاظ منطقي مي توان گفت اصالت يك مفهوم مشكك است و متواطي نيست و ذو مراتب است اينطور نيست كه داير بين همه و يا هيچ باشد . يعني ممكن است يك انسان جاهايي اصيل باشد و همين انسان جاهاي ديگري اصيل نباشد. يا يك انساني اصيل باشد و انسان ديگر هم اصيل باشد ولي اين اصيل تر از آن باشد و آن يكي كمتر از اين اصيل باشد. بنابراين به هر دو حيث هم با درجة كمتر و بيشتر مي تواند باشد و هم مي تواند در جايي باشد و در جايي ديگر نباشد.
حال بايد بررسي كنيم كه اين انسان اصيل را طبق كدام الگو بايد اصيل يا متفرد خواند:در بحث انسان اصيل فيلسوفان اگزيستانس عموماً خط و مشي مي دهند و سخننان زيبايي مي گويند و بسيار آرمانگرايانه نظر مي دهند.ولي همين بحثها و نظرات را وقتي در زندگي عملي مي خواهيم به كارببريم كاري بسيار سخت و حتي شايد نشدني باشد. زيرا فيلسوفان اگزيستانس مصداق درست و حسابي ارائه نمي دهند.بنابراين انسان اصيل كه آراء و نظرات او طبق معيارهاي خودش شكل گيرد مي تواند در برابر يك وضعيت دو برداشت و برخورد متضاد ارائه شود. سعي مي كنيم با ذكر مثالي مسئله را روشنتر كنيم.
فرض كنيد يك صحنة تصادف دلخراش در جلوي چشم ما اتفاق مي افتد. انسان اصيل كه طبق معيارهاي خود عمل مي كند خودت باش، خودت را باش و غيره هم مي تواند بشتابد و به فرد صدمه ديده كمك كند و هم او طبق معيارهاي خود مي گويد من نيازي به تقيه و ريا ندارم و از صحنه دور شود و كمك نكند. حال انسان اصيل كدام است؟ اينجا بايد دو مسئله را از هم تفكيك كرد. يكي اينكه اگر يك نظام فكري در يك مورد خاص به دو نتيجه انجامد خود اين بايد ما را هوشيار كند كه يك مشكلي در نظام فكري وجود دارد . مثال ديگري مي زنيم فرض كنيد دو بچه با هم دعوايشان مي شود. يكي بگويد 49=7*7 و يكي بگويد 80=7*7 و يكي ديگر حتي بگويد 32=7*7 . بعد اولي برا ي اثبات كار خودش جدول ضرب را بياورد و نشان دهد كه 49=7*7 مي شود و دومي هم براساس جدول ضرب ثابت كند كه 80=7*7 و ببينيم كه حرف او نيز درست است و همينطور سومي.پس اينجا مي فهميم كه جدول ضرب يك خرابي و يا يك ايرادي دارد كه يك 7*7 را 3 جواب متفاوت مي دهد. نفس اينكه هر سه مي توانند متمسك شوند به اين جدول ضرب و هر سه حقانيت خود را از دل اين جدول ضرب بيرون بكشند ، اين نشان دهندة اين است كه جدول ضرب يكجاي آن يك مشكل دارد، حتي اينكه ما نفهميم كجاي آن مشكل دارد.
بنابراين اگر نظرات يك فيلسوف در حكمت عملي به آنجايي كه به عمل مربوط شود و نظريات وي در يك مورد خاصي تطبيق داده شود و دو جواب از دل آن بيرون بيايد، مثل صحنة تصادف يكي گفت صحنه را رها كن و ديگري گفت از صحنه فرار نكن و كمك كن اين نشان مي دهد كه آن نظام ايراد دارد. اينجا اگر ما يك نظام را به يك چيز اطلاق كرديم و ديديم نتايج عديده اي داد آنجا مي فهميم كه در بخشي از نظام و يا كل آن مشكلي وجود دارد ولو آنكه آنرا بوضوح متوجه نشويم كه كجاي آن نظام مشكل دارد.
اما مطلب ديگر اينكه گاهي وقتها نظام هيچ مشكلي ندارد . بلكه نگاه ماست كه ايراد دارد. ما هستيم كه مصداق درست را تشخيص نداده ايم. اين اتفاق خيلي پيش مي آيد. اين اخلاق وضعيت است. يعني اخلاق وضعيت براي آنها بسيار مهم است كه نگاه ما به آن وضعيت چقدر درست يا نادرست باشد. لذا مي بينيم در خود وضعيت اينطور نيست كه يك نسخه براي همه بپيچيم. بلكه هر فرد اصيل ممكن است يك رفتاري از خود ارائه دهد . ولي اينرا بايد دقت كنيم اگر نتايج متفاوتي مي بينيم بدين دليل است كه يا مشكلي در نظام وجود دارد و يا نگاه و تلقي درستي از آن وضعيتي كه در آن قرار گرفته ايم را نداريم.
بنابراين در يك سخن اين اشكال به اگزيستانسياليستها وارد است.
نظر شما