به گزارش خبرنگار مهر، مسعود معینی پور دانش آموخته حوزه علمیه قم و دارای تالیفات و مقالات فراوانی در حوزه جامعه شناسی انقلاب و مسائل دینی است. «الگوی توسعه سیاسی در اندیشه امام خمینی(ره)» و «مجموعه مقالات و گفتگوهای علوم انسانی اسلامی» از جمله تالیفات این پژوهشگر است. مقاله پیش رو نظر وی درباره جامعه شناسی پس از انقلاب جهوری اسلامی ایران است که به صورت سه مقدمه و یک نتیجه گیری تنظیم شده است. معینی پور در این مقاله اشاره کرده که باید با در نظر داشتن افق تمدنی جامعه پساانقلابی ایران به احیای آثار سلف تفکر انقلاب اسلامی در طول تمدن اسلامی روی آوریم. دلیل این بازگشت و توضیح این راه برون رفت را در ادامه بخوانید؛
اول:
وقتی به تناسب تحول عظیمی که در بنیانهای فکری و روبنایی جامعه ایران در ابعاد فردی و اجتماعی اعم از ساختاری، نهادی، قانونی و... پس از انقلاب اسلامی رخ داده است، از تحول حوزه فکر و علوم انسانی و به تبع آن، حوزههای زندگی صحبت میشود، بیشترین توجهات به تحول در حوزه علوم انسانی برآمده از مبانی تمدن غرب معطوف میشود که از حیث مبانی و چارچوبها با ما( مبانی تنظیم زندگی اجتماعی جامعه اسلامی ایران) تفاوت ماهوی دارند و به دلیل این تفاوت ماهوی در مبانی، امکان حل مسائل ما بر مبنای آنها در برخی موارد نشدنی و در بسیاری از موارد، حداقلی است. در این میان، از تحول در ساختار، منابع، روشها، مسائل و غایات علوم اسلامی که اتفاقاً در شالوده و مبنا با مبانی اصیل انقلاب اسلامی مشترکند (و بر اساس آنها جامعه ایران، انقلاب را به پیش برده است) غافلیم.
علوم و عالمانی که با تغییر انسان و تغییر ماهوی نظام سیاسی اجتماعی پساانقلابی، خود را برای پاسخگویی به انتظارات گستردهای که از یک انقلاب بزرگ اسلامی متوقع است، مهیا نکرده اند و نه تنها نمیتوانند بسیاری از مسائل انسان وجامعه پسا انقلابی را پاسخگو باشند و ناکارآمد نمایانده میشوند، بلکه اساساً توان رسیدن به درک کاملی از آن مسائل ندارند. از اینرو بایستی با توجه به اقتضائات جامعه پساانقلابی در منابع، اهداف، روشها و مسائل شاخههای مختلف علوم انسانی اجتماعی اعم از برساخته های تمدن اسلامی یا تمدن غربی بازخوانی جدی صورت بگیرد؛ نکتهای که در یادداشت دیگری [۱] در باب علم فقه و لزوم تحولات آن به اجمال بیان شد.
دوم:
اگر جامعهشناسی را مطالعه منظم و هدفمند در باب زندگی جمعی و اجتماعی انسانها بدانیم، محتوایی قدیمی دارد؛ چرا که در گذشته نیز دانشهای مختلفی همچون خطابه، سیاست مدنی، حکمت عملی، نصحیتنامه، فقه و اصول فقه و ... متکفل پرداختن به شناخت امور اجتماعی و عرضه آن بودهاند. ولی اگر در باب مطالعات اجتماعی و جامعهشناسی، به مثابه یک نظم علمی تجربی برای اندیشیدن در باب امر اجتماعی در وضع موجودش سخن بگوییم، امری جدید است که پس از تحولات دنیای مدرن به وجود آمده است.
از گذشته تا امروز، جامعهای را نمیتوان یافت که در باب امور اجتماعی خود بیتفاوت بوده و درباره آن اندیشه نکرده و برای شناخت و حل مسائل آن تلاش نکرده باشد. پس موضوع جامعهشناسی به مثابه شناخت امور اجتماعی، مقولهای قدیمی است، نه مدرن و جدید.
جامعهشناسی مدرن به دنبال درک چیستی و تحلیل چگونگی تحولات و تغییرات اجتماعی است و با باورها، ذهنیتها، هنجارها، نگرشها و دیگر خصوصیات انسانی در عرصه اجتماعی سروکار دارد. بنای این جامعهشناسی بر ارائه طریقی به منظور مدیریت علمی این تحولات است.
جامعهشناسی در صورت مدرن خود، بنا دارد واقعیتهای زندگی انسان و جامعه را با به کارگیری روشهای تجربی بازشناسی و تحلیل کند و علم را به معنای گزارش صحیح و متقن واقعیت، تنها از راه تجربه به معنای عام آن به دست آورد، لذا دیگر منابع معرفتی از قبیل عقل و شهود و وحی را فاقد چنین قابلیتی میداند. هرچند در تفاسیر جدید از علم تجربی، منبع علم (نظریه) مهم نیست و افراد میتوانند از تمام منابع استفاده کنند، اما باید به ابزار داوری روش تجربی تن بدهند. بر این اساس، روششناسی تجربی در علم جدید، ارزشها و جهانبینی غربی را به عنوان تنها روش صحیح شناخت علم از غیر علم، به بدنه علوم و محتوای آنها سرایت میدهد؛ روشی که فقط به چگونگی روابط در قالب فرضیه وسپس نظریه اهمیت میدهد. سؤال مهم این است که آیا این بازشناسی واقعیتهای زندگی انسان و جامعه، میتواند فارغ از ارزشها و جهانبینی حاکم بر انسان و جامعه باشد؟!
میکائیل روت در کتاب فلسفه علوم اجتماعی(۱۹۹۳) مطرح میکند که نهتنها علم خالی و عاری از ارزش وجود ندارد، بلکه جای پای ارزشها در قدم به قدم فعالیت علمی به روشنی دیده میشود. به عبارت دیگر، بیطرفی ارزشی در علوم، غیرممکن و حتی نامطلوب است. او در فصول مختلف کتاب خود با بررسی نظریههای مختلفی چون نظریه توسعه، نظریه فونکسیونالیسم و نظریههای انتخاب عقلانی، چگونگی تأثیر ارزشها بر روند ساخته شدن نظریهها را شرح داده و بیان کرده که چرا با اینکه روشهای علوم اجتماعی قصد دارند آزاد از ارزش باشند، از جانبداری سر در میآورند.[۲] قطعاً ارزشهای مورد قبول محقق بر سطوح مختلف تحقیق، از انتخاب مسئله گرفته تا فرضیهسازی و آزمون فرضیه تأثیر دارد و شاهد آن هستیم که مکاتب مختلف با استفاده از مبادی خاص با روشها، مسائل، موضوعات و اهداف خاصی وارد مطالعه عرصه اجتماعی میشوند.
سوم:
در سال ۱۳۹۴ در ایران و اطراف ما اتفاقات بسیار مهم و قابل تأملی رخ داد که هر چه بیشتر اهل نظر را به این امر رهنمون بود که به دستگاه نظری بومی مبتنی بر مبانی معرفتی اسلامی نیاز داریم تا بتوانیم این اتفاقات را بشناسیم، تحلیل کنیم و در باب آنها به تولیدات علمی بپردازیم و در حوزه عمل و اقدام، آنها را مبنا قرار دهیم. از شدت گرفتن سازوکارهای تحریم در حوزه بینالملل و رویکرد مقاومتی ایران در ساحات مختلف فرهنگی، اقتصادی و سیاسی گرفته تا پدیدههای دینی و اجتماعی مثل کنگره راهپیمایی اربعین حسینی و تا همین انتخاباتی که پشت سر گذاشتیم. به اذعان بسیاری از بزرگان حوزه علوم اجتماعی در نشستهای علمی و مقالات متعدد، همه اینها حکایت از این داشت که جامعه ایرانی یا جوامع اسلامی، مبتنی بر مبانی خاصی شکل گرفتهاند و رفتار میکنند که نیازمند دستگاه نظری و تحلیلی بومی برای شناخت و تحلیل هستند و دستگاههای علمی موجود، توان شناخت و تحلیل درست تمام ابعاد آنها را ندارد.
اما این جامعه جدید، امروز و دیروز شکل نگرفته است، بلکه پشتوانه انقلاب اسلامی، سنت اجتماعی و دینی جامعه ایران است و انقلاب با کمک این سنت و فعال کردن ابعاد اجتماعی، سیاسی و انقلابی آن به ثمر نشسته است. انقلاب اسلامی در این مقطع تاریخی بنیانهای فکری و معرفتی و تاریخی جامعه ایران را فعال و سعی کرده است تا حوزه سیاسی و هدایت جامعه را به صورت بنیادی تغییر دهد و در راستای اهداف اسلام ناب، بازسازی کند. بر این اساس، با توجه به نیاز حوزه سیاسی و تدبیر جامعه به علوم انسانی، تحول حوزه فکر و علوم انسانی در جهت همسویی با مبانی دینی، فرهنگ و جامعه ایران در برابر علوم انسانی تجددی برای نخبگان و جامعه دینی جدی میشود و باید درباره آن تأمل جدی کرد. در این میان، قطعاً اقتضائات جامعهشناسی به طور خاص و علوم اجتماعی به طور عام، پیش و پس از انقلاب اسلامی تفاوت دارد.
انقلاب اسلامی، وضعیت جدیدی را در ایران به وجود آورد و تولد انسان و جامعه جدیدی را نوید داد که هم نیازها و مسائل جدیدی با خود به همراه میآورد و هم برای شناخت و حل مسائل او، دستگاههای معرفتی موجود به تنهایی نمیتواند پاسخگو باشند. البته این تحول دستگاه معرفتی و هجوم تفکرات و مبانی و برساختههای اجتماعی وارداتی در ایران بیسابقه نیست. نگاهی به تاریخ معاصر ایران از دوره صفویه تا مشروطه و تا امروز به ما نشان میدهد که در ادوار تاریخ این مرز و بوم، تلاشهای زیادی برای تغییر نظم اجتماعی ایران شده است و در مقاطعی نیز توفیقاتی به دست آمده است. تفکر انقلاب اسلامی نیز به دنبال تغییر نظم فردی و اجتماعی در جامعه ایران در افق تمدن نوین اسلامی است.
انقلاب اسلامی با ورود به حوزههای مبانی معرفتی، غایات، روشها و مسائل و همچنین ورود به حوزه مناقشات عملی زندگی اجتماعی، ظرفیت تمامعیار خود را در تمامی حوزههای مبنایی و زندگی اجتماعی در معرض نمایش قرار داد؛ از تغییر تفکر انسان به سوی انسان انقلاب اسلامی تا تغییر ساختار و تأسیس نظام و مدیریت تحولات و تولید مسائل جدید در عرصه داخلی و بینالمللی برای انسان مسلمان و غیر مسلمان معاصر. انقلاب اسلامی، نهادهای سیاسی ـ اجتماعی، نظام سیاسی و اجتماعی گذشته را از میان برداشت و در اولین گام خود به نهادسازیهایی بر اساس تفکر و مبانی انقلاب اسلامی برای جریانبخشی به حکمت عملی مبتنی بر اسلام ناب دست زد.
انقلاب اسلامی در ایران، نویدبخش تحولات کلان انسان و جامعه در رابطه با خدا، خود و دنیا بود که ثمرات آن در اوان انقلاب در بستر هشت سال جنگ تحمیلی و شکلگیری انسان و جامعه مجاهد و ایثارگر بروز و ظهور کرد. انقلاب اسلامی این واقعیت را با خود به همراه آورد که اسلام ناب برای پیشرفت ظاهری و باطنی و درونی انسان و جامعه در حوزههای فکر، علم، زندگی و معنویت، میتواند و باید دارای برنامه باشد. ضمن اینکه توانست به صورت پیشینی، تغییر و تحول جدی در حوزه بینشها، گرایشها و باورها اجتماعی ایجاد کند. انقلاب اسلامی صرفاً یک ایده ذهنی نبود که توان مواجهه با مناقشات عینی حوزه سیاست، اجتماع و اقتصاد را نداشته باشد، بلکه در عرصههای مختلف، هر جا انسان انقلاب اسلامی، مبتنی بر مبانی آن برای حل مناقشات وارد میدان شده، توانسته است مناقشات را از راهکارهای برآمده از تفکر انقلاب اسلامی که ذیل مکتب اسلام ناب است، حل کند.
نکته اینجاست که آیا این تحولات در انسان و جامعه و نظام پساانقلابی و ظرفیتهای گسترده آن در عرصههای مختلف اجتماعی، دستگاه فکری و علمی جدیدی را مبتنی بر مبانی و ظرفیتهای تفکر انقلاب اسلامی طلب نمیکند. به طور خاص آیا جامعهشناسی موجود که از اساس، مسائل خود را در دستگاه معرفتی دیگری بازشناسی و تحلیل میکند، میتواند ما را از بررسی امور اجتماعیِ جامعه پساانقلابی بینیاز کند و برای تحلیل نظم اجتماعی و حل مسائل آن راهکار ارائه کند؟ این سخن بدان معنا نیست که از کولهبار تجربه بشری در مسیر شناخت و درک و تحلیل مسائل اجتماعی نباید بهره برد، اما قطعاً بدان معناست که برای تحلیل جامعه پساانقلابی، بایستی در دستگاه شناختی و تحلیلی جامعهشناختی طرحی نو در انداخت.
کدام دستگاه جامعهشناسی با جهانبینی موجود میتواند نمونهای همچون انسان و جامعه مجاهد ایام جنگ و بازماندگان آن را که یادگار هشت سال دفاع مقدس در ایران پس از انقلاب اسلامی هستند به گونهای تام و کامل تحلیل کند و از آن رهگذر، برای جامعه امروز ایران در حل مناقشات اجتماعی نسخه بپیچد؟آیا دستگاه معرفتی جامعهشناسی موجود اساساً توان فهم و شناخت بسیاری از کنشهای فردی و اجتماعی انسان و جامعه زمان جنگ ایران یا جانبازان امروز را دارد؟ آیا جامعهشناسی موجود، میتواند حضور تکلیفمدارانه و حقمحورانه مردم را در عرصههای سیاسی اجتماعی که آخرین آنها همین انتخابات هفتم اسفند ماه مجلسین بود، تحلیل کند؟
جامعهشناسی متولی بازشناسی کنشهای فردی و اجتماعی و پدیدههای اجتماعی است که برآمده از اراده انسان هستند و با کمی تسامح میتوان آن را در چارچوب حکمت عملی تعریف کرد؛ نکته مهم اینجاست که حکمت عملی و دانش اجتماعی برآمده از آن، صرفاً در پی توصیف واقعیت موجود و ظواهر رفتارها و یا وضع امور قراردادی و برساختهای اجتماعی نیست، بلکه باید به کمال و سعادت حقیقی انسان توجه داشته باشد که در واقع، هدف اصلی و غایت نهایی از حکمت عملی است. لذا نقطه شروع حکمت عملی براساس انسانشناسی و سعادتشناسی است. آیا دستگاه جامعهشناسی موجود، مسائل پیش روی خود را در این چارچوب، بازشناسی و تحلیل میکند و اساساً این چارچوب را قبول دارد؟ با این بیان به نظر میرسد که انسان و جامعه مد نظر حکمت عملی و علوم اجتماعی از دوجنس متفاوتند!
سؤال پایانی اینکه آیا بازشناسی و تحلیل کنشهای فردی و جمعی و استخراج یک نظام علمی برای شناخت آنها، میتواند فارغ از شناخت نظام بینشها، گرایشها، باورها، تاریخ و فرهنگ آن جامعه باشد؟
وضعیت جدید جامعه ایران پس از انقلاب اسلامی مستلزم تولید انسان جدید، جامعه جدید و نیازهای جدید اوست. انقلاب اسلامی در مسیر شدن، انسان انقلاب اسلامی و جامعه انقلاب اسلامی را پدید میآورد و این انسان و جامعه، مسائل و نیازهای جدیدی دارند که جامعهشناسی موجود نمیتواند همه آنها را به صورت کامل، غیر از زاویه دید انقلاب اسلامی بشناسد و تحلیل کند.
استنطاق سنت؛راه برون رفت
یکی از چند راه این است که با در نظر داشتن افق تمدنی جامعه پساانقلابی ایران به احیای آثار سلف تفکر انقلاب اسلامی در طول تمدن اسلامی روی آوریم و نهضت استنطاق سنت برای بازشناسی و تحلیل تفکر و روش آنها در حل مسئله زمانه خودشان را پیش بگیریم. قطعاً همانگونه که باید به ترجمه متون تفکر غرب برای بازشناسی تلاشهای آنان در مسیر پاسخگویی به مسائل اجتماعی برآمده از تحولات جدید عالم بپردازیم؛ در مرتبهای بالاتر بایستی به بازشناسی و بازخوانی و استنطاق منابع اصیل معرفتی و بینشی و آثار متفکران تمدن اسلامی در شناخت و تحلیل امور اجتماعی در ادوار مختلف زندگی اجتماعی مسلمانان به طور گسترده و وسیع روی آوریم و آثار آنها را در حوزههای مختلف علوم انسانی مطالعه و تحلیل کنیم.
آشنایی گسترده و دقیق و روشمند دانشجویان تمام حوزههای علوم انسانی با این متفکران، قطعاً آثار بسزایی در فرآیند تولید علوم انسانی اجتماعی بومی خواهد داشت. بایستی بازگشت به سلف(نه به معنای سلفی گری با بار منفی آن ) را از این منظر در دستور کار جدی محیطهای حوزوی و دانشگاهی قرار داد؛ نه آنگونه که متأسفانه برخی به این آثار رجوع میکنند و در همان زمانه و در چارچوب تفکر و متفکر باقی میمانند و دیگر به زمانه خود بازنمیگردند؛ چه رسد به اینکه بخواهند افقهای آینده تمدن نوین اسلامی را بگشایند.
[۱]. لزوم بازخوانی ترابط فقه و علوم انسانی، سر مقاله فصلنامه تخصصی علوم انسانی صدرا، تابستان ۱۳۹۴، شماره ۱۴
[۲] روت، میکائیل، فلسفه علوم اجتماعی، ترجمه محمد شجائیان، پژوهشگاه مطالعات اجتماعی و فرهنگی، ۱۳۸۹
نظر شما