پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۱۸ آبان ۱۳۸۲، ۱۶:۴۰

فلسفه تحليلي و دين پژوهي تحليلي (2)

هيچ‌ گونه‌ وحدتي ميان‌ فيلسوفان‌ تحليلي، در برخورد با دين‌ و آموزه‌هاي‌ ديني‌ وجود ندارد

هيچ‌ گونه‌ وحدتي ميان‌ فيلسوفان‌ تحليلي، در برخورد با دين‌ و آموزه‌هاي‌ ديني‌ وجود ندارد

خبرگزاري "مهر": آيا همه فيلسوفان‌ تحليلي، موضع‌ واحدي‌ در برابر دين‌ داشته ‌اند؟ آيا اتخاذ رويكرد تحليلي‌ به‌ دين، لزوماً‌ به‌ تقويت‌ باورهاي‌ ديني‌ يا تضعيف‌ آن‌ها مي‌انجامد؟ دكتر "سعيدي مهر "در اين بخش از نوشتار خود به نسبت ميان‌ فلسفه تحليلي‌ و دين ‌پژوهي‌ در قرن‌ بيستم‌ پرداخته است.

  

 فلسفه تحليلي‌ به‌ مثابه‌ جريان‌ تاريخي: راه‌ ديگري‌ كه‌ گاه‌ براي‌ تعريف‌ فلسفة‌ تحليلي‌ پيش‌ گرفته‌ مي‌شود، بر نگاه‌ تاريخي‌ مبتني‌ است. در اين‌ ديدگاه، فلسفة‌ تحليلي‌ به‌ مثابه‌ جريان‌ فلسفي‌ پويا تلقي‌ مي‌شود كه‌ مي‌توان‌ آن‌ را بر اساس‌ مختصات‌ تاريخي‌اش، (زمان‌ آغاز اين‌ جريان‌ و شخصيت‌هاي‌ فلسفي‌ مؤ‌سس‌ آن، حلقات‌ مياني، سير تاريخي‌ آن‌ تاكنون باز شناخت .                                                                                                          

پيتر هكر از كساني‌ است‌ كه‌ اين‌ راه‌ را برگزيده است. وي‌ پس‌ از رسيدن‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ كه‌ تعريفي‌ تحليلي‌ از فلسفة‌ تحليلي‌ كه‌ جامع‌ و مانع‌ باشد در دست‌ نيست‌ و پس‌ از نقد تطبيق‌ نظرية‌ شباهت‌ خانوادگي‌ بر اين‌ بحث، مد‌عي‌ مي‌شود: راه‌ مناسب‌ آن‌ است‌ كه‌ فلسفة‌ تحليلي‌ را جنبشي‌ فلسفي‌ معرفي‌ كرد كه‌ در آغاز قرن‌ بيستم‌ با مخالفت‌ مور و راسل‌ ضد‌ ايدآليسم‌ مطلق‌ حاكم‌ بر فلسفه‌ در آن‌ زمان، متولد شده‌ و تاكنون، مراحل‌ مختلفي‌ را پشت‌ سر گذاشته‌ است. هكر پس‌ از مروري‌ فشرده‌ بر اين‌ مراحل، چنين‌ نتيجه‌ مي‌گيرد:                                                                          

وحدت‌ فلسفة‌ تحليلي‌ در قرن‌ بيستم، وحدتي‌ تاريخي‌ است. اين‌ وحدت، وحدتي‌ در عين‌ كثرت است؛ زيرا هيچ‌ خصيصة‌ تعريف‌ كننده‌اي‌ وجود ندارد كه‌ معرٍّف‌ نهضت‌ تحليلي‌ در تمام‌ مراحل‌ آن‌ باشد؛ اما هر يك‌ از اين‌ مراحل، در برخي‌ خصوصيات، با مراحل‌ قبلي‌ يا همزمان‌ خود سهيم‌ است

 وحدت‌ فلسفة‌ تحليلي‌ در قرن‌ بيستم، وحدتي‌ تاريخي‌ است. اين‌ وحدت، وحدتي‌ در عين‌ كثرت است؛ زيرا هيچ‌ خصيصة‌ تعريف‌ كننده‌اي‌ وجود ندارد كه‌ معرٍّف‌ نهضت‌ تحليلي‌ در تمام‌ مراحل‌ آن‌ باشد؛ اما هر يك‌ از اين‌ مراحل، در برخي‌ خصوصيات، با مراحل‌ قبلي‌ يا همزمان‌ خود سهيم‌ است. برخي‌ از اين‌ خصوصيات، مانند تحليل، يا مخالفت‌ با متافيزيك، تبار كهني‌ دارند ...؛ اما [در فلسفة‌ تحليلي] يا به‌ شيوه‌هاي‌ نو يا با دقت‌ و جامعيت‌ بيشتري‌ در مقايسه‌ با گذشته، بررسي‌ شده‌ و استدلال‌هاي‌ جديد به‌ نفع‌ آن‌ها اقامه‌ شده‌ است. ويژگي‌هاي‌ ديگر [فلسفة‌ تحليلي]، مانند به‌كارگيري‌ منطق‌ جديد چونان‌ يك‌ ابزار تحليلي‌ ...، جديدند. پيشنهاد من‌ اين‌ است‌ كه‌ استعمال‌ واژة‌ « فلسفة‌ تحليلي» به‌ مثابه‌ نام‌ اين‌ جريان‌ آميخته‌ از انديشه‌هاي‌ برجسته‌ در قرن‌ بيستم، روشنگرتر است‌ و كمتر سبب‌ انحراف‌ و گمراهي‌ مي‌شود. بدون‌ ترديد، پاسخ‌ نهايي‌ پرسش‌ از چيستي‌ فلسفة‌ تحليلي، نيازمند طرح‌ دقيق ‌تر روش‌هاي‌ پيشگفته‌ و ساير روش‌هايي‌ است‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ طرح‌ شده‌ يا قابل‌ طرح‌ است؛ اما براي‌ پيشبرد بحث‌ حاضر مي‌توان‌ عجالتاً‌ فرض‌ را بر كارآمدي‌ و كفايت‌ راه‌ چهارم‌ نهاد. بر اين‌ اساس، بايد راسل‌ و مور (و شايد پيش‌ از آنان‌ فرگه) را پيشكسوتان‌ فلسفة‌ تحليلي‌ (به‌ معناي‌ خاص‌ مورد نظر) دانست. شخصيت‌هاي‌ برجستة‌ ديگر كمبريجي، همچون‌ ويتگنشتاين‌ (متقدم)، براد، رمزي‌ و ويزدم‌ و نيز اعضاي‌ حلقة‌ وين‌ مانند شليك، كارنپ، وايزمَن‌ و همفكران‌ آنان‌ در خارج‌ حلقه، نظير رايشنباخ‌ و همپل، نمايندة‌ فرازهاي‌ ديگري‌ از اين‌ نهضت‌ فلسفي‌ به‌ شمار مي‌آيند. پس‌ از جنگ‌ جهاني‌ دوم، نهضت‌ تحليلي‌ در دانشگاه‌ آكسفورد، و با روح‌ كم‌ و بيش‌ تازه ‌اي، به‌ حركت‌ خود ادامه‌ داد و از جمله‌ شخصيت‌هاي‌ برجسته‌ اين‌ مقطع‌ مي‌توان‌ به‌ رايل، ايِر، اوستين‌ و استراوسن‌ اشاره‌ كرد. در خلال‌ دهه‌هاي‌ اخير، فلسفة‌ تحليلي، در پژوهش‌هاي‌ متنو‌ع‌ فلسفي‌ در حوزه‌ هايي‌ نظير متافيزيك، فلسفة‌ دين، فلسفة‌ ذهن، معرفت ‌شناسي، فلسفة‌ زبان، فلسفة‌ اخلاق‌ و حتي‌ شاخه‌هايي‌ همچون‌ فلسفة‌ هنر، فلسفة‌ حقوق‌ و فلسفة‌ سياست، تجلي‌ يافته‌ است‌ و در گوشه‌ و كنار جهان‌ مي‌توان‌ فيلسوفان‌ فراواني‌ را يافت‌ كه‌ هر كدام، در يك‌ يا   چند شاخه‌ فلسفي‌ تداوم‌ بخش‌ جريان‌ كلي‌ فلسفة‌ تحليلي‌اند .                                                                       

 فلسفة‌ تحليلي‌ و دين ‌پژوهي‌ تحليلي‌

 حال‌ با اين‌ نگرة‌ تاريخي، به‌ سراغ‌ پرسش‌هاي‌ اصلي‌ مقالة‌ حاضر مي‌رويم: چه‌ نسبتي‌ ميان‌ فلسفة‌ تحليلي‌ و دين ‌پژوهي‌ در قرن‌ بيستم‌ برقرار بوده‌ است؟ آيا همة‌ فيلسوفان‌ تحليلي، موضع‌ واحدي‌ در برابر دين‌ داشته ‌اند؟ آيا رويكرد تحليلي‌ در دين ‌پژوهي، نتايج‌ كم‌ و بيش‌ يكساني‌ داشته‌ است؟ آيا اتخاذ رويكرد تحليلي‌ به‌ دين، لزوماً‌ به‌ تقويت‌ باورهاي‌ ديني‌ يا تضعيف‌ آن‌ها مي‌انجامد؟ و در صورتي‌ كه‌ نسبت‌ خاصي‌ (تأييد يا تكذيب) در بين‌ باشد، آيا اين‌ نسبت‌ از سرشت‌ اين‌ رويكرد برخاسته‌ يا امري‌ عارضي‌ و زدودني‌ است؟                                               

پاسخ‌ تفصيلي‌ و به‌ نسبت‌ جامع‌ به‌ پرسش‌هاي‌ پيشين، مجالي‌ فراخ‌ مي‌طلبد و از حوصلة‌ اين‌ مقاله‌ خارج‌ است. در   اين ‌جا مي‌كوشم‌ در حد‌ ارائة‌ تصويري‌ اوليه‌ از بحث، نكاتي‌ را مطرح‌ كنم.                                                                               

 ارتباط‌ پرسش‌هاي‌ تاريخي‌ و پرسش‌هاي‌ تحليلي‌

 با مروري‌ بر پرسش‌هاي‌ پيشين، و پرسش‌هاي‌ مشابهي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ قابل‌ طرح‌ است، ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ برخي‌ از آن‌ها ويژگي‌ تاريخي‌ دارند و پاره‌اي‌ ديگر، پاسخ‌هايي‌ نظري‌ و تأملي‌ را مي‌طلبند؛ اما چنين‌ نيست‌ كه‌ اين‌ دو گروه، يكسره‌ بيگانه‌ و بي‌ارتباط‌ باشند؛ بلكه‌ از يك‌ سو، مفروضات‌ نظري‌ ما در ساماندهي‌ پاسخ‌هاي‌ تاريخي‌ (ولو به‌ صورت‌ ناخواسته) بي‌تأثير نيستند و از ديگر سو، پاسخ ‌هاي‌ نظري‌ را مي‌توان‌ (و بايد) با واقعيت‌هاي‌ تاريخي‌ محك‌ زد و در صورت‌ ناسازگاري‌ بَدوي، ظاهراً‌ چاره‌ اي‌ جز كوشش‌ براي‌ ارائة‌ تبيين‌ معقول، جهت‌ رفع‌ ناسازگاري‌ نخواهيم‌ داشت. براي‌ پرهيز از پيچيده‌ شدن‌ بحث، عجالتاً‌ از ملاحظه‌ اين‌ ترابط‌ خودداري‌ و بحث‌ را در دو بستر به‌ ظاهر مستقل‌ پي‌ مي‌گيريم .                                                                                              

نظريه‌هاي‌ فيلسوفان‌ تحليلي‌ و پژوهش‌هاي‌ ديني‌

  با مروري گذرا به تاريخچه فلسفة‌ تحليلي، به‌ نظر نمي‌رسد كه‌ هيچ‌ گونه‌ وحدتي‌ ميان‌ فيلسوفان‌ تحليلي، در برخورد با دين‌ و آموزه‌هاي‌ ديني‌ وجود داشته‌ باشد. بهتر است‌ به‌ جاي‌ طبقه‌ بندي‌ فيلسوفان‌ تحليلي، بحث‌ را بر نظريه‌هاي‌ ارائه‌شده‌ در اين‌ حوزه‌ متمركز كنيم

با مروري‌ گذرا به‌ تاريخچة‌ فلسفة‌ تحليلي، به‌ نظر نمي‌رسد كه‌ هيچ‌ گونه‌ وحدتي‌ ميان‌ فيلسوفان‌ تحليلي، در برخورد با دين‌ و آموزه‌هاي‌ ديني‌ وجود داشته‌ باشد. بهتر است‌ به‌ جاي‌ طبقه‌ بندي‌ فيلسوفان‌ تحليلي، بحث‌ را بر نظريه‌هاي‌ ارائه‌شده‌ در اين‌ حوزه‌ متمركز كنيم. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ از جهت‌ مورد نظر مي‌توان‌ اين‌ نظريه‌ها را در يك‌ طيف‌ طبقه‌بندي‌ كرد. در يك‌ سوي‌ طيف، نظريه‌هايي‌ قرار دارند كه‌ بر اساس‌ تأمل‌ تا زمان‌ حاضر، هيچ‌ نسبت‌ خاصي‌ با دعاوي‌ و گزاره‌هاي‌ ديني‌ ندارند؛ براي‌ مثال‌ مي‌توان‌ به‌ نظريه‌هاي‌ گوتلوب‌ فرگه‌ اشاره‌ كرد. فرگه‌ را به‌ حق، پدر منطق‌ جديد خوانده‌اند. فرگه، در فلسفة‌ منطق، فلسفة‌ رياضي‌ و فلسفة‌ زبان‌ نيز جايگاهي‌ برجسته‌ دارد و در نظر بسياري، آغازگر جنبش‌ فلسفة‌ تحليلي‌ است. با اين‌ حال، تا آن‌جا كه‌ آثار فرگه‌ نشان‌ مي‌دهد، او هيچ ‌گاه‌ به‌ نظريه‌اي‌ كه‌ فحواي‌ ديني‌ قابل‌ توجهي‌ داشته‌ باشد، نپرداخت. جرج‌ ادوارد مور نيز نمونة‌ ديگري‌ از اين‌ گروه‌ است؛ چرا كه‌ نظريه‌هاي‌ شاخص‌ او در باب‌ ضرورت‌ پرداختن‌ به‌ تحليل‌ مفهومي‌ در فلسفه، رد‌ ايده‌اليسم، دفاع‌ از واقع‌گرايي‌ اخلاقي‌ و رئاليسم‌ مبتني‌ بر عرف‌ عام، هيچ‌ كدام، مستقيم‌ يا غيرمستقيم، با پژوهش‌هاي‌ ديني‌ ارتباطي‌ نداشته‌ است. در سوي‌ ديگر طيف‌ مورد بحث، آن‌ گروه‌ از آرا و نظريه‌هاي‌ فيلسوفان‌ تحليلي‌ قرار دارند كه‌ به‌ صورت‌ مستقيم‌ به‌ مقولات‌ ديني‌ مربوط‌ مي‌شوند. در دهه‌هاي‌ اخير، اين‌ گروه‌ از نظريه‌ها به‌طور عمده‌ در حوزة‌ فلسفة‌ دين‌ متمركز شده‌ است. با مروري‌ بر مسائل‌ عمدة‌ فلسفة‌ دين، درمي‌يابيم‌ كه‌ در خلال‌ قرن‌ بيستم، و به‌ ويژه‌ دهه‌هاي‌ اخير آن، بسياري‌ از اين‌ مسائل‌ با رويكردي‌ تحليلي‌ مورد پژوهش‌هاي‌ فلسفي‌ قرار گرفته‌اند. در بخشي‌ از اين‌ مسائل، (براي‌ مثال، ادلة‌ اثبات‌ وجود خدا، اوصاف‌ الاهي، مسألة‌ شر، اعجاز، معقوليت‌ گزاره‌ هاي‌ ديني) سامانة‌ بحث‌ به ‌طور كامل‌ تحليلي‌ است‌ و در بخشي‌ ديگر (براي‌ مثال، بحث‌ تجربة‌ ديني‌ يا ايمان‌گرايي) هر چند از برخي‌ ديدگاه‌ هاي‌ فيلسوفان‌ غيرتحليلي‌ (يا متكلماني‌ كه‌ كمتر رهيافت‌هاي‌ تحليلي‌ به‌ مسائل‌ دادند)، سخن‌ به‌ ميان‌ مي‌آيد، سهم‌ عمده‌اي‌ از ادبيات‌ انتقادي‌ بحث، وامدار رهيافت‌هاي‌ تحليلي‌ است.

کد خبر 36413

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha