پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۱۵ مرداد ۱۳۸۵، ۲۰:۱۸

نگاهي به نسبت دين و پسامدرن

نگاهي به نسبت دين و پسامدرن

خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه : پس از نضج گرفتن پسامدرن يكي از پرسشهاي مهمي كه مطرح بود نسبت دين و پسامدرن به حساب مي آمد. اين مقال در صدد است به اين پرسش نزديك شود.

به گزارش خبرنگار مهر در جلسه سال 1996 انجمن جامعه شناسي دين يك ميزگرد در باب "پسامدرنيسم و جامعه شناسي دين" برقرار شد كه در آن سه مقاله ارائه گشتند. دان هافورد مقاله اي با عنوان " نياز به رويكردهاي پسامدرنيسم براي دين در نظام آموزشي"، مري ان كانيسكي مقاله اي با عنوان " نقد پسامدرن از مفهوم اجتماعي هويت ديني" و مايكل يورك مقاله اي با عنوان " آيا جامعه شناسي پسامدرن دين امكان دارد يا نه" را در اين ميزگرد ارائه كردند.  پيتر بير از دانشگاه اوتاوا هم در اين ميزگرد به عنوان پرسش كننده حضور داشت. آنچه در ذيل مي آيد گزارش بير از اين جلسه است. 

بير تصريح مي كند:  اين مقالات دو مفهوم مربوط به پسامدرن را مطرح مي كردند. يكي تصور و مفهوم "كلاسيك" ليوتار بود كه بر طبق آن پسامدرن اساساً پايان روايت مرجع به حساب مي آيد و مفهوم و تصور ديگر بر پسامدرن به عنوان تنوع نجواها و نظرها تأكيد دارد. اين دو مفهوم و تصور البته به يكديگر مبوطند. چرا كه مفهوم و تصور دوم به صورت اجتناب ناپذير به تصور اول ختم  مي شود. [يعني تنوع بسي مستعد است كه به پايان روايت مرجع منتهي شود]. هافورد پيشنهاد مي كند كه دين نظر بديل مهمي را در نظام آموزشي ارائه مي كند كه اين نظر بر مرجعيت و حتي ارزش تنوع تأكيد مي ورزد. كانيسكي اما از تصوري سيال و شناور از "خود" دفاع مي كند كه از طريق گفتمان ساخته و بازساخته مي شود و صرفاً در آنجا [ دين] مشاهده نمي شود. او روش شناسي هاي كمي را پيشنهاد مي كند كه براي پژوهش در زمينه هويتهاي ديني مناسبتر هستند. يورك هم به پرسش خود ( آيا جامعه شناسي پسامدرن دين امكان دارد يا نه؟) پاسخ منفي مي دهد اما معتقد است مؤلفه هايي در جامعه شناسي پسامدرن دين وجود دارد كه در اين حوزه قابل دسترسي هستند. هر سه اين مواضع ديدگاههايي هستند كه مي توانيم آنها را طعنه هاي پسامدرني جالب بناميم.

وي مي گويد: من در ابتدا قصد دارم اشاره كنم كه نقد پسامدرن و تحليل پسامدرن معمولاً كيفيتي اسطوره گونه دارد كه در آن اين
 تحليل بيشتر تمايل دارد روايتي نو پس از شالوده شكني رواينهاي كهن ارائه كند. هر سه مقاله اي كه از آنها ياد كردم تكثر گفتمانها ، هويت و موقعيت و ديدگاه را به رسميت مي شناسند هرچند كه بصراحت  بدان اشاره نمي كنند. نتيجه نقد پسامدرن اين است و پسامدرن اگر نسبيت گرايي يا نهيليسم را ترويج نكند مروج گونه اي روايت جديد معتبر و موجه است. در هر سه اين مقالات از موضع مدرن به گونه اي سخن رفته كه اين موضع ناقص است.

طعنه اي ديگر اسطوه اي كلاسيك را به ذهن متبادر مي كند كه همان الهه خرد  است. در حالي كه ترديدي نيست كه هنوز بسياري از انسانها با ديدگاهها و رويكردهاي مدرنيته زيست مي كنند تصريح اينكه فقط به نقدهاي پسامدرن مي توان تكيه و تأكيد كرد بجد مورد شك و ترديد است. پرسش از يك جامعه شناسي دين پسامدرن ممكن است نشان دهنده موقعيتي باشد كه در آن اجزاي اساسي اين حوزه پيشاپيش رويكردهاي پسامدرن را اتخاذ كرده اند در حالي كه چنين چيزي حقيقت ندارد. اينكه توصيه كنيم آموزه هاي پسامدرن را در مدراس آموزش دهيم اين پيش فرض را در خود نهفته دارد كه مدرنيستها در اين فضا نفوذ و تأثيرپذيري دارند.

نكت? ديگر البته مستلزم توجه به پاره اي پرسشهاي مشخص است كه در بحث پسامدرن مطرح هستند. يكي از اين پرسشها اين است كه آيا آنچه پسامدرن ناميده مي شود نااميدي غيرموجه از طرح مدرنيته براي ساختن بهتر جهان  يا گسترش صرف آن به حساب نمي آيد. يورگن هابرماس  احتمالاً معروفترين نماينده گزين? اول است كه بر ناتمام بودن طرح مدرنيته دست مي گذارد و آنتوني گيدنز و آلريش بك هر دو بر اين نكته پاي مي فشارند كه پيشرفتهاي كنوني در مسير تداوم مدرنيته هستند بيش و پيش از آنكه در تعارض با آن قرار گيرند. يعني جريان پسامدرن جرياني مجزا و مستقل از مدرنيه نيست و نبايد مستقل از آن نگريسته شود.

 ما ممكن است از  مدرنيته به  عنوان طرحي ناتمام ياد كنيم اما بر طبق اين نظريه اين متفكران ما نمي توانيم پسامدرن را گسستي با جريان مدرنيسم به حساب آوريم . اما مدافعان پسامدرنيسم مانند ليوتار ، بودريار و بامان بدين گونه به پسامدرنيسم نگاه نمي كنند و آن را در گسست كامل از مدرنيته مي بينند. با اين همه اين جدال همچنان پابرجا است و مخالفان و مدافعان هر دو نظر بجد ديدگاههاي خود را مطرح مي نمايند.

پرسشي كه هر سه مقاله مطرح مي كنند و همچنين در جاهاي ديگري هم درج شده اند سطح و اندازه اي  است كه تا آن سطح دين به مباحث پسامدرنيسم شكل مي دهد. از اين سه مقاله، هافورد صراحتاً بر اين نكته تأكيد مي كند كه موقعيت پسامدرن ( يا موقعيت كنوني ما) قابلتيهايي را براي دين مطرح مي كند كه اين قابلتها از سوي مدرنيته مورد انكار قرار گرفته بودند.

اگر بخواهيم به صورت ريزتر و تخصصي تر سخن بگويم هوفورد از ثصوري از دين دفاع مي كند كه روشي براي درك جهان ارائه مي دهد كه اين روش با روش پوزيتيويستها و تجربه گرايان مدرن متفاوت است. در حالي كه پاره اي از متفكران مدرن به صورت مدوام دين را به عنوان يك افول مي نگريستند چرا كه به زعم آنها دين غيرعقلاني است در جهان پسامدرن شاهد نضج و ظهور مجدد دين هستيم چرا كه تسلط تكنيكي – عقلاني جهان جديد به نظر پسامدرنيسم ناكافي است. در اينجا پسامدرن با جريان غالب كنوني جامعه شناسي دين در امريكاي شمالي هم آواز است كه سكولاريزاسيون در حال كمرنگ شدن است اگرچه ناپديد نمي شود. در اينجا است كه باز با طنعه مهم ديگري مواجه مي شويم.

جايگاه دين در كارهاي متفكران پسامدرن و نقدهاي آنها در واقع بسي اندك است. در اين آثار هنگامي كه از دين سخن به ميان مي آيد اكثراً به مبناي دوركهايمي در زمينه تأمين كننده بالقوه زيرساختهاي اخلاقي و نيروي وحدت بخش توجه مي شود. بدين جهت در اين منظومه سخن گفتن از دين ناب و ارتباط حقيقي با واقعيتهاي مقدس بندرت پررنگ هستند. با اين همه تذكاري كه مدنظر من است در اين نكته نيست بلكه در اين فرض تلويحي است كه ديندار بودن ، كه امري مهم است، فقط مي تواند در يك گفتمان مرجع و همگرا رخ دهد. دين اگر به صورت دقيق از آن سخن بگويم يك منظومه واحد و كل گرا است و صرفاً نجواها متكثر يا ابزارهاي متفرق به حساب نمي آيد كه به ما اين اجازه را بدهد كه جهاني ممكن و نه ضروري – مطابق تعاليم پسامدرن – براي خود بسازيم.

 با اين همه ، اگر از توصيه هوفورد پيروي كنيم گشودگي پسامدرن و تأكيدي كه بر تنوع و تفاوت مي كند به اديان اين اجازه را مي دهد كه در مراكز آموزشي آموزش داده شوند اما اين در صورتي است كه اين اديان از فرض اساسي خود كه همان دسترسي به "واقعيت غايي" است دست كشند.

چنين موضع پسامدرنيستي دين را به يكي از اين صداهاي زيادي تحويل مي دهد يا به ابزار و روشي در ميان اين روشهاي متنوع و متفاوت تحويل مي دهد. اين مواضع به با موضع پاره اي سكولارها و خصوصي گرايان مدرن كه خواهان كم كردن نقش دين هستند كاملاً سازگار است. از اين رو مي توان اينگونه ادعا كرد كه گشودگي پسامدرن به دين،  دين را به همان سرنوشتي دچار مي كند كه مدرنيته دچار كرده بود. يعني اين دو گفتمان موقعيتي فريد را براي دين به وجود نمي آورند.

 بنابراين اگر بخواهيم پرسش يورك را مورد بازسازي قرار دهيم مي توانيم بگوييم كه پرسش اصلي اين نيست كه آيا جامعه شناسي دين پسامدرن ممكن است يا نه بلكه پرسش ان است كه آيا دين پسامدرن ممكن است يا نه. اگر اين پرسش پرسش اصلي باشد آيا مي توان نسبت وثيقي ميان دين و پسامدرن يافت يا نه؟ مي دانيم كه ديدگاههاي پسامدرن با مرجعيت – از هر نوع آن – مشكل دارند و در هر دين مرجعيت اهميت بسياري دراد و بدين جهت هميشه در باب تأمل در مورد نسبت دين و پسامدرن بايد اين چالش را مدنظر قرار داشت.

کد خبر 363734

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha