از نگاه تحليلگر مهر، داستان يك شهر داستان اينجاست. داستاني از روزگاراني كه پيران امروز را خميده ساخته و نسلي از ملت ايران را شرمسار، نادم، خشمگين، انتقام جو و يا ... هيچ كدام. جهان داستاني محمود از مول، دريا هنوز آرام است، زائري زير باران، پسرك بومي و همسايه ها گرفته تا زمين سوخته، داستان يك شهر، مدار صفر درجه و درخت انجير معابد، جهاني زنده و ملموس و نمونه اي كامل و بي نقص از رئاليسم اجتماعي با تكيه بر شخصيت پردازي هاي دقيق اما به غايت ساده و صميمي است.
محمود از معدود نويسندگان عصر ما بود كه شخصيتي ثابت را در رمان ها و داستان هاي تاريخي و دنباله دارش پي گرفت و با خلق " خالد " درهمسايه ها، از بلوغ سياسي و درك هاي تازه و خواسته هاي نوگراي مردمي آشنا شده با وطن، مليت، استعمار، استبداد، آزادگي و بيگانه ستيزي سخن گفت و با داستان " بازگشت " او را به تكاملي تاريخي از جنس خشونت و آنارشي گري رساند.
خالد در " همسايه ها " نوجوان و دربردارنده كليه ويژگي هاي سني شخصيتي است كه به تازگي به مرحله بلوغ جسماني رسيده و از لحاظ جنبه هاي اخلاقي و اجتماعي در حال پوست انداختن است. دگرگوني وضعيت فردي او همزمان با بيداري هاي جامعه و رشد آگاهي هاي مردم در درك فضاي مستبدانه نظام داخلي و وضعيت استعماري و چپاول گرانه استعمار پير است.
بدين ترتيب خالد حركت خود را قدم به قدم با جامعه مي آغازد، با مصاديق انحطاط سياسي و غارت هاي اقتصادي آشنا مي شود و به اندازه اي خود را به امواج آرمان گرايي و مبارزه با ناراستي ها و خيانت ها به پيش مي برد كه در جدال ميان عشق (عاطفه و غريزه) و تعهد (آرمان و سياست) مردد مي ماند و سرآخر راه به زندان هاي رژيم ديكتاتوري مي يابد.
احمد محمود كه خود با سوابق فعاليت هاي مبارزاتي چپ گرايانه اش، اتفاقات، ناملايمتي ها و تبعيدهاي طاقت فرسايي را از سر گذرانده در " داستان يك شهر" به نوشتن رمان خاطره دست مي زند. اين اثر سترگ با وجود جذابيت ها و كشش هاي ذاتي اش - كه برخاسته از شخصيت پردازي عميق و فضاسازي هاي سحرانگيز است - فاقد حوادث و رويدادهاي پر تعليق و كشمكش زا است و در صدد آن نيست كه خواننده خود را به خوانش رماني سياسي از جنس رمان هاي حادثه محور دعوت كند.
" داستان يك شهر" تصويري زنده، ديدني و قابل لمس از دوره اي از تاريخ پررمز و راز و سرشار از تيرگي و مرگ زدگي كشور در سال هاي اختناق است كه گوشه هايي ناپيدا و سرگذشت هايي دردناك از يك برهه سخت تاريخي در ايران را به نقش درآورده است. رمان، تابلوي رنگ و روغني برجسته با رنگ هاي اغلب خاكستري و قهوه اي سوخته و سرخي هاي كدر و مات است كه پرتره اي از انساني مسخ شده، تك افتاده و شكست خورده را به دست مي دهد.
از نگاه مهر، احمد محمود مفهوم شكست را آن چنان زيبا تصوير مي كند كه خواننده در تناقض ميان زيبايي و لطافت طبع اثر و تلخي طعم داستان آن، محو زيبايي روايت و زبان واقع گراي پرجزئيات آن شده و طعم تلخ واقعيت را در خوانش قصه هضم، جذب و سپس دفع مي كند.
اين رمان را مي توان محصول بي واسطه و بي گفتگوي رنج ها و آلام نسلي آرمان خواه و پرخروش توصيف كرد كه در بحبوحه سرخوشي ها و مباهات ناشي از فهم " ملي بودن " و " خود شدن " به يكباره به پرتگاهي عميق و ورطه اي سياه درغلتيد و همه ذهن و خاطره هاي گذشته را پاك شده ديد و به جاي زندگي، تبعيد و به جاي پيروزي و شعف پيروزي ، شكست و ياس را پيش روي خود ديد.
" خالد " در آغاز داستان يك شهر به ديوار سنگي مرده شوي خانه اي تكيه داده است : " ... از چار ستون بدنم عرق مي ريزد. تمام تنم عرق سوز شده است. پيش رويم قبرستان است با سنگ قبرهاي پوسيده و چارتاقي هاي جابجا نشسته. قبرستان كه تمام شود ماسه هاي زرد كنار درياست و بعد پهناي سربي رنگ دريا..."
خالد در طول رمان همنشين و همجوار درياست. صبح با صداي امواج بيدار مي شود و غروب را در قهوه خانه ساحلي سر مي كند و شب ها بعد از شب نشيني هاي خلسه آور و مدهوش كننده با نگاه به سوسوي چراغ هاي لنج ها و كشتي هاي دريا چشم روي چشم مي گذارد. دريا در داستان يك شهر، خود برهوتي زرد و بياباني است كه پايان آن در افق پيدا نيست و آنچه نيز سرآخر از دريا نصيب مي شود، جنازه بي جان شريفه اي است كه براي تطهير به آب زد و سپيد و طاهر به ساحل بازگشت.
شب زنده داري و بي خوابي، دودهاي تلخ وعذاب آوري كه به حلق فرو مي روند، شريفه اي كه بهانه اي براي فراموشي دردها و زخم هاي روح است، پناه بردن به افيون و تحمل شدائد تبعيد و گرماي جزيره و ... همه از جمله عناصري هستند كه خالد را آبديده براي گذراندن دوران سخت تبعيد و فراموش ساختن تلخي و افسردگي ناشي از فروريزي آرمان هاي سياسي و ملي به سبب كودتاي مرداد داغ و سوزان 1332 مي كنند.
او نماينده نسلي مبارز اما شكست خورده است كه با شور و حرارتي وصف ناپذير به جنبش هاي چپ سوسياليستي گرويد ولي خيلي زودتر از آنچه در تصور مي پروراند قهرمانيت خود را از كف داد و با فروپاشي شعارها و ارزش هاي مبارزاتي اش توسط حاكميت وقت، ناخواسته به انزوا و سكوت تبعيد شد.
" ...علي هنوز از كنگ برنگشته است. قرار است ناهار كه خورديم برويم پيش خورشيدكلاه. از بازار سرپوشيده مي زنم بيرون. زهر آفتاب به جانم تشنگي مي ريزد. ماهي مي خرم و از كوچه پس كوچه ها مي زنم به طرف گاراژ عدناني. گرما محشر كبراست. ذره هاي خورشيد مثل انبوه زنبوران زهري زرد و كوچك درهم مي لولند و وزوز مي كنند و پوست را مي چزانند و شهر را كه انگار محتضر است و چمچاره گرفته است در سكوتي كه سنگين است و طاقت فرسا، فرو برده است..."
شهر از منظر محمود، شهري محتضر، فرومانده و رفته به بيهوشي عميق از ضربه اي سخت و مهلك است؛ گويي كه گرد شكست برخاسته از كودتا خاك مرگ بر سر شهر پاشيده و نفس ها را بند آورده و تن ها را خسته و بي رمق و مايوس ساخته و آرمان ها را بدل به روياهايي دست نيافتني و خيالي كرده است.
با كودتاي 28 مرداد جامعه به رخوت و خمودي درغلتيده و سكوت و انزوايي محتوم همگان را در بر مي گيرد و رمان احمد محمود نيز با لحن بومي، زباني ساده اما تصويري و واقعي و شخصيت هايي كه خود ما در قامت هايي ديگر هستند، رمان سال هاي كودتا و تبعيد و ترسيم گر جهان حاكم بر انسان هاي سرخورده و بريده از سياست و آرمان گرايي لقب مي گيرد.
نظر شما