به گزارش خبرگزاري مهر، ام نضال در طول انتفاضه اول ، "عماد عقل" كماندوي شاخه نظامي حماس را به مدت بيش از يكسال در منزل خود مخفي كرده بود.
وي در گفتگو با روزنامه الشرق الاوسط درپاسخ به اين سؤال كه عمليات شهادت طلبانه چگونه درذهن پسر شما رشد كرده است، مي گويد : جهاد يك فرمان ديني است كه توسط ما پذيرفته شده است. ما بايد اين ايده را هميشه به اذهان پسرانمان القا كنيم. ما هر روز چه مي بينيم؟ كشتارها، خرابي ها، بمب گذاري منازل عامل تقويت در اذهان پسران من بويژه محمد، عشق به جهاد و شهادت بود.
ام نضال نقش خود را به عنوان مادر در رشد علاقه فرهات به شهادت طلبي چنين توصيف مي كند: خدا پاداش ما را خواهد داد، من يك مسلمان هستم و به جهاد عقيده دارم. جهاد يكي ازاجزاي ايمان است وبه من دلگرمي مي دهد تا محمد را درراه خدا قرباني كنم. پسر من ازبين نرفته و نمرده، او زندگي بهتري نسبت به من دارد و اگر افكار من محدود به اين دنيا مي شد هرگز محمد را قرباني نمي كردم. من يك مادر دلسوز براي فرزندانم هستم و آنها نيز با من با دلسوزي تعامل مي كنند و غصه هاي مرا كم مي كنند بدليل اينكه من پسرم را دوست داشتم، او را تقويت مي كردم تا در راه خدا شهيد شود.
وي مي گويد: جهاد يك نذر ديني ماست كه بايد آن را انجام دهيم. من محمد را به عنوان قسمتي از نذرم قرباني كردم. اين يك عقيده پاك است و براي غيرمذهبيون كه به ماديات فكر مي كنند، پذيرفتني نيست. خوشحالي اين دنيا تمام شدني است. خوشحالي نهايي در جهاني است كه با شهادت به آن مي رويم. خدا پاداش ما را خواهد داد، پسر من به اين خوشحالي دست يافته است.
ام نضال همچنين درباره نقش شخصيت عماد عقل درشخصيت محمد مي گويد: محمد 7 ساله بود وقتي كه شهيد عماد عقل با ما در يك خانه زندگي مي كرد. محمد در هفت سالگي به عضويت گردانهاي عزالدين قسام درآمد. با وجود سن كم، او معاون عماد عقل فرمانده القسام، درنوارغزه بود با وجود اينكه برادانش غايب بودند، او توانست از پس كارها برآيد و پيغامهاي عقل را به مجاهدين برساند. شهيد محمد شاگرد عماد بود. محمد به سخنان عماد گوش مي كرد و با او نقشه عمليات ها را نگاه مي كرد.
عماد 14 ماه با ما زندگي كرد و يك اتاق در خانه ما داشت و در آن نقشه عملياتها را طرح مي كرد. مجاهدان به همراه او فكر مي كردند و طرح ريزي مي نمودند. اين سرچشمه علاقه محمد به شهادت بود. اين محيط باعث افزايش حس شهادت در ذهن محمد شد و طبيعتاً من به عنوان يك مادر اين حس را درذهن محمد وساير پسرانم تقويت مي كردم، محيطي كه محمد رشد كرد پر از ايمان و عشق به شهادت بود. من معتقدم كه ايمان انسان زماني كامل مي شود كه انسان خودش را قرباني كند.
ام نضال همچنين درباره آخرين كلماتي كه با محمد بعنوان مادر رد و بدل كرده مي گويد: محمد مشتاق انجام عمليات شهادت طلبانه بود و دربرابر من قسم خورد كه تنها دليل اينكه اوزندگي را دوست دارد، جهاد است. او به من گفت كه اگر نوبت جهاد به او نرسد، او شاخه نظامي جنبش را ترك مي كند و سلاحش را برمي دارد و به تنهايي به ميدان مبارزه مي رود و مي جنگد.
اوبه دفعات سعي كرد به جاده المنتار برود، اسلحه و بمب هايش را برداشت، اما فرصت انجام عمليات رابدست نياورد. او درحالي كه خونش به جوش آمده بود بازگشت، زيرا نتوانسته بود عمليات انجام دهد. او سلاح خود را بلند كرد و به من گفت: اين عروس من است. او تفنگش را خيلي دوست داشت." او به من گفت: من الان بيرون مي روم (براي انجام عمليات). من نمي توانم خودم را كنترل كنم. من به او گفتم كه تو اكنون فرصت بزرگي داري، صبور باش، خوب طرح ريزي كن و بيهوده خودت را قرباني نكن، با فكر خودت عمل كن نه با احساست.
مادر ام نضال مي گويد: در روز عمليات، او به سوي من آمد و به من گفت: مادرحال من عمليات خودم را انجام مي دهم. او از دو روز قبل تدارك عمليات را ديده بود، هنگامي كه فيلم برداري مي شد، او ازمن خواست كه ازاوعكس بگيرم و درطول فيلمبرداري سلاحش را بلند كرده بود. من شخصاً فيلم را براي يادگاري مي خواستم.
به گفته مادر اين جوان شهادت طلب ، محمد تصميم به انجام عمليات گرفته بود و هنگامي كه به منطقه عمليات رفت، شب را به همراه دوستانش گذراند. مادر وي در ادامه گفت: من با او در تماس بودم و از او درباره روحيه اش سؤال مي كردم. او به من گفت كه خيلي خوشحال است. در واقع من حالتي از او ديدم كه قبلاً نديده بودم.
اين مادر فلسطيني مي گويد: محمد عمليات خود را با خونسردي، اعتماد به نفس وبا آرامش خاطر انجام داد به دليل اينكه به كاميابي در اين عمليات معتقد بود، اما من نگران بودم و از اين مي ترسيدم كه عمليات انجام نشود و او دستگير شود. هنگاميكه او از منزل خارج شد وازخدا خواست كه عمليات را موفق و كامياب گرداند و اورا شهيد نمايد، من براي او دعا كردم.هنگامي كه اوبه شهرك صهيونيستي نفوذ كرد، برادران او در شاخه نظامي حماس به من اطلاع دادند كه او از عهده نفوذ برآمده است. سپس من شروع به دعا به او كردم و از ته دل دعا كردم كه خداوند او را در عملياتش موفق گرداند.
من دعا كردم كه خدا 10 اسراييلي را اسيرمحمد نمايد وخدا درخواست مرا پذيرفت ومحمد آرزوي خود رابا كشتن 10 شهرك نشين و سربازاسراييلي برآورده كرد. خدا حتي لطف بيشتري نيز درحق محمد نمود و تعداد زيادي از اسراييلي ها در اين عمليات زخمي شدند. هنگامي كه عمليات انجام شد، رسانه ها شروع به انتشار اخبار كردند. سپس برادر محمد نزد من آمد و خبر شهادت او را به من داد. من شروع به گريه كردم، خدا خيلي بزرگ است و دعا كردم و از خدا به خاطر موفقيت عمليات تشكر كردم و شروع به گريه از روي خوشحالي كردم و نشان دادم كه ما خوشحال هستيم. جوانان شروع به تيراندازي هوايي كردند وازموفقيت آميز بودن اين عمليات ابراز خوشحالي كردند، همانگونه كه ما اميدوار بوديم.
اين مادرفلسطيني درادامه گفت: بعد ازعمليات شهادت طلبانه، خيال من از محمد راحت شد. من همه پسرانم را به شهيد شدن تشويق مي كردم و آرزوي آرامش براي خودم داشتم. بعد ازهمه اينها من خودم را براي دريافت بدن پسرم آماده كردم، تا براي آخرين بار به اونگاه كنم و افرادي را كه مي خواستند پسرم را ببينند ودرشادي ما به خاطر شهادت محمد شركت كنند رانيزبه حضور پذيرفتم.
نظر شما