آقايان خانم ها ... بسيار اميدوارم كه اين آخرين بار نباشد كه شما صداي زبان عربي را مي شنويد و اين سعادت براي نوسندگان ملت من همچنان دست دهد كه با شايستگي تمام در كنار نويسندگان جهاني شما، كه روح صفا و صميميت را در دنياي پر اندوه ما پراكنده اند ، بار ديگر بنشيند .
من فرزند دو تمدن هستم كه در عصري از اعصار تاريخ آفرينشي موفق داشته اند. نخستين شان عمري هفت هزار ساله دارد و آن تمدن فرعوني است و دومين شان عمري هزار و چهارصد ساله و آن تمدن اسلامي است...
از دستاوردهاي تمدن فرعوني در هنر و ادب و معجزه هاي بزرگ آن - چون اهرام ، ابوالهول و كرنك سخن نمي گويم. هر كس اين سعادت را نداشته كه اين آثار را از نزديك ببيند حتما درباره آن خوانده و تامل كرده است ولي حال كه شرايط خاص از من چيزي ساخته كه بايد داستان نويس باشم بگذاريد اين تمدن - تمدن فرعوني - را با چيزي شبيه به داستان معرفي كنم.
اوراق پاپيروس از آن سخن مي دارند كه به يكي از فراعنه خبر رسيد كه ميان پاره اي از زنان حرم و برخي مردان پيرامونش رابطه اي نامشروع پا گرفته است. بديهي است كه توقع مي رفت وي همه آنان را از دم تيغ بگذراند و اگر چنين مي كرد نسبت به عرف زمان خود كاري غير عادي نكرده بود؛ ولي او بهترين حقوق دانان را به حضور طلبيد و از آنان خواست كه درباره مساله تحقيق كنند. و به آنها گفت مي خواهد بداند حقيقت چيست تا عادلانه قضاوت كند. به نظر من اين رفتار از برپا كردن امپراتوري و ساختن اهرام بس بالاتر است و به بهترين شكل، تفوق تمدن را بر هر ابهت و ثروت نشان مي دهد. آن امپراتوري سرانجام از ميان رفت ... اهرام نيز اندك اندك مي فرسايند و خاك مي شوند ولي حق و حقيقت و عدل، تا وقتي كه در بشريت فردي حقيقت جو و دلي بيدار وجود دارد، همچنان باقي خواهد ماند.
سرنوشت من، آقايان و خانم ها اين بود كه در دامن اين دو تمدن پرورش يابم و از شير آن بنوشم و از آداب و هنرهاي آن بهره مند شوم... درباره تمدن اسلامي هم از دعوت آن به برپايي وحدت بشري در راه خالق كه بر آزادي، برابري و گذشت استوار است و از عظمت پيامبر آن هم سخن نمي گويم زيرا در ميان شما هستند متفكراني كه او را بزرگ تري مرد در تاريخ بشريت دانسته اند.
نيز از فتوحات آن كه هزاران مناره را از خود آكنده ساخته است - مناره هايي داعي پرستش خدا و تقوا و خير، در قلمروي كه از يكسو تا مرزهاي هندوچين و از سوي ديگر تا فرانسه امتداد دارد و نيز از اخوتي كه در دامن آن ميان اديان و افراد به وجود آمد و از تسامح و گذشتي كه بشريت نه پيش از آن و نه پس از آن سراغش را نظير نداشت سخن نمي گويم. من آن را موضعي بهتر، بل موثرتر معرفي مي كنم؛ موضعي كه پاره اي از برجسته ترين خصوصيات آن را نشان مي دهد و آن اين است كه اسلام در يكي از جنگ هاي پيروزمند خود با دولت بيزانس تعدادي از اسيران را با چند كتاب فلسفه و پزشكي و رياضيات به جا مانده از ميراث كلاسيك يونان مبادله كرد.
اين شهادتي راستين بر روح انساني و اشتياق آن براي علم و معرفت است؛ با علم به اين كه در اين معامله، خواهنده ديني آسماني داشت و چيزي را مي خواست كه ثمره تمدني بت پرست بود.
شايد بپرسيد اين مرد جهان سومي چگونه توانست آن فراغ بال را بيابد و داستان بنويسد. سوال عجيبي است... زيرا من از جهاني مي آيم كه بار وام هاي خارجي كمرش را خم كرده و بازپرداخت آن وام ها او را با گرسنگي يا چيزي شبيه اين تهديد مي كند. از جهاني مي آيم كه گروهي از مردمش را سيل هلاك مي كند و گروهي ديگر را در آفريقا از گرسنگي مي كشد....
در كناره باختري و غزه، مردمي اگرچه روي خاك خود و خاك آبا و اجداد خود زندگي مي كنند، روزگار تباهي را مي گذرانند. آنها قيام كردند و خواستار چيزي شدند كه از نخستين ضروريات بشري بود و آن اين كه مسكن و ماوايي داشته باشند كه ديگر آن را برايشان به رسميت بشناسند. ولي سزاي قيام دليرانه و بزرگشان، از زن و مرد گرفته تا كودك و جوان ، شكستن استخوان و كشتن به ضرب گلوله و خانه خراب كردن ها و شكنجه در زندان ها و بازداشتگاه ها بود...
آري چگونه اين مرد كه از جهان سوم آمده آن فراغ بال را پيدا كرده كه توانسته داستان بنويسد؟ خوشبختانه بايد بگويم كه هنر گشاده دست و پرمهر است، همچنان كه به خوشبخت ها چهره خوشش را نشان مي دهد از بدبخت ها نيز رخ بر نمي تابد. به هر كس وسيله بياني مناسبش را مي دهد تا بتواند آنچه را كه در سينه اش مي جوشد با آن بيان كند...
روشنفكران و اهل فكر بايد براي پاكسازي بشريت از آلودگي اخلاقي بكوشند. ما مي توانيم بلكه وظيفه داريم كه از سران و رهبران كشورهاي متمدن و به همين سان، از اقتصاددانان آنان بخواهيم كه با جهشي واقعي خود را در بطن مسائل عصر خود بگذارند. در قديم هر رهبري فقط براي نيكبختي مردم خود مي كوشيد و بقيه ملل را دشمن مي دانست يا آنان را منابعي براي استثمار مي پنداشت، به تنها چيزي كه مي انديشيد برتري خود بر ديگران بود و به اين شكل چه اصول و ارزش هايي كه لگدمال نشد و چه جان هاي بي شماري كه هدر نرفت...
امروز مي بايست بزرگي هر رهبر متمدن بر اين باشد كه ديدش تا چه حد جهان شمول است و در برابر بشريت چقدر احساس مسئوليت مي كند. آيا مگر نه اين است كه جهان پيشرفته و جهان سوم از يك خانواده اند و احساس هر فرد نسبت به آن بسته به ميزان علم ، حكمت و تمدني است كه وي در اين راه دراز فراچنگ آورده است؟ شايد پايم را از گليم خود درازتر نكرده باشم اگر به نام جهان سوم به كشورهاي پيشرفته بگويم : تماشاچي بي تفاوت فاجعه هاي ما نباشيد. بر شماست كه نقشي متناسب با نقش خود داشته باشيد.
اينك وقت آن است كه به سلطه راهزنان و رباخواران پايان دهيم. ما در جهاني زندگي مي كنيم كه رهبرانش در قبال كره زمين مسئوليت دارند. بردگان اسير در جنوب آفريقا را نجات دهيد. به كمك گرسنگان آفريقا بشتابيد. فلسطيني ها را از گلوله و شكنجه اسرائيلي ها و اسرائيلي ها را از آلوده ساختن ميراث فرهنگي عظيمشان نجات دهيد.
آقايان... از شما پوزش مي خواهم . احساس مي كنم كه آرامشتان را بر هم زده ام، ولي از كسي كه از جهان سوم آمده چه توقعي داريد؟ آيا مگر نه اين است كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست؟
آقايان... به رغم چيزهايي كه در اطرافمان جريان دارد من با خود عهد بسته ام كه تا به آخر خوشبين باشم. با فيلسوف كانت هم عقيده نيستم كه نيكي در جهان ديگر پيروز مي شود. حرفم اين است كه شايد بدي بسيار ضعيف تر از آن باشد كه مي پنداريم و براي اين گفته دلايلي هست كه انكار پذير نيستند.
اگر پيروزي از آن نيكي بود و هست ، توده هاي انبوهي از مردم بي ماوا در معرض وحوش و حشرات و سوانح طبيعي و ترس و خودخواهي قرار نمي گرفتند ولي بازهم مي گويم كه اگر پيروزي از آن نيكي نبود بشريت نمي توانست رشد كند و ببالد و ملت ها را تشكيل دهد، اكتشاف و اختراع كند، بدعت ها بسازد، فضا را تسخير كند و حقوق بشر را همه جا بپراكند. آنچه هست اين كه بدي شتري عربده جوست و هياهوي بسيار دارد و اين كه آدمي آنچه را آزارش مي داد بيش از آنچه مسرورش كرده به ياد مي آورد. شاعر ما ابوالعلا راست مي گويد كه مي فرمايد: اگر ساعتي دم مرگ اندوهناك گرديم، اندوهمان بارها بيش از سرود تولد است... از شما تشكر مي كنم و پوزش مي خواهم... نجيب محفوظ .
نظر شما