خبرگزاری مهر، گروه استان ها- مهری شیرمحمدی: بازار هر شهری قلب تپنده آن است. قلبی که شور زندگی در شریان آن جریان داشته و از داد و ستد محصولات محلی گرفته تا عرضه واردات، همه و همه چرخ اقتصادی شهر را به گردش در میآورد. هم دین و شریعت و مسجد در آن برپاست و هم مردمشناسان در بازار هر شهری در پی یافتن فرهنگ، زبان و هویت آن شهر میگردند.
بازار رشت از دیرباز تا امروز
اسفند ماه که میشود، شور زندگی، هر خواهندهای را به نو شدن و پرسه زدن در بازار وا میدارد. این روزها هیاهوی چرخ زندگی، در «بزرگترین بازار روباز» کشور جاری است. بازار شهر رشت برخلاف دیگر بازارهای شهرهای کشور، سرپوشیده نیست. نه از سقفهای گنبدی بازارهای استان مرکزی خبری است و نه از نورگیرهای بلند بر قوس مرکزی گنبد.
وقتی ۹ ماه از سال، خورشید روبند ابری بپوشد، ناچاری بازارت را سرباز بسازی تا از باقیمانده نور خورشید از پشت ابرهای باران زا استفاده کنی. در بازار رشت بیشتر روزهای سال، آب باران جاری است و مردمی که چترها را بسته و به خرید آمدهاند و در این میان تنها بخشی از راسته زرگرها پوشیده از حلب است.
تنها وجه مشترک بازار رشت با دیگر بازارها، وجود کاروانسراهایی با سکوها و طاقیهای بلند است که یادآور روزگاری است که کاروانیان شتر، با بارهای تجاری کالا در قلب استان گیلان جلوس میکردند. کاروانسراهایی که بخش مرکزی آن هم روباز است و روزگاری در این کاروانسراها شترهایی که طاقههای ابریشم را بر گردهشان میگذاشتند، راهی پیر بازار و انزلی میشدند تا این پارچه گرانبها را به آن سوی آب های خزر صادر کنند.
حالا دیگر خبری از بانگ جرس شتربانان نیست و کاروانسراها نیز یا متروک ماندهاند و یا انبار کالاهای عمده فروشان شدهاند.
در شهر باران، بازارش هم باران گیر است. حتی اگر همهمه «عِیده بازار» هم باشد، باز رشتیها میدانند چگونه زیر باران محصولشان را بفروشند و یا بارانی به تن، به خرید شب عید بروند.
بازار شهر رشت، حوادث زیادی به خود دیده، یکبار لشکریان کریم خان زند بازار را به آتش کشیدند و یکبار سربازارن آقا محمد خان قاجار، غارتش کردند. بلایای طبیعی و سهل انگاریهای بشری هم چندین بار بازار رشت را به آتش کشید و دکان و مسجد و کلیسایش را با خاک یکسان کرده است. همین پارسال بود که آتش سوزی در بازار ماهی فروشها و راسته پرنده فروشان، به چندین مغازه خسارت زد.
شور زندگی در بازار رشت
اگر از راسته مسگرها در خیابان مطهری، وارد بازار شوید، دیگر صدای تَقُ تَقِ برهم خوردن چکش مسگران بر ظروف مسین شنیده نمیشود. راستهای که دو دهه پیش کورههای مس سازیش، رخسار قرمز مس گداخته را سفید میکرد. اما حالا نه قلع سایی بر ظروف قدیمی مسی مانده و نه جیب مشتری از پس قیمت گزاف مس بر میآید. راسته مسگر بازار، حالا جولانگاه، کفش و لباس و فرش و موکت شده. با این حال هنوز یکی دو مغازه هستند که سرخی دیگهای مسی زنجان را به رخ مشتریان میکشانند.
«بیژن شانه چیان»، کاسب کار ۶۰ ساله این راسته است. از ۱۵ سالگی در این راسته همراه پدر و پدر بزرگش شانه چوبی میساخته و میفروخته. اما حالا عمده کالایش، دیگهای رویی و ظروف آشپزخانه است. با تک و توک ظروف مسی قالب گیری شده که از زنجان میخرد.
وی به خبرنگار مهر میگوید: دهه ۶۰، صدای چکش مسگرها در این راسته، گوش فلک را کر میکرد. مسگرهایی که پای کوره عرق میریختند، حالا زیر خروارها خاک خوابیدهاند.
«فریبرز یزدان پناه» تنها مغازه داری است که در راسته مسگرها هم مس تولید میکند و هم فروشنده است. کورهاش را در مسگر بازار برچیده و در حوالی انزلی سرپا نگه داشته است. مغازهاش پر است از ظروف مسی قدیمی و جدید. حتی مسهایی که دیگر کمتر کاربرد دارد؛ آفتابه و لگنی که سر سفرههای اعیانها برای دست شستن استفاده میشد، قابدانی که مخصوص کشیدن آب از چاه خانهها بود، اتوی ذغالی، ترازوی چدنی که شاهینش را از سقف آویزان کرده و «شانههای برنجی» که مخصوص رشته ریزی شیرینی مخصوص گیلان یعنی «رشته خوشکار اصل طاهر گورابی» است. روی این وسایل برچسبی چسبانده که نوشته شده: فروشی نیست.
زنی میانسال ماهیتابهای سیاه و کج شده را برای سفید کردن نزد او آورده و میگوید: «ایه میمارَ سرجهاز بی. خوایم سفید کنم، به یاد اَخدابیامرز، اَدُرون غذا چاکونم».
خودش میگوید: مادرم وقتی زنده بود تمام ظروف مسیاش را فروخت و قابلمههای فلزی خرید. تازه این ماهی تابه کوچک را در انبار خانهاش پیدا کرده و میخواهم به یاد مادر مرحومم ماهی شب عیدم را در آن سرخ کنم.
«فریبرز» اما، دست رد به سینهاش میزند: سفیدگری تعطیله تا اونور سال. سرش شلوغ است و نمیتواند تا دو روز دیگر ماهی تابه او را سفید کند. وعده میدهد به یک هفته بعد از سال نو.
کمی جلوتر «کاروانسرای محتشم» است، کاروانسرایی که حالا انبار کالاست و به قول نگهبان آن، «محمد میرزاده»، توسط روسها ساخته شده است. سردرب بلند کاروانسرا و طاقی که با آجرهای قرمز تزیین شده و گنجشکهایی که زیر طاقی از ترس باران ریز و ممتد رشت پناه گرفتهاند.
آن سوتر، «تیمچه آهنی» است. و کاشی سردرب آنکه سال ۱۳۴۲ را نشان میدهد. در این تیمچه هم از شور سالهای گذشته خبری نیست.
نرسیده به مسجد و کاروانسرای گلشن، سفال فروشی کاسبیاش سکه است. سفره هفت سین، به سنتی بودنش میارزد و زنانی که در پی سفالهای لعاب خورده با صاحب مغازه بر سر قیمت چانه میزنند و آن سوتر، چند آجیل فروش که از صبح یک ریز سرپاهستند و مشتریهایی که زیر باران منتظرند تا نوبتشان شود.
نیسانهای سرپوشیده، منتظرند تا چرخ تافیهای پر از بار، یاالله یاالله کنان، راه را باز کنند تا هر دو بارشان را در «سرای گلشن» تخلیه کنند. کاروانسرای گلشن هم انبار بزرگی شده برای مغازه داران بازار.
«کاروانسرای طاقی بزرگ»، حال و روزش بهتر است. سرایی با محوطه باز با باغچهای در میانه و درخت آزاد تنومند و مغازههای لباس فروشی دور تا دور آن.
«اسماعیل سلطانزاده»، با ۸۰ سال سنی که دارد مشغول جمع و جور کردن کارتنهای مغازه دارهاست. زبان گیلکی را با لهجه ترکی تکلم میکند. پدرش از مهاجران « تبریز» بوده و او از بچگی در جوار گیلکها، در بازار رشت شغل «تسمه کشی» داشته است. همانقدر که راحت گیلکی سخن میگوید، به سختی مقصودش را به فارسی بیان میکند.
اسماعیل یک تسمه پلاستیکی را از زمین برداشته و با لهجه ترکی به خبرنگار مهر میگوید: سابق به جای این، تسمههای آهنی بود که به دور بستههای کالا میبستند. وقتی بار از تهران میآمد ما تسمههای آهنی را باز میکردیم و برای بسته بندی طاقههای ابریشم میفروختیم. خود او به یاد دارد که بسیاری از پارچههای ابریشمی در این کاروانسرا، بسته بندی میشد.
باران ببارد یا نبارد، مردی زیر شیروانی یک مغازه پناه گرفته و جاروهای رشتیاش را میفروشد. دستفروشان و دوره گردها هم پلاستیکی به سر کشیده و زیتون و پنیر سیاهمزگی و دوغ محلی میفروشند. آب باران از میانه بازار به راه افتاده و گل و لای ناشی از آن، رخت و لباس عابران را کثیف میکند. آب از شیروانی مغازه دارها بر روی مشتریان میریزد، اما مردم به اینگونه خرید و فروش عادت دارند؛ با چتر و بیچتر.
بوی تند ماهی دودی در بازار ماهی فروشان
مسجد کاسه فروشان بازار، اسیر کفش فروشها شده و تجمع مشتریانی که برای سال نو به دیدن کفشهای جدید آمدهاند. آن سوتر، زلم زیمبوهای چینی، بر دختر بچهها لبخند میزنند و هراز گاهی صدای لجبازی دختربچههایی که برای خواستن یک النگو و یا گل سر با مادرشان لجبازی میکنند به گوش می رسد.
باشکوهترین قسمت بازار رشت، بازار ماهی فروشان است. از راسته رنگرزها به بعد، بوی تند ماهی دودی و سیر تازه در هوا میپیچد. در این بازار حال و هوایی است که در دیگر بازارهای کشور خبری نیست. قیل و قال و همهمه، و فریاد و حتی ذوق گیلکهایی که برای ترغیب مشتری در وصف محصولشان شعر میسرایند. دستفروشانی که سبزیهای محلی میفروشند: «چُوچاق»، «خالی واش»، «برگ سیر محلی»، «کوتکوته» و... وقتی هر دو دست تره بار فروش به کار باشد، تنها یک پلاستیک کشیده به سر میتواند فروشنده را از گزند باران در امان نگه دارد.
در این راسته علاوه بر ماهی انواع مرغ محلی، اردک و غاز و حتی پرندههایی که اسیر دام شکارچیان شدهاند نیز به فروش میرسد. هنوز هم گیلکها فسنجان پخته شده با «خوتکا» و «چنگر» و «غاز وحشی» شکاری را بیشتر میپسندند و اگر همه وقت وسعشان نرسد، دست کم برای شب عید و میهمانهای عزیزکرده «سیَه فسنجون با خُوتکا» میپزند.
راسته ماهی فروشان، غوغای دیگری است. در استانهای شمالی، مرغ و ماهی را دانهای به فروش میرسانند. فصل صید ماهی سفید ۱۵ روز بعد از بهار به پایان میرسد و آنها که بجز طعم ماهی سفید، ماهی دیگری را نمیپسندند، تعداد زیادی ماهی سفید میخرند. فروشندهها هم برای خواهندگان ماهی سفید مرتب فریاد میزندد: اَشپلانِ بدو تازه سفیدِ ماهی، همه اَشپل دار، ایتِه ۲۰ تومان.
کوچکتر اگر باشد، قیمتش به ۱۲ هزار تومان هم تنزل میکند. در ماهی فروشان حتی امعاء و احشای شکم ماهی هم جداگانه به فروش میرسد و اشپل (تخم ماهی) ماهی تازه و نمک سود شده هم جدا. اشپل هم دانهای است و هر بسته تخم یک ماهی ماده، ۱۵ هزار تومان قیمت دارد. «اشپل کوکو»، همیشه زینت بخش سفرههای رنگین گیلان است.
«غزالی» فیلسوف قرن ۴ یکبار در مشاهدات خود در بازار جرجان (گرگان) نوشته بود که در راسته ماهی فروشان، ماهیهایی به فروش میرسد که به اندازه یک گاو است. هرچند ماهیان خاویاری به عظیمی گذشته نیست اما هنوز هم این ماهیان استخوانی را میتوان در بازارهای شمالی یافت، ماهیان خاویاری را تکه تکه کرده و هر کیلویی ۷۰ هزار تومان میفروشند. خاویارش که کمتر در ماهی فروشان دیده میشود اما تا دلت بخواهد اشپل ماهی سفید تازه و نمک سود شده در بازار ماهی فروشان پیدا میشود.
زیتون پرورده، رب انار ترش، رب آلوچه، رب ازگیل، آب نارنج و... طعم دهندههایی است که در بازار رشت به وفور یافت میشود و بدون این چاشنیهای محلی، مزه به غذاهای گیلان نمیآید.
در پیاده روهای بیرون بازار هم خرید و فروش توسط دستفروشان ادامه دارد. خوش خرجی و خرید مدام طبیعت رشتی هاست و حتی هنگام پیاده روی و در حال گذر هم یک مرتبه به فکر خرید میافتند به همین دلیل است که هر چقدر شهرداری تلاش میکند دستفروشان را جمع کند و حتی در بازارچههای محلی سکنی دهد، باز سرو کله دستفروشان جدیدتر پیدا میشود.
عیده بازار به کام دستفروشان هم خوش هست. دستفروشانی که ماهی قرمز زینتی میفروشند و زنانی که نان و حلوای محلی ساخته و برای فروش، باران را هم به جان میخرند.
مردم رشت ۹ ماه از سال زیر باراناند، بوی باران میخورند، چترها را میبندند، چشمها را زیر باران میشویند و زندگی را جور دیگری میبینند؛ اینگونه است که طبیعت گیلانی خوش باشی مدام است. شعر و موسیقی شان هم طرب انگیز است. در اکنون زندگی میکنند و زیر باران بوی تند ماهی دودی را وسط سفره نو تجربه میکنند.
نظر شما