به گزارش خبرنگار "مهر"، كسي كه با توده در حركت است و با جماعت همرنگ است خود را در هر كس بي نام و نشان فرو برده و هر كسي كه هر كاري انجام دهد او نيز انجام مي دهد. اين بدان معناست كه مي توان گفت او هست و يا هستنده است يعني او وجود دارد اما هستي existence ندارد بلكه وجود او بدلي است و بدين معنا وجود هستي دار ندارد. تنها در مورد او مي توان گفت كه هست. بنابراين وي فرد هستي داري نيست كه استوار بر هدف خودش كوشش كند. هدفي كه يكبار و براي هميشه نمي توان به آن رسيد. اما فرد هستي دار است كه همواره در كوشش است در حال شَوند است. گويي با گزينشهاي پياپي خود دركار ساختن خويش است.
كسي كه تنها به داشتن نقش تماشاگر جهان و زندگي دلخوش مي كند و در هواي دل زندگي مي كند ، ممكن است در آرزوي فهميدن چيزي به سر ببرد اما هيچ موقع خود را به خطر نمي اندازد و خود را در گرو هيچ چيزي نمي گذارد. اما فرد هستي دار خود بازيگر است نه تماشاگر. يعني خود سرمي سپارد و به زندگاني خود شكل و جهت مي دهد. اينجاست كه او از خود بدر مي آيد ex-ists مي كند.
به هدفي روي مي كند كه با برگزيدن اين، مجبور به واپس زدن چيزهاي ديگر مي شود، و براي به تحقق رساندن آن با تمام جان كوشش مي كند . بنابراين اصطلاح اگزيستانس نزد كي ير كه گور به معناي انسان اصيل و هستي دار مطرح است .
بدين صورت از نظر كي ير كه گور هستي انسان روندي پايان نايافته است كه فرد در آن بايد مسووليت كسب هويت خويش را بعنوان يك خودي كه از طريق گزينشهاي آزادانه به عهده بگيرد . از اين نگاه تفكر صرف هرگز نمي تواند انگيزه عمل واقع شود . زيرا براي اين گزينش يك جهش لازم است . براي پايان دادن به تفكر بايد تصميم گرفت و تصميم خود توسط شور و شوق پديد مي آيد و اين شور و شوقها هستند كه خود فرد را شكل مي دهند .
به گزارش "مهر"، كي ير كه گور اين شور شوقها ر ا subjective مي داند. بنابراين مهمترين شور و شوقها از قبيل عشق و ايمان تنها رخ نمي دهد . بلكه بايد آنها را پروراند و به آنها شكل داد . كي ير كه گور روند تبديل شدن فرد به شخص تفرد يافته را در همان سه حالت آرماني اش كه سه مرحله از زندگاني است متحقق مي بيند و از آنها به مراحل راه زندگاني تعبير مي كند . اما چون رشد انسان آزادانه است ممكن است فرد در يكي از اين مراحل متوقف شود و نيز شخصيت وي تثبيت شود . از اين رو اين مراحل به عنوان ديدگاه هايي در باب زندگاني در برابر يكديگر مي ايستند . اين سه مرحله عبارتنداز :
1 ) زيبايي شناختي يا حساني
2 ) اخلاقي
3 ) ديني
بنابراين از نظر كي ير كه گور روند زندگاني بسيار مهم تلقي مي گردد. كي ير كه گور مثل فيلسوفان قديم نمي پردازد به اينكه فرضاً عين را بشناسم يا ذهن را بشناسم يا علت العلل را بشناسم بلكه مسئله مهم براي او اين مي شود كه چه بايد كرد و يا چه بايد بكنم از نظر كي ير كه گور زندگي اصيل و يا فرد تفرد يافته مسئله اش اين مي شود كه چه بايد كرد ؟ در مقابل زندگاني اصيل داشتن ، زندگاني عاريتي است كه فرد از خودش هيچ چيزي ندارد . آنگونه عمل مي كند كه ديگران به وي مي گويند ، آنگونه سخن مي گويد كه ديگران براي او تعريف مي كنند ، آنگونه رفتار مي كند كه ديگران براي او تعريف مي كنند .
بدين منظور اگر بخواهيم حرف كي ير كه گور را بهتر بيان كنيم بايد به آموزه سقراط برگرديم دو آموزه مهم او اول خودت را بشناس ، دوم زندگي نيازموده ارزش زندگاني كردن ندارد . از نظر سقراط طبق آموزه دوم او در زندگي معمولي ما عقايدي را بدون اينكه محكي شخصي بزنيم و يا آزمايش كنيم پذيرفته ايم اين يعني زندگي نيازموده كه ارزش زندگاني كردن را ندارد . بنابراين زندگي اي ارزش زندگاني كردن را دارد كه خودمان نسبت به باورهاي مؤثر در تصميم گيري هاي عملي مان دقيق شويم و در اين زندگي اگر عقيده اي را درست دريافتيم آن را مبناي تصميم گيري قرار دهيم . هرچند كه همه مردم دنيا بگويند كه آن عقيده نادرست است . بنابراين از نظر سقراط زندگي نيازموده عاريتي است و اصيل نيست. زيرا درآن عقايدم را از ديگران به عاريه گرفته ام.
اگر حرف كي يركه گور را درباب زندگي اصيل بخواهيم با متون ادبي خودمان مقايسه و يا تطبيق كنيم براحتي با سخنان حافظ يا سعدي و خصوصاً مولانا قابل تطبيق است. به طور مثال درباب خودت را باش و يا خودت باش كه در مبحث تفرد از نظر كي يركه گور ذكر شد، مولانا نمونه بسيار زيبايي را در مثنوي مطرح مي كند .در مثنوي به ما بسيار زياد توصيه مي كند كه زندگاني اصيل داشته باشيم. بطور مثال در دفتر دوم مثنوي حكايت صوفي اي كه وارد شهري مي شود و از فرط گرسنگي سراغ خانقاه مي رود و سرآخر صوفيان خانقاه نيز خَرِ مرد صوفي را مي فروشند كه حكايت«خر برفت و خر برفت» را بيان مي كند .
خلق را تقليدشان بر باد داد اي دوصد لعنت بر اين تقليد باد
بدين صورت غير اصيل بودن و يا تفرد نداشتن و همرنگي با جماعت داشتن مي تواند دو خصيصة مهم داشته باشد. اول اينكه فرد معناي باور گزاره و جمله را نمي فهمد و اصلاً نمي داند كه بطور مثال «خر برفت» يعني چه.نمي فهمد كه خر برفت يعني خرِ تو فروش رفت ولي با وجود اين تكرار مي كند.دوم اينكه معناي جمله را اگر مي فهميد با آن موافقت نمي كرد. حالا كه جمله اي را مي گويد، عقيده خودش را مي گويد يا عقيده ديگران را ؟ در اين نمونه نظر كي يركه گور را مي توان بيان نمود. زيرا در اينجا فرد عقيده ديگران را بيان مي كند. بنابراين عقيده اش عاريتي است، در نتيجه تصميم او و زندگاني او عاريتي است.
از نظر كي يركه گور عاريتي يا غيراصيل زندگي كردن مثل اين است كه انسان دقيقاً شبيه يك پردة سينمايي است كه دستگاه سينماتوگراف روي پرده هميشه روشن است. يعني به اين دليل هر نور و رنگي كه بر روي پرده ديده شود نور و رنگ خود پرده نيست. زماني مشخص مي گردد كه خود پرده چه رنگي دارد كه دستگاه سينماتوگراف خاموش شود.
نظر شما