به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، مي توان پرسيد مراد از معنا« چيست؟ معناى زندگى يعنى اينكه من چرا زندهام؟ و زنده بودنم چه فايدهاى مىتواند داشته باشد؟ معناى زندگى يعنى آن چيزى كه انسان به خاطر آن زندگى مىكند. معناى زندگى يعنى آن چيزى كه انسان به خاطر آن تلاش و كوشش مىكند.
معناى زندگى آن چيزى است كه انسان به خاطر آن سختىها را تحمل مىكند. معناى زندگى آن چيزى است كه حتى انسان حاضر است به خاطر آن بميرد و جانفشانى مىكند. "معناجويى" يعنى جستجو جهت يافتن پاسخ براى موارد ياد شده و "معنادارى" يعنى برخوردارى از پاسخهايى روشن و صريح براى موارد ياد شده. يافتن معناى زندگى به انسان جهت مىدهد و مايه پويايى و تحرك مىشود و به انسان انرژى براى تلاش و زندگى كردن مىدهد و توان بردبارى و مقاومت را افزايش مىدهد.
ضرورت معنا خداوند متعال انسان را آفريده و آفرينش او عبث و بيهوده نبوده است. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: "أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَاتُرْجَعُونَ"1 آيا گمان مىكنيد كه شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمىگرديد". چون "آفرينش" انسان بيهوده نيست، "آفريده خدا" نيز بيهودهگرا نيست. انسان موجودى است كمالگرا و هدفمند است كه از بيهودگى، بىمعنايى و بى هدفى سخت گريزان است و لذا بيهودگى و پوچى چنين موجودى را ارضاء نمىكند. براى چنين موجودى اگر زندگى معنا و هدفى نداشته باشد، زنده ماندن هم ارزشى نخواهد داشت؛ هر چند تمام امكانات زندگى براى او فراهم باشد. به بيان ديگر آنچه موجب شكست و نا اميدى مىشود، »ناكامى در معنا يابى« است نه ناكامى در رفاه و جاه.
همانگونه كه انسان جسمى دارد و جانى دارد، زندگى نيز داراى دو بخش است: "مواد زندگى" و "معناى زندگى" همان اندازه كه جان بر جسم برترى دارد، معناى زندگى نيز بر مواد زندگى برترى دارد. يك نويسنده آمريكايى در شرح حال خود مىگويد در مسيرى حركت مىكردم كه جامعه آن را خوشبختى مىداند و همه اجزاى خوشبختى را به دست آوردم: تحصيلات بالا، شغل خوب، در آمد بالا، مسكن، وسيله نقليه و... هر چند تمام كارهايى را كه جامعه براى خوشبخت شدن ديكته مىكند، انجام داده بودم اما هيچ دليلى براى ادامه زندگى نمىيافتم. نمىدانستم چرا زندهام و چرا زنده بودنم مىتواند مهم باشد. زندگى هيچ معنايى براى نداشت.2 اين نويسنده تا مرز خودكشى پيش مىرود ولى بهناگاه براى زندگى خود معناييى مىيابد و دوباره به زندگى بر مىگردد.
معنادارى زندگى يكى از نيازهاى اساسى بشر است كه بدون آن حتى تأمين بودن همه نيازهاى ديگر نيز گرهگشا نخواهد بود. چند سال پيش يك نظرخواهى عمومى در فرانسه صورت گرفت كه نتيجه آن نشان داد 89% از شركت كنندگان در اين نظرخواهى اظهار داشتند كه انسان "چيزى" لازم دارد كه به خاطر آن زندگى كند و 61% اذعان داشتند كه كسى يا چيزى در زندگى آنان هست كه حاضرند به خاطرش بميرند.3 اين مطالعات نشان مىدهد كه "معنا جويى" در اغلب انسانها يك حقيقت و يك نياز اساسى است. هر انسانى و در هر جامعهاى اگر معنايى براى حيات خود نيابد، به بنبست و نااميدى كشيده مىشود. آنچه به افراد و جوامع، پويايى، حركت و اميد مىدهد و آنان را به قلههاى موفقيت و سربلندى مىرساند، معنادارى حيات است. ضرورت ارزشمندى معنا معنا دارى، ضرورت زندگى فردى و جمعى هست اما هر چيزى نمىتواند معناى حيات باشد.
معنا بايد چيزى ارزشمند و فراتر از خود زندگى باشد. اگر معنا، دليل وجود و زنده بودن انسان است، بايد چيزى فراتر از زنده ماندن باشد. اگر معنا عاملى براى زندگى كردن است، بايد چيزى فراتر از زندگى كردن باشد. اگر معنا دليل تلاش و كوشش است. بايد آنقدر ارزشمند باشد كه عمر و انرژى خود را صرف آن كنيم. اگر معنا عامل بردبارى و تحمل سختىها است، بايد آنقدر مهم باشد كه ارزش اين همه تلاش و رنج را داشته باشد. اگر معنا مىتواند مرگ را و مردن را توجيه كند، بايد آنقدر ارزشمند باشد كه انسان زندگى خود را فداى آن كند. معناى زندگى بايد ارزشمند، پايدار و بدون تبعات منفى باشد. آنچه ارزشى پايينتر از خود حيات دارد و يا مساوى آن است نمىتواند معناى زندگى باشد. آنچه نابود شدنى است، نمىتواند معناى زندگى باشد و آنچه تبعات منفى داشته و عاقبت خوشى ندارد، نمىتواند معناى زندگى باشد. معناى زندگى براى آن نويسنده آمريكايى، تا پيش از رسيدن به همه آنچه آرزويش را داشت، دستيابى به خواستهها و آرزوهايش بود و تا به آنها نرسيده بود، اميدوار بود، اميدوار و پويا بود اما وقتى به آنها دست يافت، ايستا و نااميد شد! چرا؟ چون معنايى كه براى زندگى پيدا كرده بود، ارزش فراتر و پايدار نبود.
معنا، ضرورتى براى فرد و جامعه ضرورت معنا را نبايد فقط در فرد خلاصه كرد؛ جامعهها نيز نيازمند معنا براى حيات خويشاند. هر جامعهاى براى بقاء خود و براى ماندگارى هويت خود نيازمند معنايى براى حيات اجتماعى خويش است. افراد به ناچار در جامعه زندگى كرده و خواهند كرد و حتى اگر جامعهاى نابود شود، جامعه ديگرى شكل مىگيرد. اما مهم اين است كه بتوان "هستى" و "هويت" آن را حفظ كرد. دقيقا اينجاست كه حيات اجتماعى شكل مىگيرد و معناى زندگى از قلمرو روانشناسى فراتر رفته و به جامعهشناسى نيز سرايت مىكند. تداوم حيات اجتماعى و هويت اجتماعى نيز نيازمند معنادارى آن است. جامعه تا وقتى زنده است كه دليلى براى حيات خويش داشته باشد و بداند چرا به وجود آمده و چرا بايد بماند؟ افراد مسلمان هر جا كه باشند در يك جامعه زندگى مىكنند اما مهم اين است كه جامعه آنان هويت اسلامى داشته باشند. شيعه نيز هر جا كه باشد درون يك جامعه زندگى مىكند اما مهم اين است كه در يك جامعه شيعى با هويت شيعى زندگى كند.
جامعه شيعى، يعنى جامعهاى كه براى حيات اجتماعىاش معنايى بر خواسته از افكار و آرمانهاى خود داشته باشد. جامعه شيعى بايد بداند چرا زنده است و به چه خاطر زندگى مىكند و چرا بايد به حيات اجتماعىاش ادامه دهد. اينگونه است كه جامعه شيعى زنده مىماند و به حيات اجتماعى خود ادامه مىدهد. معناى حيات اجتماعى شيعه پيش از اين گفتيم كه معناى زندگى بايد ارزشمند باشد. در مقياس جوامع نيز همين امر صادق است. معناى زندگى براى برخى افراد و تمدنها "لذتطلبى" است. برخى جوامع فقط در پىبهتر خوردن، بهتر آشاميدن، بهتر خوابيدن و بيشتر لذت بردن هستند. اين معناى زندگى شايسته حيوانات است نه انسانها. امام على(ع) مىفرمايدك من آفريده نشدهام همانند حيواناتى كه همّشان علفشان است، خوردنىهاى لذيذ مرا به خود مشغول سازد.4
كسى كه همش خوردن و شهوترانى كردن باشد، در دورترين حالت از خداوند قرار دارد.5 واقعيت اين است كه اينها امور ارزشمندى نيستند كه بتوانند معناى زندگى انسان باشند. خداوند آفرينش را براى انسان آفريد و انسان را براى خودش. حال اگر انسان دنيا را معناى زندگىاش بداند، زيان كرده و شكست خواهد خورد. آنچه فراتر از انسان و همه آفرينش است، خداوند است. خدا عالىترين معنا براى زندگى است؛ معنايى ارشمند بلكه ارزشمندترين، و پايدار بلكه تنها مفهوم پايدار هستى، و بىزيان بلكه سراسر خير و بركت. براى رسيدن به خدا و خدايى شدن است كه انسان به دنيا مىآيد و زندگى مىكند و به خاطر آن تلاش مىكند و در آن راه قدم مىگذارد و به همين خاطر همه سختىها را تحمل مىكند و حتى حاضر است جان دهد. به همين جهت جامعه اسلامى و بهخصوص جامعه شيعه موفقترين جوامع در معنايابى است. لذتطلبى و قدرتطلبى نهايت معنايى است كه جوامع مادى براى خود دارند؛ مفاهيمى ناچيز و ناپايدار و پر درد. از اين رو چنين جوامعى »عاقبت« ندارند، به خلاف جامعه اسلامى كه عاقبت از آن آنان است.6
خدا، معنايى است عام كه مفاهيم خرد و كلان زيادى در طول آن و زير مجموعه آن قرار مىگيرند. وقتى خدا، معناى زندگى قرار گرفت، هر آنچه خدايى باشد مىتواند به نوعى معانى جزئىترى براى حيات فردى و اجتماعى بشر باشند. انتظار و ظهور حضرت مهدى(ع) معناى حيات براى جامعه شيعه در دوران غيبت است. بدون اين مفاهيم زندگى براى شيعه بى معنا و مفهوم است. حيات اجتماعى شيعه به عنوان يك جامعه مستقل و پويا، در گرو انديشه مهدويت شيعى است؛ اگر اين معنا از جامعه شيعى گرفته شود، هويت مستقلى نخواهد داشت. شيعه به خاطر "ظهور" زندگى مىكند و به سمت ظهور حركت مىكند و اينجاست كه مفهوم "انتظار" شكل مىگيرد.
معناى حيات انتظار را به وجود مىآورد و به آن "جهت" مىدهد و آن را از ايستايى و خمودى به پويايى و تحرك تبديل مىكند. همچنين شيعه به خاطر مهدى و ظهور او همه سختىها و ناملايمات را تحمل مىكند. مهدى و ظهور او و حضور او و دولت او، ارزشهاى والايى هستند كه مىتوان به خاطر آن همه دشوارىها را تحمل كرد. مهدى معناى بلندى است كه كشته شدن در ركابش برترين آرزوى آزادگان است. شيعه به خاطر مهدى زنده است و به خاطر مهدى زندگى مىكند و به خاطر مهدى تلاش مىكند و به خاطر مهدى همه سختىها را تحمل مىكند و حتى حاضر است به خاطر مهدى جان خويش را فدا كند. در طول تاريخ غيبت چه رنجهايى كه شيعه متحمل شده، اما هرگز هويت و حيات اجتماعى خويش را از دست نداده است.
آنچه شيعه را در ميان اين همه مشكلات زنده و بالنده نگه داشته، اين است كه مهدى معناى زندگى او است ؛ در غير اين صورت، شيعه مىبايست سالها و بلكه قرنها پيش نابود و در فرهنگهاى ديگر هضم شده باشد. جالب اينجا است كه حتى در زمان ديگر معصومين نيز آنچه حيات و هويت اجتماعى شيعه را حفظ مىكرد، ظهور و انتظار مهدى(ع) بود. اين كه امامان معصوم(ع) پيش از تولد و غيبت حضرت مهدى(ع) شيعه را به ظهور او و عدالت گسترىاش نويد مىدادند، به همين جهت بوده است. نه تنها در دوران غيبت بلكه در زمان حضور ديگر معصومين(ع) نيز ياد و نام مهدى معنابخش حيات بوده است. نام و ياد مهدى اميد دلها، قوت قلبها، و توان بدنها براى حركت به سوى آرمان الهى بشريت است. پىنوشتها : 1_ سوره مؤمنون، آيه 115. 2_ روانشناسى شادى: ص 13، با كمى تلخيص و تغيير. 3_ انسان در جستجوى معنا، ص؟؟؟. 4_ نهج البلاغه، نامه 45. 5_ خصال، شيخ صدوق، ص 630. 6_ قرآن كريم: »وَالْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ(سوره اعراف، آيه 128)؛ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (سوره مجادله، آيه 22).
نظر شما