هميشه آخرين اندوه كه ميآيد، فكر مي كني ديگر اندوهي بزرگتر نميتواند بيشتر از آن تأسف را برانگيزد. اما كمي بعد، دردي جانگدازتر مي آ يد و خاكسترت مي كند. ما مي مانيم با غصه ها و آرزوهايمان تا اندوهي و دردي ديگر.
حسين منزوي هم رفت. اين مرد با تمام شكوه و عظمتي كه چون يك ستاره دنبالهدار عظيم در پي خود داشت ، در بيمارستان شهيد رجايي تهران ، براي هميشه دست جهان را فشرد . براي هميشه دردها، اندوهها، رنجها و گرفتاريهاي بي حسابش را تنها گذاشت.
سالها بود كه مرگ كسي چشمانم را اشك آلود نكرده بود. اما امروز چون كودكان از ته دل مي گريم و حسرت ميخورم. اين دريغ! اي دريغ!
سخت ترين كارها در چنين زماني نوشتن است. اما از آنجا كه مي دانم بدبختانه در اين سرزمين ميان مرده شاعران و هنرمندان نيز تفاوت و اختلاف بوده و خواهد بود ، اين چند سطر را مينويسم. براي شاعري كه همهي زندگيام حيرت و حسادت مرا برانگيخت . حسادت از آن روز كه هميشه عميق ترين مكنونات قلبي خود را در شعرهاي او مي يافتم و هميشه حسرت مند كه چرا خود نتوانسته ام چنين زيبا و شكوهمند، از آنچه در سينه دارم بسرايم.
در اين يك ساله و به ويژه در اين چند ماهه، ايران در سوگ بسياري از شاعران بزرگ خود نشست.
ميخواهم با صداي بلند و بي هيچ تدليس و واهمه اي، بگويم كه بي ترديد و به اذعان همه آن ها كه دستي راستين در شعر امروز اين آب و خاك دارند، حسين منزوي سرآمد اين شاعران بود. او يكي از معدود سرآمدان شعر عصر خود بود و بي اغراق يكي از سرآمدان شعر فارسي از آغاز تا امروز باقي خواهد ماند. فقط خدا مي داند كه در چه اوقات و لحظه هايي، در چه تنهايي و شب گريههاي تلخي اين بيت او را با خود زمزمه كرده و گريسته ام؛
من و تو آن دو خطيم، آري...
موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان زآغاز
به يكديگر نرسيدن بود
اي دريغ! اي دريغ! از اين مردم كه سرمايه هاي باشكوه و سترگ فرهنگ و ادب خود را چنين ساده و بي دغدغه، به خاك تيره ميسپارند و از ياد ميبرند. اي دريغ! اي دريغ! كه طبع خاك سرد است و چون امثال منزويها را در بغل گرفت، اذهان ما را نيز در خود مدفون ميكند و به چشم بر هم زدني، همه چيز را از ياد خواهيم برد. اگر چه منزوي با شعرهاي حيرت انگيز و اعجاب آورش، چه بخواهيم و چه نخواهيم ، براي هميشه خود را در ادبيات فارسي به ثبت رساند و جايي را در اين قاب ابدي به خود اختصاص داد. اين نوشته غمبار و اشك آلودم را با اين بيت حسين منزوي كه چون عمدهي سرودههايش، عالي و تكان دهنده است، به پايان ميبرم؛
شتك زده است، به خورشيد ، خون بسياران
بر آسمان كه شنيده است از زمين باران ؟
يادت به خير و جاودان باد، حسين منزوي، منزوي بشكوه! منزوي بزرگ !
همه شاعران ما در پيري به تكرار و سهل انگاري درغلتيدند . احمد شاملو ، مهدي اخوان ثالث ، نصرالله مرداني و تقريبا همه آنها در كهنسالي چراغ شعرشان خاموش شد . حسين منزوي اما از اين نگاه نيز اعجوبه اي بود. او در اين اواخر نيز به قوت به عظمت سالهاي اوج خود شعري سرود. غزل زيباي او براي حضرت زهرا(س) در اين اواخر يكي از اين نمونه شاهكارهاست. به راستي كه منزوي شاعري تمام نشدني بود. روحش شاد و يادش باقي .
به گزارش مهر ، محمدحسين جعفريان شاعر - فيلمساز و روزنامه نگار و متولد مشهد در سال 1346 است ، وي كارشناس اقتصاد بازرگاني و داراي سابقه فعاليت هايي فرهنگي چون : وابسته فرهنگي ايران در افغانستان (1375-1377) انتشار مستمر آثار و مقالات در اغلب مطبوعات كشور. همكاري با مجموعه " فرهنگ جبهه " است .
ازآثار او مي توان به كتابهاي پنجره اي رو به دريا – شانه هاي زخمي پامير – در حاشيه شط – گزيده ادبيات معاصر (12)
و سريالهاي مستند چرا مي جنگيم – مسافران ملكوت و نسل گمشده به صورت مشترك و بوي جوي موليان – حواري كشمير - شانه هاي زخمي پامير – حماسه ناتمام اشاره كرد .
جعفريان همچنين سازنده سريال مستند مشهور حماسه ناتمام ( پيرامون زندگي احمدشاه مسعود ) و شاعر برگزيده بيست سال شعر دفاع مقدس است .
نظر شما