وحشت آن جاي خالي را كه تقديم تو كرد ؟
خواب ديدي تيغ عريان را ، خيال انگاشتي
زخم آن تيغ خيالي را كه تقديم تو كرد ؟
فرصت گل چيدن از باغ جمالش با تو بود ؛
اينك اين بهت جلالي را كه تقديم تو كرد ؟
در طلوع گريه ها ، اي آسمان چشم من
كهكشان لايزالي را كه تقديم تو كرد ؟
آه اي باران ! مداوم نام پير ما ببر
هركه پرسد : اين زلالي را كه تقديم تو كرد ؟
باغ من ، در غيبت كبراي ابر چشم او
وهم خوف از خشكسالي را كه تقديم تو كرد ؟
رفت ؛ اما دست ما را همچنان خواهد گرفت
اي دل اين فرخنده حالي را كه تقديم تو كرد ؟
-----------------------
*ساعد باقري
نظر شما