به گزارش خبرنگار مهر، دازاين از نظر هايدگر داراي ساختار سه وجهي است : 1) دازاين داراي خاصيت دمسازي است attunement كه بهترين حالت دمسازي خلق و خو و حال و هواي هاي ماست.بنابراين به دليل اين خاصيت اساسي دازاين است كه امور مهم و با معنا جلوه مي كنند و بعضي از آنها خطرناك و بعضي جذاب ، بعضي سودند به نظر مي رسند پس موقعيتي كه ما در آن قرار مي گيريم بسيار مهم است ممكن است در يك موقعيتي كه هستيم يك امور براي ما سودمند باشد و در موقعيت ديگر همان امور براي ما زيان آور و خطرناك است. پس وجه دمسازي و حال و هواي ما و موقعيتي كه در ان قرار مي گيريم بسيار بسيار مهم است مثل دارويي كه در زمان مريضي سلامتي به ارمغان مي آورد وهمان دارو در حالت سلامتي اگر مصرف شود مسموميت را و همان دارو اگر در موقعيت خودكشي قرار گيريم وسيله و آلت خودكشي تلقي مي گردد.
2) دازاينيدين : اسم ديگر دازينيدن را هايدگر بيان مي گذارد و به عقيدة هايدگر بيان اساسي تر از زبان است. از نظر هايدگر دنيا هميشه مفصل بندي شده است . همه چيز طوري چيده شده كه زمينه اي ايجاد مي كند براي ارتباط امور در كاركردشان با هم. براي اينكه فرضاً كسي بتواند از قطعه خاصي از فلان دستگاه استفاده كند بايد قطعات مختلف ديگر دستگاه را بشناسد به عبارت ديگر قطعات مختلف با هم همبستگي و نسبت دارند و انسان هميشه دنيا را مفصل بندي مي كند، و دنيا را ازمفاصلش باز مي كند. فرضاً وقتي از فلان دستگاه استفاده مي كنيم بر اين مفصل بندي مسلط مي شوم.
هايدگر نام اين كل يا مجموع را كل وضعي يا دلالت معنا مي نامد . به طور مثال وقتي من چكش را بر مي دارم چكش را با كوبيدن ميخ مي توانم توضيح دهم يا كشيدن ميخ. همه اينها را مي توانم توضيح دهم و خيلي چيزهاي ديگر دربارة چكش را.بنابراين هايدگر به همه اين حالت ها بيان مي گويد. پس بيان عبارتست از باز كردن موقعيتي كه در آن هستيم.
3) سومين جنبه دازاين در آنچه كه گفتيم مستتر بود و آن ورود به حيطه امكانات تازه است دازاين هميشه به منظور تعقيب هدف است. هايدگر به آنچه فعاليت ما به سويش جهت داده مي شود «كه به سوي آن» مي گويد: فرضاً ميخ كوبيدن هدفي در پي دارد و آن هدف تعمير خانه است. از نظر هايدگر هر يك از ما به طور هستاني (ontically) دازاين است اما بطور هستي شناختي (ontologically) ما از خودمان بيش از هر چيز دور هستيم.
به گزارش مهر، مثال زندگي و مرگ براي اصيل شدن و يا تفرد يافتن جايگاهي مهم نزد هايدگر دارد.آن بدين گونه است كه ما هيچ اهميت يا دقتي در خصوص زنده بودنمان نداريم و اين كه خيلي از كارها را مي توانيم انجام دهيم و انجام مي دهيم اين همان هستي تو دستي است انسانها هر كار مي كنند و به هر چيز فكر مي كنند الا اينكه زنده اند و زندگي آنها از آن آنهاست و تنها تا زماني كه زنده اند و با اختيار و آزادي كه دارند همه كار مي توانند بكنند. بطور مثال به كوچكترين ذرة اتم و روابط في ما بين آنها مي انديشند تا كشف كرات ديگر و روابط في مابين كرات و يا وجود كهكشانها و به همه اينها مي انديشند جز خود تو گويي زندگاني انسان و زنده بودن انسان مثل همان خودكار است در دست نويسنده و تا زماني كه خراب نشود پي به اهميت آن نمي برد. بنابراين در اينجا زنده بودنمان از نظرمان غايب است لذا به آن فكر نمي كنيم كه فرضاً من انسان چقدر مي توانم سازنده باشم ، چقدر مي توانم مثبت باشم و غيره. پس اين مرحله همان هستي تودست بودن است و هستي فرادست زماني است كه بدن ما از ادامة حيات مختل شود يا تعارضي در آن رُخ دهد يا از همه مهمتر مرگ ما را فرا گيرد.
بنابراين از اين نظر عمل مستلزم اختيار و آزادي است يعني اينكه وقتي من يك عملي را انجام مي دهم توانايي انجام آن عمل را نيز دارم و اين توانايي مستلزم داشتن اختيار است و آزادي. از نظر كي يركه گور و هايدگر بودن مترادف با مختار بودن است. اما هر قدر بكوشيم آن را درك كنيم تو گويي اينگونه به نظر مي آيد كه از چنگ ما مي گريزد. بنابراين آزادي موقعي برجسته مي شود كه لحظات دلشوره به سراغ ما مي آيد. اين لحظات نادر دلشوره و اضطراب را تنها از راه اختيار و مواجهه با اختيار است كه مي توانيم آن را درك كنيم زيرا آن موقع زماني است كه مسئله تصميم و انتخاب مطرح مي گردد.بنابراين دلشوره و اضطراب در مواجهه با تصميم و انتخاب است كه به آن پي مي بريم. اينجاست كه مي بينيم كه چه خط ارتباطي ميان داشتن آزادي و اختيار و دلشوره و تصميم و انتخاب نهفته است.
نظر شما