به گزارش خبرگزاری مهر، متن سخنان شب ششم محرم آیت الله قرهی با موضوع یهودشناسی(نفوذ در اسلام) در پی می آید.
مهمترین حربه شیطان؛ انسان در مقابل انسان
عرض کردیم: اگر هادیان الهی اجازه مییافتند و مردم به دنبال آنها میبودند نفعش برای همه بود، حتّی برای آنهایی که به ظاهر دشمنی کردند و بیان کردیم: از روز نخست، دنیا جنّت الصغری میشد. نکاتی را دیشب عرض کردیم که یهود اگر میفهمید، نفعش برای خودش بود و اشاراتی داشتیم و نکاتی را از اولیاء خدا عرض کردیم که در زمان حاکمیّت آقاجان حضرت حجّت(اروحنا فداه) که بعد از عدالت، لطافت میآید چون عدالت اصل نیست و بعد از عدالت قاعده لطف است و جنّت الصغری میشود، در آن زمان حتّی یهودیان وقتی متوجّه میشوند اجدادشان مهرههای شیطان بودند به آنها لعنت میفرستند.
همین «وسواس الخنّاس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنّة والناس»، خنّاسانی که باعث شدند در جامعه انحرافات بوجود بیاید و نفهمیدند شیطان با خودشان هم دشمن بوده و او دشمن همه انسانهاست، لذا طبیعی است مهمترین حربه شیطان؛ انسان در مقابل انسان است. که قرآن فرمود: بعضکم لبعض عدو که انسان در مقابل انسان قرار بگیرد و در انسان نفوذ پیدا کند و برسد به دین و رأس دین و برای بعضی فضائل درست کند که بواسطه آن فضائل بدعتها بوجود بیاید! یعنی وقتی وقتی برای آن شخص فضائل را درست کردید و او را در مقام حجّت خدا بردید، حال آنکه حجّت من ناحیة الله است از ناحیه نبی نیست، نبی مأمور به ابلاغ است «یا ایها الرّسول بلّغ ما انزل الیک» یعنی فقط ابلاغ از ناحیه رسول است.
وقتی آنکه از ناحیه خداوند است از جایگاه هدایتگری بیرون رفت و کس دیگری که فضائلی را برایش ترسیم کردیم مثل همان فضائلی که حجّت خدا دارد و او جانشین شد برای آنکسی که فاضل حقیقی است و او افضل است نسبت به همه مطالب و او را جانشین کردیم حالا میخواهیم از او هدایت بگیریم او علم الله نیست و مانند حضرات معصومین از ناحیه خدا علم لدنّی ندارد، علم حضرات معصومین اکتسابی نیست مثل من و شما برویم درس بخوانیم و مدارج علمی را به ظاهر طی کنیم و بعد برسیم به مدارج بالای علمی و از این تعابیر ... امام اینطور نیست حتّی میبینیم غیر معصومش که به تالی تلو عصمت رسیده است علمش، غیر علم اکتسابی است. مثلا خود حضرت زینب(علیها الصّلوة و السّلام) «عالمة غیر معلمه» هست، آن عالمهای هست که معلّمی ندیده است و حتّی جدّش و پدرش به عنوان معلّم برای او نیست خیلی نکته مهمی است.
کما اینکه راجع به حضرت فاطمه معصومه(علیها الصّلوة و السّلام) نیز این تعبیر را داریم که عالمه هست بدون معلّم. لذا معلوم است چون معصوم به عنوان هادی الهی است و در مصدر هدایت نشسته است طبعا باید از علم الهی برخوردار باشد تا بتواند مردم را هدایت کند.
اثرات علم الهی در هدایت امّت
اگر علم الهی نبود در آن نقص بوجود میآید و بین راه اشکالاتی بوجود میآید و نمیتواند مردم را هدایت کند. چه کنیم؟ این شخص اگر بود طبیعی است انسانها را در دنیا به بهشت میبرد. دنیا را حسنه میکند و دنیا میشود جنّت الصغری و اقل عمر صد سال میشود و بیماریها نیست و در دنیا امنیت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی حاکم میشود؛ چون سیاست به معنای سیّاس کیّاس امام است و مابقی مکر میشود و وقتی مکر شد تبدیل میشود به احزاب و قرآن فرمود: «کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» و هر حزبی نسبت به آنچه که دارد خوشحال است. یکی میگوید: من دو تا نماینده در مجلس دارم دیگری دوتا و ...حالا برای اینکه بیشتر به دست بیاورند کار میکنند. این سیاست نیست به قول آیت الله العظمی شاه آبادی(اعلی الله مقامه الشّریف) این مکر است بلکه به عنوان حقّه بازی است هادی یک نفر است و از جانب خداست و دیگر جریانی وجود ندارد یک جریان واحد است «اهدنا الصراط المستقیم» مرزی وجود ندارد و اصلا آن دنیا با این دنیایی که ما ساختیم تفاوت دارد. ما هنوز آن دنیا را ندیدیم! با این دنیا مأنوسیم!
مگر دوتا دنیا داریم؟ بله اگرآن دنیا را کسی ببیند، همان دنیایی که آقا جان حضور دارند را کسی ببیند یعنی دنیای ممدوح نه دنیای مذمومی که ما داریم آن دنیا را کسی ببیند آنجاست که همه لعن میکنند کسانی را که اجازه ندادند اجداد ما این را بچشند و ما داریم آن دنیای حسنه را میچشیم ولی آنها ندیدند.
یهود؛ عامل فضیلت سازی در مقابل حجّت الهی
پس اگر هدایت به دست هادی بوجود بیاید هادی الهی علم میدهد روش میدهد و همه چیز روی سیاست الهی میچرخد و امنیت حاکم میشود. حال چه کنیم؟ این شخصی که گفتیم فضائل ساختیم و اورا بالا بردیم که ما چند نمونه بیان کردیم و ورودی نداشتیم. که خود اهل جماعت هم قبول نداشتند و متعلّق به پیامبر ندانستند. کما اینکه ابن شهاب و محمد بن سعد در کتاب الطبقات الکبری و ابن عساکر در تاریخ الدمشقیه ابن اثیر در اسدالغابه همه اینها نوشتهاند که ابن شهاب میگوید: قال ابن شهاب بلغنا أن أهل الکتاب کانوا أول من قال لعمر الفاروق و کان المسلمون یأثرون ذلک من قولهم و لم یبلغنا أن رسول الله صلی الله علیه و سلم ذکر من ذلک شیئا. ابن شهاب میگوید: به ما رسیده که این را اهل کتاب اول گفتند و مسلمانها هم اثر پذیرفتند یعنی از یهود اثر پذیرفتند که لقب فاروق را به عمر دادند و همچنین در جای دیگر دارد که گفتند او به عنوان نبی هست ولی این را پیامبر نفرموده است و مطالب دیگر.
یا راجع به این بحث ابی درداء میگوید: لیس بشیء الا هو کذّاب در کتاب الموضوعات ابن جوزی و کتب دیگر از جمله ذهبی در میزان الاعتدال جلد یکم ص ۵۴۰ چرا دروغ بستند؟ تا اینها را جای حجّت خدا بنشانند که هدایت را به دست بگیرند! بعد چه میشود؟ علم ندارند چون علم باید مِن ناحیه الله باشد. بله، ما خودمان هم عرض میکنیم که اگر امیرالمؤمنین هم مِن ناحیه الله نبود، علم نداشت و ایشان هم چون مِن ناحیه الله هستند، علم دارند.
باب علم خدا کیست؟
برای همین است که پیامبر فرمودند: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» [۱] که خود اهل جماعت هم بسیار این روایت را در کتبشان دارند.
چون باید همه چیز از طریق علم جلو برود. «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ» [۲] . خدا فرمود: «وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» [۳] امّا اینها علمش را ندارند و بلد نیستند، حالیشان نیست. پس چه میشود؟ بدعت به وجود میآید. بدعت یعنی چیزی که اصلاً نبوده و این آقا همینطور از روی هوی و هوس و بدون علم، چون علمی ندارد، یک چیزی میتراشد.
یک مطلبی بگویم که خیلی عجیب است. البته خیلی مانده تا روی این کار شود و انسان به آن برسد. درست است که به ما میگویند همه مطالبی را که حقیقتش را متوجّه نشدیم - چون هر چیزی حقیقت دارد - تعبّدی، یعنی از باب عبادت بپذیریم ولی نکته مهم اینجاست که باید بدانیم که همه چیز، حتّی نماز علمی است ولی ما علمش را نداریم. یعنی این که چرا نماز مغرب سه رکعت، نماز صبح دو رکعت و باقی نمازها چهار رکعت است، علمی است. این که چرا ما نماز ظهر و عصر را آرام میخوانیم، علمی است. این که چرا بسم الله به جهر تبیین میشود، علمی است منتها ما دلیلش را نمیدانیم.
چرا علمی است؟ چون هرآنچه که من ناحیه الله صادر میشود، چون خودش در علم و حکمت است «وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ» [۴] ، علم است؛ یعنی حتّی این عبادت روزمره ما هم علم است، نماز و روزه علمی است، منتها ما به آن نرسیدیم.
لذا این که بعضی میگویند ما نمیتوانیم روزه بگیریم - البته اگر واقعا نتواند که خدای متعال استثناء قرار داده و خودش هم بیان فرموده کسی که مریض باشد یا در سفر باشد برای او «أَیَّامٍ أُخَرَ» [۵] قرار میدهند و اگر مریضی او دائمی باشد، معفوٌ عنه است و مطالبی که تبیین کردند - مثلاً یک مقدار تشنه یا گرسنهام میشود و نمیتوانم. ، اشتباه است. اتّفاقاً این علمی است و به نفع توست.
گرچه ما تعبّدی میپذیریم و میخواهیم بگوییم بنده تو هستیم و کاری با غیرش نداریم. طبیعی است که در هرچه تو خلق کردی و به ما دستور دادی، علم و حکمت است ولو به این که ما به آن نرسیده باشیم امّا ما چون میخواهیم بندگی تو را انجام دهیم، انجام میدهیم.
هرچه از معصوم برسد بر اساس علم و حجّت است
پس وقتی معصوم چیزی را تبیین میکند، چون او علم خداست، طبعاً هم علمی بیان میکند؛ یعنی دستور معصوم نعوذبالله و نستجیربالله، پناه به ذات حضرت حق، بر اساس هوی و هوس نیست، این که حالا من اینطور برداشت کردم. اصلاً در عصمت چیزی به نام برداشت شخصی نداریم.
به تعبیر دیگر بیان کنم. ما در مباحث فقه یک تعبیری به نام اجتهاد در مقابل نصّ داریم که میگوییم اصلاً این بطلان دارد و حالا مباحثی دارد که ما یک موقعی در درس خارج فقه و اصولمان به آن اشاراتی داشتیم. البته بحث مفصّلی دارد که باید روی آن بحث مجزّایی انجام داد. یعنی مطالبی نصّ است. نصّ یعنی مثلاً یک روایت که از لحاظ علم حدیث همه مطالب آن بررسی شده، هم علم الرجال و علم الدرایه و هم علوم حدیث دیگر آن هم صحیح است و کسی هم إنقلت ندارد. میگویند: حالا وقتی این بود، ما دیگر باید تسلیم محض شد و نمیتوانیم در مقابل آن اجتهاد کنیم و چیز دیگری بگوییم. باید بگوییم همین است و لاغیر.
از اینجا یک معنی برداشت میشود و معلوم میشود که اصلاً فرمان معصوم و حجّت خدا در باب اجتهاد فردی خود او هم نیست.
دقّت کنید، میخواهم مطلبی بیان کنم و سریع هم رد میشوم؛ چون بحث این در مباحث علمی خارج فقه و اصول است امّا شما هم یک اشارهای از آن بشنوید، بد نیست. پس هرچه معصوم بیان میکند، همه مِن ناحیه الله است؛ یعنی اینطور نیست که اگر امام یک مطلبی را بیان کرد، مثلاً فرمود: «وقع فی عضوین دیة کاملة» این یک اجتهاد فردی باشد، خیر، این مِن ناحیه الله است. یا اگر مثلاً بیان کرد: اگر قطعهای از گوش بریده شد، نصف دیه است، نباید بگوییم این اجتهاد فردی امام است و امام اینطور برداشت کرده. اصلاً امام حکم میدهد و حاکم مطلق است. افتاء به این عنوان نیست که بگوییم فتوا مثل حاکمی که غیر معصوم است، میدهد، ندارد.
چون در غیر معصوم، افتا و قضا متعلّق به حاکم است. مثل امام راحل و عظیمالشّأنمان یا الان امام المسلمین، این دو امامین انقلاب. وقتی ایشان یک چیزی را بیان میکنند، غیر از فتواست و حکم هم محسوب میشود. فتوا اینطور است که هر یک از مراجع تقلید و مجتهدین بزرگواری که هستند، برای خودشان فتاوایی دارند و طبیعی است حرام هم هست که از دیگری تقلید کنند امّا وقتی حاکم تبیین کند، عنوان حکم دارد و غیر از فتواست، یعنی افتایی است که توأم با حکم میشود.
امّا امام معصوم اصلاً افتا هم نیست و حرفش حکم بما هو حکم است؛ یعنی علم مطلق است؛ یعنی آنچه که مِن ناحیه الله وارد شده است و آنها حتّی اجتهاد فردی و شخصی هم ندارند و حکم الله را بیان میکنند.
برای همین هم هست که میگوییم: اینها قرآن ناطق هستند؛ یعنی چیزی از خودشان ندارند و هر آنچه که از دو لب مبارک ایشان میآید، «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی» [۶] است. اینها اصلاً هوی و هوس نیست. اینطور نیست که بگوییم افتای فردی است و مثلاً جورچین مباحث علمی را کنار هم چیده و دارد یک مطلبی را فتوا میدهد.
چون مجتهد بر اساس آن قوه اجتهادیه که در او وجود دارد، و بر اساس آن مطالبی که در اختیار اوست، همان اصول اربعهای که تبیین میشود، کتاب، سنّت، عقل و اجماع - که حالا اصلاً اجماع حقیقی وجود ندارد و مطالبی که اینجا، جای بحثش نیست، چون بحث تخصصی علمی و این جا، جایش نیست و ما اینها را در همان خارج فقه و اصولمان بیان کردیم - و بر اساس بعضی از مبانی و مطالب فتوا میدهد امّا امام اصلاً به این عنوان فتوا نمیدهد، بلکه حکم الله را بیان میکند. چون اصلاً سینه امام، علم خداست. امّا مجتهد زحمت میکشد، درس میخواند و کسب میکند. جهد، تلاش است و بر این اساس به یک مطالبی میرسد و لطف خدا هم شامل حال او میشود. بالاخره بعضی هم ذهنی دارند و برای بعضی هم مطالب دیگری کنارش هست که جای بحثش اینجا نیست و فتوا میدهد امّا برای امام اصلاً عنوان فتوا نیست و عنوان حکم است، چون علم الله در وجود اوست.
همانطور که نبی مکرّم فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا». او میشود باب علم الله. پس هرچه که او بیان میکند، علم است. میگوید بنشینید، علم است. میگوید: قیام کنید، علم است. میگوید: سکوت کنید، علم است. میگوید: حرکت کنید، علم است و هر آنچه که بیان کند، علم است. در او هوی نیست. اصلاً به این خاطر باید در عصمت باشد و یک دلیل عصمت این است که عصمت چیزی از خود ندارد إلّا مِن ناحیه الله تبارک و تعالی و لذا وجودش قرآن ناطق میشود.
اما وقتی یک کسی جای حجّت خدا و امام معصوم جایگزین کردی و کشتی هدایت را دست او سپردی، معلوم است چون او علم و حکمت ندارد و علم الله و قرآن ناطق نیست، مسلمین گیر میکنند. میگویند: آقا! تو حاکم هستی، یک حکم بده، خلیفه مسلمینی یک مطلبی بیان کن امّا در آن میماند.
لذا وقتی این شخص جایگزین شد و برای او فضیلتتراشی کردیم و او را جای امام و حجّت خدا که خدا تعیین کرده، نشاندیم، دیگر دنیای مردم، حسنه نمیشود. چون از او که حکم میخواهند، بلد نیست و شروع میکند از آنچه که نفسش است، بیان کند. معلوم است اینجا بدعت شروع میشود.
گله پیامبر(ص) ؛ پیروی امّت از یهود و نصارا!!
حالا به این روایت دقّت کنید. من اوّل منابع آن را بیان میکنم. این روایت در صحیح بخاری، جلد ۸ است و همچنین کتاب الفتن مضمون همین حدیث را آورده و نیز صحیح مسلم هم در جلد چهارم این حدیث را بیان میکند. همچنین ابی عبدالله بن محمد بن ادریس شافعی در در جلد یکم، کتاب الامه، عبدالرحمن ابن ابی بکر سیوطی در تفسیر سیوطی، چاپ مصر، جلد یکم نیز آن را بیان میکنند حالا روایت چیست؟
«حدثنا سعید بن أبی مریم حدثنا أبو غسان قال حدثنی زید بن أسلم عن عطاء بن یسار عن أبی سعید رضی الله عنه ان النبی (صلی الله علیه و سلم) قال: لتتبعن سنن من قبلکم شبرا بشبر وذراعا بذراع حتی لو سلکوا حجر ضب لسلکتموه قلنا یا رسول الله! الیهود والنصاری؟ قال فمن!؟» این روایت از ابی سعید خدری نقل شده که به این سبک بیان میکند، میگوید: پیغمبر، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: شما سنّت و مطالب پیشینیان، یعنی یهود و نصاری را وجب به وجب و ذراع به ذراع پیروی خواهید کرد، حتّی اگر آنها در سوراخ سوسماری رفته باشد. در عرب تعبیر «حجر ضب» بوده که یعنی حتّی اگر یک زمان مخفی و گم هم شده باشد، شما پیدایش میکنید. بالاخره یک طوری آن را درمیآورید و به آن عمل میکنید، منظور حضرت این است. یعنی شما دومرتبه برمیگردید و متأسّفانه به چیزهایی که یهود و نصاری میگویند، عمل میکنید و سنّت را تغییر میدهد. بعد میگوید: آنها گفتند: یا رسول الله! یهود و نصاری را میگویید؟ فرمودند: پس چه کسی را میگویم!؟ همینها را میگویم.
حال بدعتگزاران در قیامت
باز در روایت دیگری –که همه این کتابهایی که گفتم این روایات را پشت سرهم آورده و دیگر نام کتابها را تکرار نمیکنیم – میگوید: ابو حازم نقل میکند «سمعت سهل بن سعد یقول: سمعت النبی (ص) یقول: أنا فرطکم علی الحوض، فمن ورده شرب منه ومن شرب منه لم یظمأ بعده أبداً، لَیَرِدَ علیّ أقوام أعرفهم ویعرفوننی، ثم یحال بینی وبینهم، قال أبو حازم: فسمعنی النعمان بن أبی عیاش وأنا أحدثهم هذا، فقال: هکذا سمعت سهلاً؟ فقلت: نعم، قال: وأنا أشهد علی بن اسعم و أبی سعید الخدری لسمعته یزید فیه قال: إنهم منی، فیقال: إنک لا تدری ما بدّلوا بعدک، فأقول: سحقاً سحقاً لمن بدل بعدی» سهل بن سعد میگوید: شنیدم پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) فرمودند: من زودتر از همه شما برای نوشیدن آب، وارد حوض میشوم و بعد از من، شما میآیید و به من ملحق میشوید و هرکس بر من وارد، از حوض مینوشد و بعد از آن دیگر به هیچ عنوان تشنه نخواهد شد ولی میبینم که مردانی از امّت من به سمت من میآیند که هم من آنها را میشناسم و هم آنها من را میشناسند امّا یک مانع و حجاب و حایلی درست میشود که دیگر نمیتوانند جلو بیایند و از من دورشان میکنند. ابوحازم میگوید این حدیث را خیلیها گفتند، بعد پیامبر عظیمالشّأن فرمودند: من به خدا عرضه میدارم اینها از من هستند، امّت من هستند امّا چرا اینها از من دور میشوند؟ پروردگار عالم خطاب میکند که بدان اینها بعد از تو بدعتهایی را گذاشتند. میگوید که بعد از آن پیغمبر فرمود: رحمت خدا بر آن کسی که بعد از من بدعت نگذارد و رحمت خدا بر کسی که بعد از من پشت سر بدعتگذاران نرود.
لذا وقتی جهّال حاکم شدند، نفوذ به وجود میآید و دین را تغییر میدهند؛ چون اصل دین را نشد از بین ببرند. با آن همه شراراتها و مطالبی که داشتند، میخواستند نبی مکرّم را بین ببرند امّا نشد و بالاخره دین جا افتاد و مردم هم از ایشان محافظت کردند. گرچه در نهایت پیامبر توسط آن زن یهودی به شهادت رسید و این را باز خود اهل جماعت در کتاب هایشان از جمله تاریخ طبری، تاریخ الدمشقیه و تاریخ کامل ابنعسیر و امثالهم دارند. امّا علیایحال تا آن موقع محفوظ ماند و نتوانستند گزندی به پیامبر برسانند. لذا بهترین راه این است که یهود بیاید نفوذ پیدا کند و به تعبیر عامیانه جانشینان قلابی بسازد. جانشینانی بسازد که حجّت خدا نیستند، چون عرض کردیم حجّت خدا علم الله است، و برای او فضایلی درست میکنند.
فضیلتهای دروغین به اعتراف علمای مذاهب
ما چند مورد از این فضایل را جلسات قبل بیان کردیم. گفتیم حتّی آنقدر بالا میبرند و فضایلی بیان میکنند که خودشان میگویند این فضیلت بیخود است که حالا اگر برسم در جلسات آینده بیان میکنم که خودشان هم میگویند: ما متعجّبیم. از جمله این که میگویند: نعوذبالله غیرت و عصمت و طهارت پیامبر کمتر از فلان شخص بوده و او بالاتر است. پس اصلاً باید او پیغمبر میشد و اصلاً چرا پیغمبر، پیغمبر شد؟ چون اگر بگوییم فلانی خیلی برجسته و عالم است امّا پیرو فلانی است که از او پایینتر است، مردم میخندند. میگویند: اگر او خیلی عالم است، پس باید او در مصدر امور باشد.
لذا این فضایل را میسازند که این باید حاکم شود و چون بلد نیست، بدعت به وجود میآورد. و اعتراف بزرگان صحابه و علمایشان هم همین است که بدعت به وجود آمده است.
باز یک مطلب بگویم که خیلی عجیب است. شافعی در کتاب الامه از وهب بن کیسان - که خودشان او را یکی از کسانی میدانند که بسیار ثقه است و در مرتبه رجالی، عالی است - روایت میکند که «کلّ سنن رسول اللّه قد غیّرت حتی الصلاة» میگوید: همه سننی را که پیغمبر قرار داده بود، تغییر دادند، حتی نماز را.
یعنی اقرار میکنند که نماز هم تغییر پیدا کرده است. چون حتّی خودشان میگویند و در کتابهای صلاتشان در باب فقهشان هست که خلیفه اوّل هم دست باز نماز خوانده است امّا میگویند خلیفه دوم مصلحت را اینطور دید که دستبسته بخوانند. موقعی که ایران را گرفتند و دیدند اینها در مقابل پادشاهانشان برای تعظیم دستبسته هستند، او گفت: اینها در مقابل پادشاه که انسان است، اینگونهاند؛ آنوقت انسان در مقابل خدا دستش را باز بگذارد!؟
مگر خدا خودش نمیتوانست به پیغمبرش بگوید این کار را بکند!؟ یا مگر خود رسول الله نمیدانست؟ اصلاً چرا خلیفه اوّل تغییر نداد؟ عرض کردم، ما اینجا نمیخواهیم بحث اختلاف شیعه و سنی را بکنیم، اشتباه نشود، ما اصلاً بحث برادران اهل جماعت یا به تعبیری اهل سنّت را نداریم. البته سنّت حقیقی همان است که انسان سنّت را تغییر ندهد. آنها میگویند برای این به ما میگویند سنّی که یعنی ما از سنّت رسول و خلفا پیروی میکنیم امّا باید گفت: شما سنّت رسول را ندارید و فقط سنّت خلفا را دارید. چون خودتان دارید میگویید: «کلّ سنن رسول اللّه قد غیّرت حتی الصلاة» به تحقیق همه سنن رسول خدا تغییر یافت، حتّی نماز.
لذا وقتی غیر معصوم حاکم شود و برای او این فضیلتهای دروغین را بسازند و به تعبیر عامیانه بادش کنند، معلوم است به چرندگویی و ... میافتد. چون یهود هم همین را میخواهد که دین تغییر کند و کسانی که حاکم الهی هستند، نباشند. گرچه عرض کردیم خود یهود هم نفهم بودند و اگر میفهمیدند، میدانستند که برای خودشان هم برکت بود ولی متوجّه نشدند، و نفوذ پیدا کردند.
باز در همین کتبی که گفتم، به خصوص در صحیح بخاری از زهری روایت کرده: «دخلت علی أنس بن مالک بدمشق وهو یبکی، فقلت له: ما یبکیک؟ فقال: لا أعرف شیئاً ممّا أدرکت، إلاّ هذه الصلاة، وهذه الصلاة قد ضُیّعت» میگوید: نزد انس بن مالک در دمشق رفتم، دیدم که او گریه میکرد: گفتم: برای چه گریه میکنی؟ میگوید: گریه میکنم برای این که از آن چیزی که یاد گرفته بودیم، چیزی نماند. حتّی این نماز را هم ضایع کردند.
یعنی ما هرچه از رسول الله یاد گرفته بودیم، الان اینها تغییرش دادند. چرا من گریه نکنم!؟ رسول الله از ناحیه خدا آمده امّا اینها که اینطور نیستند. رسول الله میگوید: اینطور نماز بخوانید، چشم، این کار را بکنید، چشم. او رسول خداست امّا اینها همه چیز را ضایع کردند، حتّی نماز را. اینها را ما نمیگوییم، خودشان در کتابهایشان بیان میکنند.
تطبیق حربه یهود در ایجاد انحراف در امّت پیامبر(ص) با تاریخ انقلاب اسلامی
حالا میخواهم مثال بزنم. این که میگویند جریان انحرافی همین است. در باب تمثیل اشکال ندارد. مثلاً امام به عنوان رسول این انقلاب است. گرچه ما این انقلاب را از ناحیه حضرت حجّت میدانیم و بنده به قاطعیّت صددرصد و به اطمینان قلبی و مطالب دیگر میدانم که این نظام متعلّق به آقاجان حضرت حجّت است. البته نه دولت، ما دولت مهدوی نداریم. من هر موقع میگویم نظام مهدوی، این را هم بلافاصله بیان میکنم که یک موقع کسی که مریض است - چون بعضی مریض هستند و مرض دارند - سوء استفاده نکند. ما دولت مهدوی نداریم و نخواهیم داشت تا موقعی که آقاجان بیایند امّا نظام مهدوی داریم و تا آقاجان هم نیایند، چیزی درست نمیشود امّا باید یک شمّهای درست کنیم.
فرستاده این نظام مهدوی از ناحیه امام زمان، که امام راحل(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود، بیان میکند: اگر از مأذنههای آمریکا هم صدای اذان بیاید، باز هم ما به او اعتماد نداریم. بعد آنوقت کسانی بیایند و بگویند همیشه که دشمنی نمیشود، بالاخره یک روزی باید برگردیم و آشتی کنیم. لذا امام اینجا را میدید.
باز مالک بن انس از عموی خود ابو سهل بن مالک از پدرش نقل میکند: «ما أعرف شیئاً مما أدرکت الناس علیه» ما از آنچه که اینها بیان کردند، چیزی نفهمیدیم که از رسول الله باشد. میگوید: من هیچ کدام از آنچه را که امروز انجام میدهند، نمیشناسم. آنچه پیغمبر میگفت، این نیست و اینها دارند یک کار دیگر میکنند. پیغمبر طور دیگری عمل میکرد و اینها طور دیگر. بعد او هم بیان میکند که حتی نماز عوض شده، میگوید: «إلا بالنداء الصلاة» اینها فقط صدا میزنند: نماز، نماز و میگویند: حی علی الصلاه ولی خود نماز را هم تغییر دادند. لذا این هم باز یکی از آن مطالبی است که خودشان بیان میکنند.
باز در مطلب دیگری حسن بصری است که میگوید: وقتی با عثمان محاجّه کردیم، به او گفتیم: اگر پیغمبر بلند شود و سر از قبر بردارد «ما عَرَفوا منکم إلاّ قبلتکم» دیگر چیز از ما را نمیشناسد مگر قبله را. یعنی میبیند همه چیزی را تغییر دادید و فقط قبله را نتوانستید تغییر بدهید. یک دفعه قبله را هم تغییر دهید و به سمت بیت المقدس کنید، قبله اول مسلمین هم بوده است دیگر، خیال خودتان را هم راحت کنید. لذا اینها در کتاب خودشان بیان میشود که عجیب است.
باز مطلب دیگری بگویم که خیلی عجیب است. در کتاب صحیح بخاری میگوید که سند هم، سند بسیار عالی است. از علاء بن مسیب است، میگوید: پدرم روایت کرد «لقیت البراء بن عازب رضی الله عنهما، فقلت: طوبی لک صحبت النبی» من براء بن عازب را ملاقات کردم و به او گفتم: خوش به سعادتت! تو از صحابه پیغمبر بودی «و بایعته تحت الشجرة» و با او تحت شجره بیعت کردی. بعد میگوید: به من جواب داد «فقال: یا ابن أخی، إنک لا تدری ما أحدثنا به عده» تو نمیدانی که ما بعد از پیغمبر با فرمایشاتش چه کردیم، ما خودمان بدعتگزاری کردیم. دیگر اینطور نگو که من چنین و چنانم، ما بدعت کردیم.
یک روایت دیگر بگویم که خیلی سخت و عجیب است. عایشه، همسر پیامبر، خودش اعتراف میکند به آنچه که اهل سنّت گفتند که ما بدعتگزار شدیم. میدانید از جمله اقدامات عایشه بعد از شهادت پیامبر - که خودشان میگویند شهادت است - صدور فتوای رضاعه کبیره، یعنی شیردادن زن نامحرم به مرد بزرگسال، تحریف این که مقداری از قرآن توسط بزغاله خورده شد و برپایی جنگ جمل است.
حاکم نیشابوری با سند صحیح مینویسد: «حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب من ثنا ابن أبو البحتری من عبد الله عن محمد بن بشر العبدی عن إسماعیل بن أبی خالد عن قیس بن أبی حازم قال قالت عائشة رضی الله عنها و کانت تحدث نفسها أن تدفن فی بیتها مع رسول الله صلی الله علیه و آله سلم و أبی بکر. فقالت إنی أحدثت بعد رسول الله حدثا ادفنونی مع أزواجه فدفنت بالبقیع».
این روایت در کتاب مستدرک علی الصحیحین، جلد چهارم است. اینها دو کتاب به نام صحیح بخاری و صحیح مسلم دارند که میگویند بعد از قرآن این دو کتاب برترین کتابهاست. آنوقت آمدند و حدیثهایی را که در این دو کتاب مشترک و به تعبیری خیلی ناب است، جمع کردند واسمش را کتاب مستدرک علی الصحیحین گذاشتند که چندین جلد است که مدارک روایات صحیحه را نقل میکند و میگوید اینها بسیار عالی است. چون آنها هم بالاخره مباحث علم رجال و علم درایه دارند منتها نه مثل شیعه که خیلی قوی است. میگویند دیگر این کتاب اوج کتابهاست و این مطلب را در این کتاب آمده است.
خلاصهاش این است که قیس بن ابی حازم میگوید: وقتی موقع مرگ عایشه رسیده بود و حالش، حال مرگ بود، گفتیم: شما دوست داری که شما را کنار رسول الله و پدرت دفن کنیم. گفت: نه، دوست ندارم. چون من بعد از رسول الله بدعتهایی را قرار دادم. یعنی خودش میدانسته، دیگر نمیتوانم کنار پیغمبر باشم. مرا ببرید و کنار همسران رسول الله دفن کنید و او را بردند و در بقیع دفن کردند که الان هم همان جاست.
پس هدف از فضیلت دادن به غیر معصوم و حجّت خدا این است که کسانی بالا بیایند و بدعت بگذارند. نتیجه بدعت هم این است که دین کج میشود. چون باید شما در صراط مستقیم باشید. ما دائم هم در نماز این را میخواهیم. بر ما پنج وعده نماز صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشاء واجب است و در هریک هم باید دوبار، یعنی ده بار - تازه این اقل است که وجوب دارد، نمازهای نافله که دیگر هیچ - بگوییم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» [۷] امّا با این وضع دیگر صراط مستقیمی نیست. انحراف به وجود آمد و جریان انحرافی راه را به طرف دیگر برد. دشمن هم همین را میخواست، یهود همین را میخواست، شیطان همین را میخواست و قسم هم خورد که «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ» [۸] و روی قسمش هم ایستاد. دیگر تمام شد.
حالا چه کسی میتواند این را دست کند؟ آقاجان، وقتی که بیایند. حالا هرچه هم شما بخواهی با اهل جماعت محاجّه کنی، فایده ندارد. هرچه بگویی اینها در کتابهای خودتان است. شما بیایید بگویید اینها دروغ است و در کتابهای ما نیست، تأثیری ندارد.
البته من دائم سند کتب را عرض میکنم که شما خودتان هم بروید، مراجعه کنید و ببینید. عرض هم کردم با مراجعه میبینیم فقط همین مطالب نیست و انسان چیزهای دیگر هم به دست میآورد. که ما بخشی از آن را میگوییم.
عرض کردم موقعی که امام فتوای قتل سلمان رشدی ملعون را داد، مصاحبه کرد. گفت: اینها برای چه حکم دادند که من مرتدم و میخواهند من را بکشند، مگر من چه گفتم!؟ من آن چیزهایی را که در کتابهایشان است، آوردم و به آن حالت داستان دادم و از غیر کتابهایشان هم چیزی نگفتم. راست هم میگوید منتها این ها در کتابهای ما نیست؛ در کتب اهل جماعت است.
اینها هستند که در کتبشان میگویند مرد بزرگ سال بیاید و از زن نامحرم شیر بخورد که محرم شود و از این تعابیر و ... یا گفتند که پیغمبر دراز کشیده بود و فلان کس وارد شد و ...، این مطالب و احادیث جعلی که یهودیان ساختند و صحابی ساختگی درست کردند.
جوانان عزیز! حتماً بروید و دو کتاب علّامه عسکری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که خداوند ایشان را غریق نور و رحمت گرداند- را بخوانید. یکی کتاب «عایشه، امّالمؤمنین» ایشان را که با عنوان امّالمؤمنین نوشته امّا غوغاست و همه را هم با سند از خود کتب اهل جماعت آورده که او چه اشتباهاتی کرده و انحراف در دین به وجود آورده است. بعد هم اکتفا به کتاب نکنید و به دنبال سندهایی که ایشان میدهد، بروید و ببینید صحیح است یا خیر. البته ساحت قدس ایشان که بری از این قضیه است امّا من مخصوص اینطور میگویم که شما بروید و بیشتر مطالعه کنید. و بعد هم کتاب دیگر ایشان - که به گمانم ترجمه هم شده - «صد و پنجاه صحابه ساختگی» را بخوانید. یعنی صد و پنجاه صحابه کذب و دروغین برای پیغمبر درست کردند که اصلاً نبودند. ایشان آنجا سند میآورد که خود فلانی گفته که فلانی اصلاً زمانی به دنیا آمد که پیغمبر نبوده و بعد خودشان میگویند او صحابه است در حالی که هنوز دنیا نیامده بود. مثل مزاحی که گاهی بعضی از جوانها میکنند که ما در سال چهل و دو فلان کار را میکردیم! این حرفها هم بیشتر به مزاح میخورد تا جدّی بودن.
لذا این طور صحابههای ساختگی که درست کردند. آنوقت کعبالاحبارها نشستند و پیغمبر را بردند به سمتی که نستجیربالله شهوتران بوده و ... لذا سلمان رشدی ملعون هم میگوید که من از کتابهای خودتان نوشتم و اینگونه جریان انحرافی به وجود میآید و دیگر صراط مستقیم نیست.
جریان انحرافی به وجود میآید که دیگر یزید علن مشروب میخورد و خودشان در تاریخ الدمشقیه و تاریخ طبری نوشتند که گاهی حال نداشت میمونش – که او اسم ابوالغیث بود و گاهی او را روی اسب یا گورخر سوار میکرد و مسابقه میداد و برای او شعرهایی میگفت - را کنارش میگذاشت و میگفت: حال ندارم و خستهام. بیایید دست این میمون را بگیرید و با او بیعت کنید، کأن با من بیعت کنید. آنوقت بعضی از همین احمقها دست این میمون را میگرفتند و میبوسیدند و با یزید بیعت میکردند! ببین تا کجا رفت! دین انحرافی اینطور میشود.
آنوقت آیا ابیعبدالله نباید قیام کند، و جلو بیاید و تکّه و تکّه شود!؟
نظر شما