به گزارش خبرنگار "مهر"، محمد اقبال لاهوري نويسنده ، شاعر و فيلسوف پاكستاني در 22 فوريه 1877 در شهر سيالكوت واقع در پاكستان غربي متولد شد و در 21 آوريل 1938 بدرود حيات گفت. تحصيلات مقدماتي را در زادگاه خود گذراند و براي تكميل آن به لاهور آمد.
در 1905 به انگلستان رفت و در دانشگاه كمبريج به فراگرفتن فلسفه پرداخت . رساله دكتراي خود را با عنوان سير فلسفه در ايران به زبا انگليسي تهيه كرد. در 1908 بعد از دريافت دكتراي فلسفه از دانشگاه مونيخ به كشور خود بازگشت . او ضمن اشتغال به كارهاي آموزشي به خاطر شرايط شبه قاره هند در آن زمان وارد كاراي سياسي نيز شد .
اقبال شاعري توانا نيز بود. او مجموعه هاي مختلفي به زبان فارسي دارد. مثل اسرار خودي ، رمز بيخودي ، جاويد نامه ، زبور عجم و ... در واقع اقبال از طريق زبان شعر در صدد بيان افكار ديني ، اجتماعي و فلسفي خود جهت تاثير گذار ساير مخاطبان بوده است.
در كنار اين منظومه ها اقبال كتابهايي نيز به نثر دارد كه از آن جمله كتاب "احياي فكر ديني در اسلام " است كه اولين بار در سال 1930 در لاهور به چاپ رسيد.
اين كتاب با ترجمه ، مترجم مشهور، احمد آرام توسط انتشارات كانون نشر و پژوهشهاي اسلامي به چاپ رسيده است . اين كتاب در يك ديباچه و هفت فصل يا بخش فراهم شده است.
همانند بسياري از نوانديشان ديني در دنياي معاصر، مطابق آنچه كه در ديباچه و فصل اول كتاب آمده است ، دغدغه اصلي اقبال دفاع از دين به طور كلي و از دين اسلام به طور خاص در برابر موج مدرنيته و به نوعي ماديگري جديد است. پاسخ به اين سئوال كه رابطه علم و دين چگونه است؟ آيا با وجود علم و گسترش سريع آن اصولا ديگر نيازي به دين هست؟ آيا مي توان به نحوي منطقي از ضرورت دين در دنياي كنوني دفاع كرد؟
در همين راستا اقبال در بخش اول كتاب تحت عنوان معرفت و تجربه ديني، سعي دارد با رويكردي عرفاني و اشراقي به دين نشان دهد كه ايمان گوهر دين است. او معتقد است هر چند كه جوهر ايمان ، اعتقاد است اما به اين معني نيست كه ايمان در حوزه عقلانيت و فلسفه قرار نگيرد. هيچ دليلي نيست كه لزوما انديشه و اشراق با هم متعارضند. اشراق و درون بيني نوع عالي تري از عقل است. آيات متعددي در قرآن وجود دارد كه انسانها دعوت به تعقل و تفكر در هستي كرده است.
به گزارش "مهر"، اقبال با اين رويكرد از تجربه ديني دفاع مي كند . تجربه ديني حالتي از احساس است كه سيماي معرفتي دارد. تجربه ديني مدعي تفسيري بهتر از معرفت ديني است. حال سئوال اين است كه ضامن صحت آن چيست؟ اقبال معتقد است كه محكهاي عقلي و عملي براي تشخيص صحت تجربه ديني وجود دارد . محك عقلي مورد عمل فيلسوفان بوده و محكم علمي مورد عمل پيامبران. موضوع فصل دوم كتاب از همين جا مشخص مي شود ، "محك فلسفي تجليات تجربه ديني".
اقبال معتقد است كه هستي يك كليت يكپارچه و داراي وحدت است . آنچه كه در علوم تجربي مثل فيزيك و زيست شناسي اتفاق افتاده اين است كه هستي (وجود) تكه تكه شده و بر اساس آن معرفت و دانش توليد مي شود . با تمايز بين "سوژه" و"ابژه" در واقع ما به نوعي معرفت و دانش ناقص دست مي يابيم و ساير جنبه هاي معرفت را ناديده گرفته ايم.
معرفت صرفا جنبه پيروزي و نگاه به بيرون ندارد، بلكه آنچه مي توان بدون واسطه دريافت در ابتدا "نفس خود " انسان است. بنابراين در دنياي جديد با تسلط علوم تجربي ، جنبه هاي مهمي از معرفت در مورد هستي ناديده گرفته مي شود.
عنوان فصل سوم "تصور خدا و معني نيايش " است . اقبال در اين بخش هم با تاكيد بر اصل وحدت عنوان مي كندم كل هستي به نوعي تجلي از خداوند است كه پيوسته در حال تحول و آفرينش مدام است. انسان نيز در واقع جنبه اي از آن "من مطلق" است . انسان چون كه خود ، ذره اي از هستي مطلق و واقعي است ، همواره در صدد ايجاد ارتباط دروني با هستي است. در ادامه نويسنده بيان مي كند كه نيايش و دعا يكي از راههاي مهم جهت ايجاد اين ارتباط است.
نيايش به عنوان يك وسيله اشراق نفساني ، عملي حياتي است كه با كمك آن جذيره كوچك شخصيت ما وضع خود را در كل بزرگتري از حيات اكتشاف مي كند. نيايش خواه فردي يا اجتماعي باشد، تجلي اشتياق دروني است براي دريافت جوابي در سكوت هراسناك جهان، فرايند منحصر به فرد اكتشافي است كه به وسيله آن من جوينده ، در همان لحظه كه نفي خودي خويشتن را مي كند به اثبات خويش مي رسد. به اين ترتيب ارزش حقانيت وجود خويش را به عنوان عامل بالنده اي در حيات جهان اكتشاف مي كند.
فصل چهارم كتاب تحت عنوان "آزادي و جاوداني من بهتري" در واقع از فرديت انساني دفاع مي كند و بسياري از انديشه هايي كه معتقدند اسلام فرديت انساني را ناديده گرفته و براي او سرنوشتش را در اساس اصل قضا و قدر از پيش تعيين كرده، انتقاد وارد مي كند. او مي گويد اسلام قدرت آزادي عمل را به عنوان ثابت و كاهش ناپذير در زندگي من (نفس) حفظ مي كند. وقت خاص براي نمازهاي روزانه تعيين كردن با مدلول قرآني " تسلك نفس " آدمي را كه از طريق اتصال وي با سرچشمه نهايي زندگي و آزادي به وي باز مي گرداند، براي آن است كه من از خواب و مشاغل روزانه نجات بخشد. نماز به عنوان نماد گريز "من" است از ماشيني گري به آزادي.
بحث نويسنده در فصل پنجم كتاب با عنوان روح فرهنگ و تمدن اسلامي اين است كه اصولا روح تمدن اسلامي با تمدن يوناني متفاوت است. برخلاف تفكر يوناني كه بر عقل نظري تكيه دارد، تفكر اسلامي اصولا بر عمل مشاهده و تجربه استقرايي متكي است. البته اقبال نظر خود را با آوردن شواهدي از قرآن كه بر تفكر و تعمق بر آفاق و انفس از راه مشاهده تاكيد مي كند، مستدل مي نمايد. اقبال معتقد است كه عمده متفكران اسلامي از اين نكته مهم غافل بوده و چنين پنداشته اند كه تاكيد بر استقراء و تجربه، ناشي از تفكر معاصر غرب است.
فصل ششم كتاب با عنوان "اصل حركت در ساختمان اسلام" به نحوي مشخصتر و واضحتر به موضوع نوسازي و احيا فكر ديني در اسلام اختصاص دارد.
اين بخش از كتاب مشخصاً به نوسازي سياسي و اجتماعي در جهان اسلام مي پردازد و اقبال به نحوي آشكار، نظر مثبت خود را نسبت به تحولات جديدي در دنياي اسلام در حال وقوع است اعلام مي كند.
اقبال با تكيه بر اصل اجتهاد ، بيان مي دارد كه دين اسلام توانايي اين را دارد كه با شرايط جديد خود را هماهنگ كند. او به عنوان يك تجربه عيني به تحولات تركيه بعد از سال 1924 م اشاره مي كند كه رسما خلافت الغاء و جمهوري تركيه با تكيه بر انديشه گرايي مشكل گرفت . موقعيت و ضرورت هاي جديد جهان اسلام اقتضا مي كند كه با تحولات جديد هماهنگ شده در مقابل آن مقاومت نشود.
به تحليل "مهر"، هيچ لزومي ندارد كه انسانهاي امروزه بر مبناي اجتهادات گذشتگان زندگي كنند به همين مبنا او از الغاي خلافت حمايت مي كند، معتقد به اهميت بيشتر به حقوق زنان دارد، موافق تشكيل مجلس در تركيه و قانونگذاري به سبك جديد است و حتي تا جايي پيش مي رود كه نظر ضياء شاعر ترك را كه بر اساس ملي گرايي افراطي معتقد بود كه اذان و نماز نيز بايد به زبان تركي خوانده و گفته شود، تاييد مي كند.
اينها همه در شرايطي است كه در جهان اسلام پس از فروپاشي خلافت عثماني نيروها و گروههاي بسياري در پي احياي خلافت بوده، مخصوصا در هند و پاكستان جنبش احياي خلافت داراي نيرومندي بيشتري است. اقبال مي گويد اگر جهان اسلام با انديشه نافذ و تجربه جديد مجهز شود مي تواند شجاعانه به نوسازي و احيايي كه در پيش دارد بپردازد.
همه اين مباحث در فصل آخر كتاب سئوال مهمي مطرح مي شود . آيا دين ممكن است؟ اقبال زندگي ديني را به سه دوره تقسيم مي كند. دوره ايمان، انديشه و اكتشاف . دوره اول همچون نظام و انضباطي است كه قومي آن را مي پذيرد ، بدون آنكه بپرسد، هدف از آن چيست . دوره دوم يعني دوره انديشه، حيات ديني به دنبال اساس و شالوده خود در نوعي ما بعدالطبيعه و پيدا كردن نظري منطقي نسبت به جهان است و خدا هم جزئي از آن به شمار مي رود.
اما دوره سوم يعني اكتشاف كه مورد نظر اقبال نيز هست روانشناسي جانشين مابعدالطبيعه مي شود و حيات ديني به صورت آرزوي تماس مستقيم با حقيقت مطلق در مي آيد. در اين دوره، فرد شخصيت آزاد پيدا مي كند و اين نه از طريق رهايي از قيد و بندهاي قانون است، بلكه از طريق اكتشاف سرچشمه نهايي قانون در اعماق خودآگاهي خاص خود اوست. بنابراين يك نوع رويكرد عرفاني به اين بر اساس تجربه ديني مورد نظر اقبال است كه مي تواند، جلوه اي روحاني به اين جهان مادي شد، دهد و انسان ازنيست انگاري و نااميدي نجات دهد.
اين رويكرد عارفانه و روانشناسانه اقبال در نقل قولي كه از يك صوفي مسلمان مي آورد مشخص تر مي شود: " فهم كتاب آسماني ممكن نيست ، مگر آن زمان كه اين كتاب به همان صورتي كه بر پيغمر وحي شده براي مومن نيز حالت وحي پيدا كند".
آنچه كه در پايان گزارش اين كتاب مي توان گفت اين است كه با عنايت به جريان نوانديشي ديني و اصولا امكان تجربه ديني در دنياي مدرن ، مي توان گفت: كتاب احياء فكرديني در اسلام ، همچنان مي تواند يكي از منابع و آثار برتر در اين زمينه باشد. مباحث اين كتاب همچنان موضوع مناظره و جدل بين انديشمندان اين حوزه مي باشد و اين خود نشان دهنده اهميت اين اثر ماندگار است.
نظر شما