به گزارش خبرگزاري مهر، چون آيه شريفه "و انذر عشيرتك الاقربين" نازل شد رسول خدا (ص) خويشان نزديك خود را از فرزندان عبدالمطلب كه در آن روز حدود چهل نفر يا بيشتر بودند به خانه خود و صرف غذا دعوت كرد و غذاي مختصري را كه معمولاً خوراك چند نفر بيش نبود براي آنها تهيه كرد . چون افراد مزبور به خانه آن حضرت آمده و غذا را خوردند همگي را كفايت كرده و سير شدند . در اين وقت بود كه ابولهب فرياد زد : « براستي كه محمد شما را جادو كرد.»
رسول خدا ( ص ) كه سخن او را شنيد آن روز چيزي نگفت . روز ديگر به علي (ع) دستور داد به همانگونه ميهماني ديگري ترتيب دهد و خويشان مزبور را به صرف غذا در خانه آن حضرت دعوت نمايد و چون علي (ع) دستور او را اجرا كرد و غذا صرف شد رسول خدا (ص) شروع به سخن كرده چنين فرمود :
« بدانيد كه هر يك از شما به من ايمان آورده و در كارم مرا ياري و كمك كند او برادر و وصي و وزير من و جانشين پس از من در ميان ديگران خواهد بود .... »
سخنان رسول خدا ( ص ) به پايان رسيد ، ولي هيچ كدام از آنها جز علي (ع) دعوت آن حضرت را اجابت نكرد و براي بيعت با او از جاي برنخاست .
سران مكه براي جلوگيري از پيشرفت مرام مقدس اسلام به فكر افتادند به نزد ابوطالب عموي پيغمبر كه سمت رياست بني هاشم و كفالت رسول خدا را به عهده داشت بروند و با وي در اينباره مذاكره كنند .
ابوطالب سخنان آنها را شنيد و با خوشرويي و با ملايمت آنها را آرام ساخته و با خوشحالي از نزدش بيرون رفتند . سران مكه چون ادامه كار رسول خدا ( ص ) را مشاهده كردند براي بار دوم به نزد ابوطالب آمدند .
به گزارش پايگاه منادي، ابوطالب خود را در محذور سختي مشاهده كرد . از طرفي دشمني و جدايي از قريش برايش سخت و مشكل بود و از سوي ديگر نمي توانست رسول خدا (ص) را به آنها تسليم كند و يا دست از ياري اش بردارد . اين بود كه محمد (ص) را خواست و گفتار قريش را به اطلاع آن حضرت رسانيد و به دنبال آن گفت : « اي محمد اكنون بر جان خود و من نگران باش و كاري كه از من ساخته نيست و طاقت آن را ندارم بر من تحميل نكن . »
رسول خدا ( ص ) گمان كرد كه عمويش مي خواهد دست از ياري او بردارد . از اين رو فرمود : « به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راست من بگذارند و ماه را در دست چپ من قرار دهند ، من دست از اين كار برنمي دارم تا در اين راه هلاك شوم يا آنكه خداوند مرا برايشان نصرت و ياري دهد و بر آنان پيروز شوم . »
و سپس اشك در چشمان آن حضرت حلقه زد و گريست و از جا برخاست و به سوي در اتاق به راه افتاد . ابوطالب كه چنان ديد آن حضرت را صدا زد و گفت : « فرزند برادر برگرد » و چون رسول خدا بازگشت به او گفت : « برو و هر چه خواهي بگو كه به خدا سوگند هرگز دست از ياري تو برنخواهم داشت. »
مشركان كه از ملاقاتهاي مكرر با ابوطالب نتيحه اي نگرفتند به فكر آزار بيشتري نسبت به رسول خدا (ص) و مسلماناني كه به آن حضرت ايمان آورده بودند افتادند .
ابوطالب فرزندان هاشم و مطلب را طلبيد و از ايشان خواست تا او را در دفاع از رسول خدا (ص) كمك كنند. آنان نيز پس از استماع گفتار ابوطالب سخنش را پذيرفتند ، تنها ابولهب بود كه از قبول آن پيشنهاد خودداري كرد .
روز به روز فشار مشركين نسبت به افراد تازه مسلمان و پيروان رسول خدا بيشتر مي شد . مسلمانان نيز تا جايي كه تاب تحمل داشتند و مقدورشان بود تحمل مي كردند . شايد گاهي هم به رسول خدا ( ص ) شكوه مي كردند . شكنجه و فشار به حدي بود كه رسول خدا (ص) نيز ديگر تاب تحمل ديدن آن مناظر رقت بار را نداشت . از اين رو به آنها دستور داد به سرزمين حبشه هجرت كنند . گروههاي زيادي آماده سفر و مهاجرت به حبشه شدند كه نخستين كاروان مركب بود از يازده نفر مرد و چهار زن .
مشركين قريش براي جلوگيري از گسترش دين اسلام و تعاليم رسول خدا (ص) نقشه تازه و خطرناكي كشيدند و تصميم به عقد
د قراردادي همه جانبه براي قطع رابطه و محاصره بني هاشم و نوشتن تعهدنامه اي در اينباره گرفتند . چهل نفر از بزرگان قريش و طبق نقلي هشتاد نفر از آنها پاي آن را امضا كردند .
مندرجات و مفاد آن تعهدنامه كه شايد مركب از چند ماده بود در جملات زير خلاصه مي شد : امضا كنندگان زير متعهد مي شوند كه : از اين پس هر گونه معامله و داد و ستدي را با بني هاشم و فرزندان مطلب قطع كنند . به آنها زن ندهند و از آنها زن نگيرند . چيزي به آنها نفروشند و چيزي از ايشان نخرند . هيچگونه پيماني با آنها نبندند و در هيچ پيشامدي از ايشان دفاع نكنند و در هيچ كاري با ايشان مجلس و انجمني نداشته باشند . تا هنگامي كه بني هاشم محمد را براي كشتن به قريش نسپارد و يا به طور پنهاني يا آشكار محمد را نكشند پايبند عمل به اين قرارداد باشند .
اين تعهد نامه ننگين را در خانه كعبه آويختند. ابوطالب كه ديد بني هاشم با اين ترتيب نمي توانند در خود شهر مكه زندگي را به سر برند ، آنها را به دره اي در قسمت شمالي شهر مكه كه متعلق به او بود و به شعب ابي طالب موسوم بود برد و جوانان بني هاشم و بخصوص فرزندانش علي ، طالب و عقيل را مأمور كرد كه شديداً از پيغمبر اسلام نگهباني و حراست كنند .
براي مقابله با اين محاصره اقتصادي ، خديجه آن همه ثروتي را كه داشت همه را در همان سالها خرج كرد و خود ابوطالب نيز تمام دارايي خود را داد .
براي سه سال يا چهار سال وضع به همين منوال گذشت . استقامت و پايداري بني هاشم در برابر مشركين و تعهدنامه ننگين آنها و تحمل آن همه شدت و سختي به سود رسول خدا ( ص ) و پيشرفت اسلام تمام شد، زيرا از طرفي موجب شد تا جمعي از بزرگان قريش كه آن تعهدنامه را امضا كرده بودند به حال آنان رقت كرده و عواطف و احساسات آنها را نسبت به ابوطالب و خويشان خود كه در زمره بني هاشم بودند تحريك كند و در فكر نقض آن پيمان ظالمانه بيفتند .
از سوي ديگر افراد زيادي بودند كه در دل متمايل به اسلام گشته ، ولي از ترس قريش جرئت اظهار عقيده و ايمان به رسول خدا (ص) را نداشتند و نگران آينده بودند .
در خلال اين ماجرا شبي رسول خدا (ص) از طريق وحي مطلع شد و جبرئيل به او خبر داد كه موريانه همه آن صحيفه ملعونه را خورده و تنها قسمتي را كه « بسمك اللهم » در آن نوشته شده بود باقي گذارده و سالم مانده است .
اين دو ماجرا سبب شد كه قريش به دريدن صحيفه حاضر گردند و موقتاً دست از لجاج و عناد و قطع رابطه بردارند .
نظر شما