داوود مهدوی زادگان عنوان کرد؛

تعارض دین با وجه خودبنیادانۀ عقلانیت مدرن است

تعارض دین با وجه خودبنیادانۀ عقلانیت مدرن است

مهدوی‌زادگان درنشست بررسی مفهوم عقل نزدروشنفکران معاصر ایران، با بیان اینکه تعارض دین با وجه خودبنیادانۀ عقلانیت مدرن است، گفت: درموضوع برجام جدایی «خودبنیادی» از«عقلانیت»دارد اتفاق می افتد.

به گزارش خبرگزاری مهر، به همت توسط کانون جنبش نرم‌افزاری پردیس فارابی دانشگاه تهران نشست «آیا این عقل همان عقل است؟» با پرداخت به بررسی مفهوم عقل نزد روشنفکران معاصر ایران، با حضور حجت الاسلام داوود مهدوی زادگان عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۲آبان ماه در دانشگاه تهران برگزار شد. گزارش کامل این نشست در ادامه آمده است:

1- طرح بحث

موضوعی که بناست ما ان‌شاءالله امروز در خدمت دوستان باشیم، آنطور که قبلاً بحثش شده بود، در مورد «ماهیت عقلانیت روشن‌فکری ایران» است که دوستان در پوستر این جلسه، موضوع را با طرحِ یک سؤال مناسب مطرح کرده و عنوان جلسه را «آیا این عقل همان عقل است؟» قرار داده‌اند، که حالا توضیح خواهم داد که چرا عنوان مناسبی است و اساساً ما هم می‌خواهیم در همین زمینه بحث را پیش ببریم.

دربارۀ روشن‌فکری، مباحث زیادی قابل طرح است و صفات، جهات و ویژگی‌های مختلفی در رابطه با روشن‌فکری وجود دارد که هر یک از آن‌ها می‌توانند مبحث مستقلی را به خود اختصاص دهد. اما فکر می‌کنم مهمترین موضوع مربوط به روشن‌فکری، همین مسألۀ «عقلانیت» است. بهر حال در عُرف، روشن‌فکری را مترادف با عقلانیت تصور می‌کنند و این‌ها را ملازم با همدیگر می‌دانند؛ لذا وقتی از روشن‌فکری سخن می‌گوییم، در واقع به نوعی داریم از عقل بحث می‌کنیم. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم عنصر عقلانیت را از روشن‌فکری بگیریم، چیزی از جوهرۀ آن باقی نمی‌ماند. ذات روشن‌فکری در همین مقولۀ عقلانیت است.

۲- مقدمه‌ای دربارۀ «روشن‌فکری»

طبق عنوانی که مطرح شده سؤال این است که «آیا این عقل همان عقل است؟» و مشخصاً پرسش از عقلانیتِ روشن‌فکریِ ایران شده است، یعنی آیا این عقلانیتی که روشن‌فکری ایرانی حامل آن هست، همان عقلانیت مدرن است؟ به عبارت دیگر، اگر بگوییم روشن‌فکری یک موطن اصلی‌ای دارد و سرچشمه‌های روشن‌فکری ایرانی از آن موطن اصلی گرفته شده، بر این اساس می‌توانیم پرسش از این‌همانی را طرح کنیم و بپرسیم که آیا این روشن‌فکری همان روشن‌فکری است یا نه؟

موطن اصلی روشن‌فکری را در غرب باید جست‌وجو کرد، آن هم غرب مدرن و جدید که بر پایۀ عقلانیت و تفکر جدید پایه‌گذاری شده و شکل گرفته و مربوط به چهار سدۀ اخیر است. من حالا روی اینکه لفظ روشن‌فکری ترجمۀ چه هست و به جای چه واژه‌ای به کار می‌رود، معادل انتلکتوئل است یا چیز دیگر، نمی‌خواهم توقف کنم و گمان می‌کنم که شاید در موردِ روشن‌فکری، توقف روی واژه زیاد کاربردی نداشته باشد، چون بهر حال این تعبیر ترجمه‌ای از آن واژۀ اصلی است. اگر بخواهیم آن واژۀ اصلی روشن‌فکری را در جای خود و در موطن خود بررسی کنیم که چه کلمه‌ای در مقابل آن به کار می‌رود، شاید وجهی داشته باشد؛ اما پرداختن به این واژه در مورد روشن‌فکری ایرانی زیاد وجهی ندارد. کاربرد واژۀ روشن‌فکری نسبتاً جدید است، یعنی شاید به ۵۰ سال اخیر برمی‌گردد. ابتدائاً از واژۀ منورالفکر استفاده می‌شد و به تدریج هر چه به زمان حاضر نزدیک می‌شویم، جای آن واژه را روشن‌فکر گرفته است. بعضی از نویسندگان هم تصریح دارند که نمی‌دانیم واژۀ روشن‌فکری از چه زمانی جایگزین منورالفکری شده، ولی قدر مسلّم این است که کلمۀ روشن‌فکری واژه‌ای متأخر است. شاید در ابتدا لازم باشد که خیلی مختصر، روشن‌فکری در موطن خود، یعنی روشن‌فکری مدرن در غرب را توضیح بدهم تا بعد وارد بحث خودمان شویم.

۳- روشن‌فکری در غرب چگونه پدید آمد؟

اجمالاً اینطور عرض می‌کنم که به تصور بنده، روشن‌فکری در غرب بر اثر تلاقیِ دو جریان اصلی پدید آمده است که وقوع این تلاقی به قرن‌های ۱۴ و ۱۵ برمی‌گردد. شاید آن دو جریان چندان با هم مناسبت و سنخیتی نداشته باشند، اما بهر حال، این تلاقی اتفاق افتاد که در ادامه گوشه‌ای از آن را عرض می‌کنم:

الف) جریان اقتصادی

مورد اول از این دو جریان، یک جریان اقتصادی است. در غرب نوعی گروه‌های اقتصادی خاص شکل گرفتند که ما از آن‌ها به «بورژوا» تعبیر می‌کنیم. قشر «بورژوا» افراد و گروه‌هایی بودند که در کار بازرگانی بوده و تجارت می‌کردند. این عده جا و مکان مشخصی نداشتند و کالایی را از جایی به جای دیگر می‌بردند و می‌فروختند و باز از آنجا جنسی را می‌خریدند و به شهری دیگر می‌بردند و به اقتضای شغل اقتصادی‌شان دائماً در حرکت بودند. با گذشت زمان، کم کم شهرهایی متعلق به این افراد تأسیس شدند که صرفاً محلی برای خرید و فروش بودند و به «بورژ» (Borough) موسوم گشتند. امروزه هم بعضی از شهرها مثل دبی چنین شرایطی را دارند که محل بارانداز است و جنس می‌آید و می‌رود. ساکنین این شهرها عموماً بازرگانانی بودند که به کار تجارت مشغول بودند. در این برهۀ زمانی، می‌بینیم که به تدریج، جماعتی از این فعالان اقتصادی شکل گرفته و فعال می‌شود و هر چقدر که این جماعت جلوتر می‌آیند و قدرت و توانایی اقتصادی بیشتری می‌یابند، نقش پررنگ‌تری پیدا می‌کنند. تصور من این هست که جنگ‌های صلیبی در افزایش قدرت اقتصادی این‌ها خیلی تأثیر داشته، یعنی این بازرگان‌ها تدارکات جنگ را برعهده می‌گرفتند و این باعث شد تا از طریق این جنگ‌ها به ثروت بیشتری برسند. منتها هر چقدر که ثروتشان بیشتر می‌شد، سنگین‌تر می‌شدند و مجبور بودند جایی داشته باشند و مثل گذشته نبود که از شهری به شهر دیگر بروند. کم کم مجبور بودند که جای مشخصی داشته باشند تا بنگاه‌های اقتصادی‌شان را در آن مکان‌ها راه بیندازند و پیگیر کارهای اقتصادی‌شان بشوند. از همین جا هست که شهرهایی بورژوا و تجارت‌پیشه به عنوان موجودیتی جدید پیدا شدند.

ب) جریان معرفتی

در کنار این جریان اقتصادی ما یک جریان معرفتی هم سراغ داریم که می‌توان گفت تقریباً همزمان با بورژواها و بازرگانان شروع به شکل‌گیری کرد. از این جریان فکری به جریان فکری اومانیست‌ها (انسان‌گراهای) مسیحی تعبیر می‌شود. در نظام درسی کلیسایی فلسفۀ ارسطویی حاکم بود. در کنار فلسفۀ ارسطویی، گریزهایی به فلسفۀ ماقبل سقراطی هم زده می‌شد. در فلسفۀ ماقبل سقراطی که همان نگرش سوفسطایی است، تفکر اومانیستی حاکم است. مدارس مسیحی قرون وسطی عاملی شد تا عده‌ای جذب تفکر اومانیستی پیش‌سقراطی شوند. به تدریج، آن‌ها خیلی علاقه‌مند به متون یونانی شدند و خیلی مشتاقانه به سراغ متون پیش‌سقراطی رفتند و بیشتر و بیشتر با اومانیسم و تفکر اومانیستی آشنا شدند. همین امر باعث شد تا در قرن ۱۳ و ۱۴ در اروپا به تدریج یک جریان فکری اومانیستی شکل بگیرد.

این دو جریان «اقتصادیِ بورژوایی» و «معرفتیِ اومانیستی» همانطور که جلو می‌آیند، در نقطه‌ای با هم تلاقی پیدا می‌کنند و تقریباً دوش به دوش همدیگر می‌شوند و رفاقتی بین آن‌ها پیدا می‌شود که در اثر این رفاقت، نسبت به همدیگر هم‌پوشانی پیدا کرده و از همدیگر حمایت می‌کنند.
اما تلاقی این دو جریان کجا بود؟ تلاقی این دو جریان در موانع سر راه بود. یعنی این دو جریان، هم جریان اقتصادی و هم جریان معرفتی، به تدریج که گسترده می‌شوند، احساس می‌کنند که وضعیت موجود مانع بسط آن‌هاست. یعنی وضعیت موجود که یک نظام حاکم کلیسایی است، به شدت جلوی این جریان‌های فکری و اقتصادی را می‌گیرد. از یک طرف، جریان اقتصادی بورژواها برای مبادلات تجاری خودشان با فئودال‌ها و ملّاک‌های قلمروهای اقطاب مشکل داشتند، چون آن‌ها می‌خواستند کالاهایشان به راحتی در رفت‌وآمد باشد و آن‌ها نمی‌گذاشتند که این تجارت به راحتی صورت بگیرد. از طرف دیگر، جریان معرفتی با حاکمیت کلیسایی مشکل داشت، زیرا کلیسا اجازه نمی‌داد که تفکر اومانیستی بخواهد بسط پیدا کند. لذا می‌بینیم که در این شرایط این دو جریان در یک چیز با هم اشتراک پیدا کردند و آن هم «نامطلوب بودن وضع موجود» و «عدم پذیرش وضع موجود» است. لذا در این شرایط یک حرکت اعتراضی نسبت به وضع موجود شکل می‌گیرد. لذا می‌بینیم چون آن‌ها این اشتراک فکری و زبانی را پیدا کردند، به تدریج به هم نزدیک‌تر می‌شوند. اومانیست‌ها آثاری را تألیف می‌کردند و بورژواها خوانندۀ این آثار بودند. یعنی مهمترین خوانندۀ آثار اومانیست‌ها بورژواها بودند.

خواندن این آثار بورژواها را به وجد می‌آورد، چون می‌دیدند که همان چیزی است که آن‌ها می‌خواهند. آن‌ها به دنبال یک تجارت آزاد بودند تا بتوانند به راحتی بین شهرها نقل و انتقال کنند و کالاهایشان را به فروش برسانند؛ لذا بحث آزادی را که اومانیست‌ها مطرح می‌کردند برای بورژواها خیلی جذاب و ارزشمند بود. از طرف دیگر، اومانیست‌ها به تدریج روی مقولۀ عقلانیت خیلی تأکید می‌ورزیدند؛ این هم برای بورژواها خیلی مهم و ارزشمند بود. به تدریج که جلو می‌آییم و به قرن پانزدهم می‌رسیم، یک اتفاق بزرگی می‌افتد. آن اتفاق بزرگ این است که در غرب مفهوم جدیدی از دولت شکل می‌گیرد که این مفهوم جدید برای بورژواها فوق‌العاده جذاب بوده است. چرا؟ چون مفهوم جدید دولت دیگر آن دولت به معنای حاکمیت ملّاک‌ها و فئودال‌ها نیست، یعنی حاکمیت را از آن‌ها می‌گیرد و به نوعی، حاکمیت امری انتخابی می‌شود. یعنی ایدۀ اینکه حاکمیت از آنِ مردم است، خیلی به بورژواها کمک می‌کند و آن‌ها هم دقیقاً همین را می‌خواهند که قدرت از دست قدرت موجود فئودالی – کلیسایی خارج شود.

به تدریج می‌بینیم که مفهوم دولت مدرن توسط افراد و شخصیت‌هایی مثل ماکیاوللی، هابز و جان لاک شکل می‌گیرد. این‌ها کسانی هستند که مفهوم جدید دولت را تأسیس می‌کنند و وجه مشترک همۀ این مؤسسین دولت مدرن، اومانیست بودن آن‌هاست. این افراد به شدت اومانیست بودند و بر عقل خودبنیاد بسیار تأکید می‌کردند.

از طرف دیگر، بورژواهابه  قرائت‌های دینی هم‌سو با خود نیاز داشتند؛ چون در واقع فقط اینطور نبود که فئودال‌ها مانع سر راه آن‌ها باشند، بلکه کلیسا هم مانع بزرگی بر سر راه بورژواها بود. البته چنانکه اشاره شد، اومانیست‌ها هم در این مقوله، یعنی مقابله با حاکمیت کلیسا، با آن‌ها مشترک بودند. از این جهت شما می‌بینید که درون این جریان، یک حرکت اعتراضی دینی به نام «پروتستان» هم شکل می‌گیرد که رهبری‌اش را لوتر و جان کالون برعهده داشتند. پیام و غایت کلام این گروه «فردی شدن دین» بود؛ یعنی اینکه دین یک امر فردی است و هیچ خاصیت سیاسی ندارد و حاکمیتی برای آن متصور نیست. همینطور وقتی که جلوتر می‌آییم، می‌بینیم که این جریان‌ها بیشتر و بیشتر به هم کمک می‌کنند و به تدریج این دو جریان به جایی می‌رسند که تقریباً می‌شود گفت قرن‌های ۱۷ و ۱۸ را تسخیر می‌کنند. دولت‌های جدید شکل می‌گیرد، حاکمیت‌های گذشتۀ کلیسایی و دینی کنار زده می‌شوند و دولت‌های مدرن جانشین می‌شوند.

اسم این قرون را خودشان به «قرون روشن‌گری» تعبیر می‌کنند و آن‌ها را در برابر قرون وسطی که قرون تاریک می‌نامیدند قرار  دادند. وجه مشخصۀ دو جریانی که صاحبان این قرون محسوب می‌شوند، تأکیدشان بر عقلانیت است؛ یعنی حتی جریان بورژوا هم فعالیت اقتصادی را در عقلانیت تعریف می‌کند و می‌گوید فعالیتی اقتصادی است که حساب و کتابی عقلانی در آن جریان داشته باشد. آن جریان فکری هم که به آن‌ها انتلکتوئل، روشن‌گر یا روشن‌فکر گفته می‌شد بر نوعی از عقلانیت استوار بودند. این اجمالی بود که من خواستم در حوزۀ غرب عرض کنم تا با این مقدمه به بحث خودمان ورود کنیم. پس بنابراین، آن چیزی که در غرب به نام روشن‌فکری داریم یک جریان فکری جدیدی هست که بر انسان‌گرایی (اومانیسم) استوار است، نگاهی کاملاً این‌جهانی دارد، از دین فاصله گرفته و جدا از آموزه‌های دینی فکر می‌کند و معتقد است جوهرۀ تمامِ تفکراتش بر عقلانیت است.

۴ - تکوین روشن‌فکری ایرانی

حال به فضای ایران بیاییم. در ایران، از حدود ۲۰۰ سال پیش، یعنی کمی قبل از نهضت مشروطه، به تدریج که رفت‌وآمد ایرانیان به اروپا بیشتر شد و کم‌کم عده‌ای می‌رفتند تا با آموزش‌های آنجا آشنا شوند و تحصیل کنند، این فرهنگ و جریان روشن‌فکری به ایرانیانی که به قصد تحصیل به آنجا می‌رفتند سرایت کرد و آن‌ها با جریان روشن‌فکری غرب آشنا شدند. شکل‌گیری این جریان کمی قبل از نهضت مشروطه شروع می‌شود و تا امروز که می‌توانیم از جریانی به نام روشن‌فکری سخن بگوییم، ادامه می‌یابد؛ یعنی اگر ۲۰۰ سال قبل این ویژگی‌ها را باید در سه نفر آدم مثل طالبوف، آخوندزاده و ملکم سراغ گرفت، الآن دیگر اینطور نیست و به یک جریان فکری تبدیل شده که دیگر محدود به افراد نیست. با این مقدمه، برویم سر وقت بحثی که مطرح شده است.-

۵- سه نوع عقلانیت

سؤال شده است که «آیا این عقل روشن‌فکری ایرانی همان عقل روشن‌فکری غربی است؟». فکر می‌کنم که اگر بخواهم به این پرسش پاسخ بدهم، به یک چارچوب نظری نیاز است تا بر مبنای آن به این پرسش پاسخ بدهیم. من این چارچوب نظری‌ام را در قالب ارائۀ یک دسته‌بندی و طبقه‌بندی از عقلانیت یا روشن‌فکری مدرن انجام می‌دهم.
بطور کلی، عقل روشن‌فکری مدرن یا غربی را می‌توان به سه دسته یا گروه تقسیم کرد. رابطۀ این سه دسته یا گروه یک رابطۀ رتبی و طبقه‌بندی شده است، یعنی اینطور نیست که این سه دسته در یک سطح و ردیف باشند. در واقع، می‌توان گفت یک رابطۀ علّی – معلولی بین این سه گروه برقرار است. این سه دسته را من چنین نام‌گذاری می‌کنم: ۱٫ عقلانیت تأسیسی؛ ۲٫ عقلانیت تبیینی؛ ۳٫ عقلانیت تطبیقی.

۵-۱ - عقلانیت تأسیسی

عقلانیت تأسیسی یعنی آن نوع خردورزی‌ای که به کار تولید ایده‌ها می‌پردازد که با تولید این ایده‌ها یک جهان جدیدی تأسیس می‌شود و ما وارد یک فضای جدیدی می‌شویم. برای مثال، دولت مدرن مبتنی بر یک ایده‌ای بوده که این ایده یک مؤسسی داشته که مؤسس این ایده عقلانیتی داشته که ما این نوع عقلانیت را تأسیسی می‌نامیم. همچنین، مفهوم آزادی یک ایده است، ممکن است بگوییم آزادی در متون دینی وجود داشته ولی به آن توجهی نمی‌شده و به معنای جدیدی هم تعریف و تفسیر نمی‌شده است. عقلانیت جدید یا همان عقلانیت روشن‌فکری در غرب آمد و روی آزادی تأکید کرد و در واقع، آمد از ایدۀ آزادی یک تعریف جدید ارائه کرد و ایدۀ جدید آزادی را تأسیس کرد. همچنین، مفهوم دولت – ملّت یا ملکیت و مفاهیم بسیار دیگری را تأسیس کردند. همۀ این‌ها کارِ عقلانیت تأسیسی است.

۵-۲ - عقلانیت تبیینی

این ایده‌ها وقتی تأسیس می‌شوند، نیاز به نوعی عقلانیت تبیینی و شارحه دارند؛ یعنی ایده‌هایی که تأسیس شده، حال نیاز به شرح و تبیین دارند. این نوع عقلانیت را که در مرحلۀ بعد از تأسیس مطرح می‌شود را ما عقلانیت شارحه یا تبیینی می‌نامیم. یعنی تبیین همان ایده‌هایی که توسط عقلانیت تأسیسی به دست آمده است.

۵-۳ -عقلانیت تطبیقی

اما مرتبۀ سومی از عقلانیت هم قابل تصور است که من آن را عقلانیت تطبیقی می‌نامم. عقلانیت تطبیقی به این معناست که ایده‌هایی که تأسیس شده‌اند در کنار شرحی که به همراه دارند، برای اجرا شدن نیاز به عقلانیتی دارند تا به تطبیق آن‌ها بر جامعه بپردازد و آن‌ها را با عینیت‌ها هماهنگ کند یا به عبارت درست‌تر، این واقعیت‌ها و عینیت‌های خارجی بر این ایده‌ها منطبق بشوند. آن عالم خارج دقیقاً طابق النعل بالنعل به صورت ایده‌هایی که تأسیس شده‌اند تبدیل شود. ما این نوع عقلانیت را «عقلانیت تطبیقی» می‌نامیم که کار تطبیق را انجام می‌دهد.

این سه مرحله از عقلانیت (عقلانیت تأسیسی، عقلانیت تبیینی و عقلانیت تطبیقی) را می‌توانیم کاملاً در غرب مشاهده کنیم؛ یعنی می‌توانیم در غرب نشان بدهیم که کدام فیلسوفان عقلانیت تأسیسی داشتند، کدام فیلسوفان عقلانیت شارحه داشتند و چه کسانی عقلانیت تطبیقی را دارا بودند. منتها چون موضوع بحث من نیست، من الآن نمی‌خواهم به آن وارد شوم و بپردازم. اما نکته‌ای که باید به آن توجه کنید، این است که این سه گروه از عقلانیت در غرب، یک رابطۀ علّی و معلولی و تاریخی دارند؛ یعنی اگر عقلانیت تأسیسی نباشد، هیچ‌وقت عقلانیت شارحه و تطبیقی هم شکل نمی‌گیرد. علاوه بر این، رابطۀ این سه هم یک رابطۀ تاریخی است؛ یعنی ما هر چه به عقب برمی‌گردیم و برای مثال به قرون ۱۴ و ۱۵ می‌رسیم، می‌بینیم که عقلانیت آن دوره یک عقلانیت تأسیسی است؛ اما هر چه جلوتر می‌آییم می‌بینیم که عقلانیت تطبیقی است. یعنی می‌شود گفت که در غرب امروز آنقدر که عقلانیت تطبیقی وجود دارد، عقلانیت شارحه یا عقلانیت تأسیسی را کم‌تر داریم یا شاید اصلاً بتوانیم بگوییم که در قرن بیستم و آغاز قرن ۲۱ دیگر شاهد عقلانیت تأسیسی نبوده‌ایم و نمی‌توانیم بگوییم چنین عقلانیتی وجود داشته است. این مطلب را در همین حد سربسته داشته باشید تا بر اساس همین چارچوب وارد روشن‌فکری ایرانی شویم و در روشن‌فکری ایرانی بررسی کنیم که آیا می‌توانیم بگوییم عقلانیت روشن‌فکری ایران همان عقلانیتی است که در غرب اتفاق افتاده، شکل گرفته و پدید آمده است یا نیست؟ این سؤال ماست و بر اساس دسته‌بندی‌ای که عرض کردم، می‌خواهم به آن بپردازم.

۶-  آیا این عقل همان عقل است؟

اجمالاً می‌توانیم اینطور بگوییم که متأسفانه به نظر می‌رسد که عقلانیت روشن‌فکری ایرانی آن تجربه‌ای از عقلانیت غربی را پشت‌سر نگذاشته یا آن نحو از عقلانیتی که در غرب اتفاق افتاده را ما در روشن‌فکری ایرانی سراغ نداریم و نمی‌توانیم پیدا کنیم. اگر در نهایت، بخواهیم یک شمایی از عقلانیت مدرن را در روشن‌فکری ایرانی سراغ بگیریم، آنچه می‌یابیم همین عقلانیت تطبیقی است؛ اما آن عقلانیت شارحه و تبیینی یا از آن بالاتر، عقلانیت تأسیسی را ما در نزد روشن‌فکری ایرانی نمی‌توانیم سراغ بگیریم. یعنی ما الآن وقتی به تاریخ کوتاه روشن‌فکری ایران نظر می‌کنیم، اگر بخواهیم جست‌وجو کنیم و ببینیم که آیا عقل تأسیسی‌ای وجود دارد یا نه، نمی‌توانیم کسی را مثال بزنیم و به کسی اشاره کنیم. حداقل من که کسی را از روشن‌فکران ایرانی تا کنون پیدا نکرده‌ام که مؤسس ایده‌ای باشند. چنانکه می‌دانید، یکی از ویژگی‌های مؤسس بودن «مرجعیت» است.

اساساً به طور کلی، این طبقه‌بندی‌ای که کردم هر طبقۀ قبلی مرجعی برای طبقۀ بعدی است. یعنی مثلاً اگر عقلانیت تطبیقی را در نظر بگیرید، مرجعِ عقلانیت تطبیقی، عقلانیت تبیینی است و مرجع عقلانیت تبیینی، عقلانیت تأسیسی است. اگر ما این مرجعیت را بخواهیم در روشن‌فکری ایرانی سراغ بگیریم، به چنین چیزی برنمی‌خوریم. یعنی ما وقتی که عقلانیت مدرن در غرب را بررسی کنیم، هیچ جایی را سراغ نداریم که عقلانیت غربی بیاید از باب تأسیس به یکی از متفکرین ایرانی رجوع کند. ما چنین چیزی را سراغ نداریم. یعنی نداریم که کانت و هگل که هیچ، روشن‌فکرهای قرن بیستمیِ غربی بیایند بگویند که آخوندزاده یا طالبوف یا ملکم‌خان چنین چیزی را گفته‌اند و الهام‌بخش ما بوده‌اند. یعنی هیچ‌وقت در مقام خردورزیِ تأسیسی، روشن‌فکران ایرانی مرجع برای خردِ مدرن نبوده‌اند. ما چنین چیزی را نداریم. همینطور اگر به ساحت شارحه و مقام تبیین هم نگاه کنید، نمی‌توانید بگویید «روشن‌فکران ایرانی مؤسس نبوده‌اند، اما شارح و تبیین‌گر عقل تأسیسی مدرن که بوده‌اند!»

ما چنین چیزی را هم سراغ نداریم. یعنی اولاً ما در روشن‌فکری ایرانی یک شخصیت متفکری را نداریم که بگوییم او آنچنان شارحِ بزرگِ هابز، ماکیاوللی یا دیگران است، بطوری که او در غرب هم مرجع فکری روشن‌فکری محسوب می‌شود. بطوری که بگوییم روشن‌فکر اروپایی اگر بخواهد هگل را خوب بشناسد، باید به آثار ملکم‌خان یا طالبوف مراجعه کند. چنین چیزی را هم نداریم. یعنی ما حتی یک روشن‌فکری ایرانی هم نداریم که جزو شارحان بزرگ ایده‌های جدید و مدرن باشد. این را هم نداریم. خودِ شما هم وقتی می‌خواهید هگل یا کانت بخوانید، به سراغ آثار متفکرین غربی می‌روید و شاید در کنارش از آثار شارحان ایرانی هم کمک بگیرید، اما اینطور نیست که آن‌ها را به عنوان شارحی برجسته بشناسید. پس روشن‌فکران ایرانی را حتی در سطح عقلانیت شارحه هم نمی‌توانیم سراغ بگیریم و بگوییم این‌ها حداقل واجد عقل تبیینی هستند. چنین چیزی هم نیست.

می‌مانَد عقلانیت تطبیقی، که متأسفانه در عقلانیت تطبیقی هم می‌بینیم که این نوع عقلانیت هم در عقلانیتی که از روشن‌فکری ایرانی سراغ داریم، به صورت کج‌دار و مریز وجود دارد؛ یعنی یک عقلانیت تطبیقیِ ناب هم در میان روشن‌فکران ایرانی نداریم. مهمترین دلیلش هم این است که می‌بینیم این واقعیت خارجی‌ای است که الآن شکل گرفته. این واقعیتِ خارجی کارِ همین عقلانیت تطبیقی است و عقلانیتِ تطبیقی روشن‌فکری ایرانی همین واقعیتِ خارجیِ موجود را به ما تحویل داده و این واقعیت خارجیِ ایرانی آن چیزی نیست که در غرب اتفاق افتاده. این نشان می‌دهد که آن شکل از عقلانیت تطبیقی‌ای که در غرب با آن قدرت وجود دارد، در روشن‌فکری ایرانی وجود ندارد.
بنابراین، در مجموع اگر بخواهیم پاسخی به این پرسش بحثِ امروزمان بدهیم که «آیا این عقل همان عقل است؟»، تفصیلاً هم می‌توانیم بگوییم که خیر، این عقلِ روشن‌فکریِ ایرانی حقیقتاً آن عقل روشن‌فکریِ مدرن نیست. یعنی خیلی اگر تلاش کنیم، شاید بتوانیم بگوییم که شباهتی با عقل تطبیقی دارد که باز در همان عقل تطبیقی هم می‌بینیم که دچار مشکل است و لَنگ می‌زند و این خرد تطبیقی را ما در روشن‌فکری ایرانی نمی‌توانیم سراغ بگیریم.

۷ - چرا این عقل همان عقل نیست؟

حال، با توجه به این پاسخ، ممکن است بپرسید که دلایل این امر چیست؟ علت اینکه این عقل روشن‌فکری ایرانی نتوانسته همان عقل روشن‌فکری مدرن باشد، چه چیزی می‌تواند باشد؟ چه عواملی باعث شده که روشن‌فکری ایرانی خردش به قد و قوارۀ خرد اروپایی تبدیل نشود و شکل نگیرد؟ این به نظرم مهمترین بخش بحث است و حتی می‌شود گفت که اگر ما بخواهیم خدمتی به روشن‌فکری بکنیم، همانا پاسخ دادن به این بخش از سؤال است. یعنی اگر آسیب‌شناسی ناعقلانیت روشن‌فکری را انجام بدهیم، به نظرم بزرگترین خدمت به روشن‌فکری ایران را کرده‌ایم. این پرسشی است که می‌توان مطرح کرد. من اجمالاً به علت‌یابیِ نارساییِ عقلانیت روشن‌فکریِ ایرانی هم طی چند دلیل و عامل اشاره می‌کنم:

۷-۱-  عقلانیّت مدرن به مثابه اصلی‌ترین مانع

تصور من این هست که عامل یا دلیل اصلی‌ای که نگذاشته که عقلانیت روشن‌فکری ایرانی همانند عقلانیت اروپایی شود، خودِ همان عقلانیت غربی/اروپایی است. چطور؟ ببینید، اساساً عقلانیت مدرن با خودش یک «نفی دیگری» را تولید می‌کند. این «نفیِ دیگری» را شما هم در ساحت تفکر می‌بینید و هم در ساحت عینیت‌ها و واقعیت‌های خارجی. به این معنا که شما می‌بینید این عقلانیت مدرن در واقعیت سرزمین، یک سرزمین مادر برای خود تأسیس می‌کند و سرزمین‌های دیگر در واقع به نحو پیرامونی شکل می‌گیرند و تعریف می‌شوند. یعنی خودِ سرزمین و کشورها هم در عقلانیت مدرن طبقه‌بندی شده است، اینطور نیست که عقلانیت مدرن جهان خاکی را مشترک بداند و نسبت به آن یکسان‌نگری داشته باشد. اصلاً اینطور نیست. خودِ سرزمین‌ها را هم دسته‌بندی می‌کند. شما مفهوم شرق و غرب را ببینید. این‌ها همه مفاهیمی است که توسط همین عقلانیت مدرن تولید و ساخته شده‌اند. برای مثال، برده‌داری یک امر نوین و پدیدۀ مدرن است و شما وقتی به کارنامۀ همین روشن‌فکرهای مؤسس نگاه می‌کنید، می‌بینید که همگی در شرکت‌های برده‌داری سهام‌دار بوده‌اند. مثل جان لاک که یکی از سهام‌داران شرکت‌های برده‌داری بوده است. چرا؟ تفکر برده‌داری چه تفکری است؟ تفکری است که مطابق آن غیر از سرزمین اروپا یک سرزمین‌های دیگری هم به نام شرق هستند که در آن‌ها مشتی آدم‌های مفت و مجانی وجود دارند که انسانِ غربی باید برود و به زور آن‌ها را به غُل و زنجیر کند و بیاورد و به خدمت بگیرد.

آن سرزمین قارۀ آفریقاست یا سرزمین سرخ‌پوست‌هاست یا… خلاصه می‌خواهم بگویم که در خود تفکر مدرن و عقلانیت تأسیسی، اساساً یک نوع نژادپرستی، آپارتاید و تبعیض سرزمینی وجود دارد که از همان ابتدا می‌گوید توی ایرانی ولو که الآن به پاریس آمده‌ای و داری درس می‌خوانی و علم و عقلانیت مدرن را می‌آموزی، بدان که جزو کشورهای پیرامونی هستی، جزو موطن اصلی نیستی، جزو ما نیستی. از همان ابتدا این را به روشن‌فکر ما القا می‌کند و روشن‌فکر ما هم این هژمونی و سلطۀ فرهنگیِ‌ عقل مؤسس اروپایی را می‌پذیرد و پذیرش این سلطه را پیدا می‌کند. این اختصاص به ایرانی‌ها هم ندارد. الآن کشورهای کره، ژاپن و چین که به ظاهر می‌گوییم جزو کشورهای پیشرفتۀ پیرامونی هستند هم فاقد عقل مؤسس هستند. ما عقلانیت تأسیسی‌ای در کره، ژاپن و چین سراغ نداریم. پس نخستین علت از مجموعۀ عللی که نمی‌گذارد عقلانیت روشن‌فکری ایرانی همان عقلانیت تأسیسی‌ای که در اروپا اتفاق افتاده باشد، هژمونی خودِ عقلانیت مدرن است. این عقلانیتِ مدرن اجازه نمی‌دهد که روشن‌فکرهای کشورهای پیرامونی بخواهند مؤسس باشند. این هژمونی چنین اجازه‌ای نمی‌دهد.

۷-۲- ویژگی اشرافی و رانتی بودن روشن‌فکری

اما سوای این دلیل، از جملۀ برخی دلایل دیگری که می‌توان اشاره کرد این است که وقتی که به عقب برمی‌گردیم و اَشکال و تجربه‌های اولیۀ جریان روشن‌فکری ایران را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که افرادی که برای تحصیل و یادگیری علم غربی به اروپا رفتند، معمولاً از جماعت خانواده‌های اشراف و سلطنتی انتخاب می‌شدند. یعنی به نوعی، حکومت قاجار از آن‌ها پشتیبانی می‌کرد و این افراد بودند که امکان تحصیل در اروپا را می‌یافتند. وقتی که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که در بین این افراد دغدغه‌های فلسفی و فکری که در بخش دیگری از قشر فرهنگیِ ایران سراغ داریم، کمتر وجود دارد. ما وقتی که از منظر علم به آن دوران نگاه می کنیم، می‌بینیم که علم در همین حوزه‌ها و مدارس علمیه بوده و حاملش هم همین روحانیت بوده‌اند. اما با این حال می‌بینید که هیچ‌وقت تحصیل‌کرده‌های حوزوی به غرب فرستاده نشدند تا با آن آشنا بشوند و بتوانند علم غربی را به اینجا بیاورند. در حالیکه آن‌ها افراد متفکری بودند و اگر آن‌ها می‌رفتند چه بسا می‌توانستند در حوزۀ ایده‌ها کارهایی تأسیسی بکنند. ولی این اتفاق نیفتاد.

۷٫۳٫ ائتلاف با نظامیان برای از میدان به در کردن رقبای فکری

دلیل دیگر، مسألۀ تأسیس دولت مطلقۀ پهلوی است. یکی از اشتباهات بزرگی که جریان روشن‌فکری بعد از نهضت مشروطه مرتکب شد، این بود که برای خارج کردن رقیب از صحنه آمد با نظامیان ائتلاف کرد، یعنی یک ائتلافی بین روشن‌فکری و نظامیان شکل گرفت. آن هم با بخشی از نظامیان که از عقلانیت عاری بودند و هیچ سوادی نداشتند. رضاخان چه سواد، عقلانیت و خردی داشت؟ یعنی حتی با آن بخش از نظامیانی که حامل نحوی از سواد، خرد و عقلانیت بودند ائتلاف نکردند، بلکه آمدند با نظامیانی ائتلاف کردند که فاقد عقلانیت بودند و بر اثر این ائتلاف یک حکومتی به نام پهلوی تأسیس شد. پهلوی چه کرد؟ خدمتی که پهلوی به روشن‌فکری ایران کرد این بود که آمد رقیب، یعنی متفکران دینی را، به زور سر نیزه از صحنه خارج کرد و در واقع، روشن‌فکری مالک یک جامعه‌ و فضای فرهنگی‌ای شد که هیچ رقیبی در آن حضور نداشت. یک اختناق گسترده‌ای پدید آمد که در آن همۀ مناصب، شغل‌ها و… را از رقیب گرفته و او را کاملاً به حاشیه رانده بودند. این شرایط منجر به چه اتفاقی می‌شود؟ وقتی که رقیب در صحنه نباشد، دیگر گفت‌وگوی علمی شکل نمی‌گیرد. گویی که روشن‌فکری در تمام این مدت با خود گفت‌وگو می‌کرد، در حالی که در اروپای مدرن وقتی که نگاه بکنید، می‌بینید در برابر عقلانیت مؤسس یک رقیب حضور داشت که با او یک نحو گفتمانی برقرار می‌شد. اما در دورۀ پهلوی با کنار گذاشته شدن و از صحنه خارج کردن رقیب، دیگر روشنفکری رقیبی وجود نداشت تا گفت‌وگویی برقرار کند و خودش را بالنده‌تر کرده و خرد و عقلانیتش را تکمیل کند. لذا مرتباً تکیۀ روشنفکری به قدرت بیشتر شد و این تکیۀ روشن‌فکری بر قدرت باعث شد که میزان عقلانیتش کمتر و کمتر شود و دیگر توان اینکه بخواهد تأسیس یا تبیین کند، را نیافت.
این‌ها به نظرم چند مورد از علت‌هایی است که می‌توانیم به عنوان عواملی که اجازه نداده خرد روشن‌فکری ایرانی در تراز عقلانیت مدرن اروپایی قرار بگیرد، برشماریم.

۸-  وقوع انقلاب اسلامی، نعمتی برای جریان روشن‌فکری

به نظر من، یکی از نعمت‌هایی که برای روشن‌فکری ایرانی اتفاق افتاده، وقوع انقلاب اسلامی است. البته متأسفانه می‌بینیم روشن‌فکری ایران قدرِ انقلاب اسلامی را نمی‌داند، در حالی که شاید بشود گفت اولین کسانی که باید قدر این انقلاب را بدانند، روشن‌فکران هستند. چرا؟ چون که این انقلاب، اولاً آن قدرت را کنار زد و رقیب را وارد صحنه کرد. در اثر ورود این رقیب به صحنه، دوباره فضای خردورزی شدت گرفت و تشدید شد. لذا شما نگاه کنید، برای مثال تا پیش از انقلاب مهمترین کتاب فلسفی‌ای که روشن‌فکرها دربارۀ فلسفۀ غرب می‌خواندند، کتابِ سیر حکمت در اروپای فروغی بود. این جزو منابع بود. یعنی اصلاً همه این را ژست خودشان تلقی می‌کردند که به این کتاب ارجاع بدهند و از آن کُدی ارائه دهند. اما شما بعد از انقلاب را نگاه کنید، آنچنان ترجمۀ متون کلاسیک غربی شدت و بالا گرفت که دیگر الآن شاید دیگر به آن کتاب ارجاعی هم داده نمی‌شود. یعنی الآن متون اصلی غربی ترجمه شده است. چرا این اتفاق افتاد؟ چون روشن‌فکری دیگر آن قدرت حامی را نداشت و مجبور بود که روی پای خودش بایستد. مجبور شد آثار غربی را مرتباً ترجمه کند تا با آن‌ها بتواند با رقیب یک گفت‌وگوی علمی‌ای را برقرار کند. این‌ها همه نعمت‌های این انقلاب برای روشن‌فکری ایرانی هست که متأسفانه نسبت به انقلاب قدردانی ندارند. اما بهر حال، می‌خواهم این را عرض کنم که در شرایطی که امروز پیش آمده، روشن‌فکری ایرانی مجبور به خردورزی است. مجبور هست که در امر خردورزی بیشتر از گذشته فعال باشد. اما اینکه حالا آیا توانسته به آن تراز غربی‌اش برسد یا نه، بحث دیگری است. من فعلاً چیزی نمی‌بینم.

۹ - مسألۀ «عدم مرجعیت»، مهمترین نشانۀ عدم توفیق روشن‌فکری ایرانی

در واقع، متأسفانه هنوز شاهد صحنه‌هایی یا نمونه‌هایی نیستم که بگوییم این‌ها می‌تواند شواهدی باشد بر اینکه عقلانیت روشن‌فکری ایران امروز تکانی خورده و تحولی در آن پیدا شده و الآن دارد به سمتِ عقلانیتِ مدرنِ اروپایی حرکت می‌کند. این را من نمی‌بینم. یکی از مهمترین شواهدش مسألۀ مرجعیت است. امروز هنوز روشن‌فکری ایرانی نتوانسته برای عقل اروپایی مرجع بشود. امروز می‌بینید که روشن‌فکری دینی خردورزی می‌کند و آثار زیادی چاپ می‌کند، ولی در غرب تصحیح مثنوی مولوی‌اش است که مورد توجه قرار می‌گیرد و آن را ترجمه می‌کنند. یعنی آثار تولیدی روشن‌فکری هنوز مورد توجه قرار نگرفته و مرجع نیست. لذا، فعلاً شاهد جلوه‌های امیدوارکننده‌ای نیستیم.
این اجمالی از بحثی بود که بنده خدمت دوستان توانستم دربارۀ ماهیت عقلانیت روشن‌فکری ایران عرض کنم.

۱۰ - بخش پرسش و پاسخ

پرسش: شما به عنوان الگوی عقلانیت روشن‌فکری ایرانی، عقلانیت مدرن را طرح کردید. این کاملاً بحث درستی است و طبیعتاً عقلانیت روشن‌فکری ایرانی ذیل عقلانیت مدرن تعریف می‌شود و همۀ تلاشش این است که به وضعیت و جایگاه عقلانیت مدرن ارتقاء پیدا کند. اما در کنار این نگاه توصیفی، شاید بد نباشد که نگاهی ارزش‌گذارانه و تجویزی هم داشته باشیم. در کشور ما با سنّت فکری خاص، نسبت عقلانیت مدرن با عقلی که در سنّت خودمان بوده چیست؟ فرض کنید که ما روشن‌فکری ایرانی را آسیب‌شناسی کردیم و گفتیم که شما در راهی که رفتید اشتباه کردید و اگر می‌خواهید به عقلانیت مدرن دست یابید باید این نکات را رعایت کنید، آیا اینکه روشن‌فکری ما به آن جایگاه عقلانیت مدرن نائل شود، برای ما مطلوبیتی دارد؟ آیا راه نجاتی برای برون‌رفت ما از وضعیت فعلی خواهد بود؟ آیا برگ برنده‌ای خواهد بود برای ما یا نه؟ چون مطابق یک نگاه، عقلانیت مدرن ذات و ماهیتی دارد و این ذات و ماهیتش با شرایط سنّتی و عقلانیت دینی ما ناهمخوان است؛ در حالیکه صحبت‌های شما طوری بود که گویا در عقلانیت مدرن مطلوبیت و سازگاری‌ای وجود دارد. می‌خواهم ببینم که آیا از نظر شما واقعاً چنین است؟

پاسخ: از یک جهت باعث خوشحالی است که بیان من از دلش جانب‌دارانه بودن درنیامد؛ زیرا ما معمولاً وقتی که بحث می‌کنیم متهم به صحبت جانبدارانه علیه عقلانیت مدرن می‌شویم، ولی از گفتار شما برمی‌آید که اینطور نبوده است. ببینید، به مقولۀ عقلانیت به دو نحو نگاه می‌کنند و دو دیدگاه وجود دارد. قائلان به دیدگاهی  که از آن تعبیر به ذات‌گرایی می‌شود، معتقدند که هر چیزی یک ذاتی دارد و ما باید بر اساس آن ذات به موضوع بپردازیم؛ لذا عقلانیت مدرن هم ذاتی دارد و باید ببینیم این ذات می‌تواند با عقلانیت دینی سنخیت و نسبت همدلانه‌ای پیدا کند یا نه؟ اما در مقابل، برخی نگاه ذات‌گرایانه ندارند و مخالف ذات‌گرایی هستند. آن دسته‌ای که نگاه ذات‌گرایی ندارند، علی‌القاعده باید بگویند که عقلانیت مدرن نباید با عقلانیت دینی مشکلی داشته باشد. یعنی در واقع، چون ذاتی وجود ندارد، عقلانیت مدرن تابع تفسیرها و تبیین‌ها می‌شود و هر نحو تبیینی که شما بکنید، آن نحو تبیین می‌تواند با عقلانیت دینی نسبتی برقرار کند.

اگر اینطور نگرشی داشته باشیم، پس ما این حق را داریم که عقلانیت مدرن را به نحوی تفسیر کنیم که با عقل دینی هماهنگ شده و نوعی ارتباط دوستانه بینشان برقرار شود. به نظر من چنین چیزی امکان دارد. اگر از منظر غیرذات‌باورانه بخواهیم به موضوع بپردازیم، باید تفسیری از عقلانیت مدرن ارائه دهیم که به دین نزدیک شود. منتها مشکلی که در قائلان به این رویکرد هست این است که این جریانات روشن‌فکری حاضر نیستند چنین کاری را انجام دهند. یعنی به جای اینکه بیایند تفسیری از عقل مدرن بدهند که با دین نزدیک شود و هم‌خوانی پیدا کند، بر عکسش را انجام می‌دهند و همواره دنبال این هستند که تفسیری از دین بدهند که با عقل مدرن همخوانی پیدا کند. ما می‌گوییم که شما که این همه اینطور تفسیر کردید، یک بار هم بر عکس، عقلانیت مدرن را به نحوی تفسیر کنید که هم‌پوشانی پیدا کند با عقل دینی. این هنوز تا حالا اتفاق نیفتاده است.

اما اگر از ناحیۀ ذات‌باورانه بیاییم نگاه کنیم و بگوییم ما معتقد به وجود ذاتی برای روشن‌فکری و عقلانیت مدرن هستیم، در این حالت دیگر باید ببینیم که این دو ذات، یعنی ذات روشن‌فکری با ذات دینی، چه نسبتی برقرار می‌کنند؟ این نسبت دوستانه است یا خصمانه؟ اگر دوستانه باشد، علی‌القاعده قابل جمع هستند. یعنی دین با عقل مدرن می‌تواند نزدیک شود و به کمک همدیگر بیایند. اما اگر این نسبت را یک نسبت خصمانه تعریف کنیم، طبیعی است که تعارض همواره برقرار است و دین هیچ‌گاه نمی‌تواند به عقل روشن‌فکری نزدیک شود.
منتها من به نظرم می‌رسد که مشکلِ ما در موضوع عقلانیت نیست. مسألۀ اصلی ما اینکه دین با عقلانیت مدرن قابل جمع نیست، مسأله در عقلانیت نیست. ولو قائل به ذات هم باشیم – که هستیم -، مشکل در ذات عقلانیت نیست که بگوییم این ذات است که باعث می‌شود این دو به همدیگر نزدیک نشوند. مشکل در جای دیگر است که روشن‌فکری کاملاً سعی می‌کند این را بپوشاند تا زیاد دیده نشود. البته روشن‌فکری اروپایی خیلی صریح این را می‌گوید. آن مشکل و مسألۀ اصلی در ذاتِ «خودبنیادی»ِ روشن‌فکری است.

این ذاتِ «خودبنیادی»ِ روشن‌فکری یک مانع بزرگی برای ائتلاف و اتحاد دین و عقلانیت شده است. یعنی این خودبنیادی روشن‌فکری نمی‌گذارد که دین و عقلانیت در دنیای مدرن نزدیک شوند و به هم‌دیگر برسند. ذات خودبنیادی، یعنی اینکه هیچ چیزی جز من حجت نیست. اگر خودبنیادی با آن تعریفی که کانت از روشنگری می‌کند را کنار بگذارید و به حاشیه ببرید و حذفش کنید، آن موقع می‌بینید که دین با عقلانیت مدرن قابل جمع است، یعنی به هم نزدیک می‌شوند و اصلاً جدایی بینشان ندارد. عامل جداکنندۀ عقل مدرن از دین، «خودبنیادی»‌ است.

پرسش: اگر «خودبنیادی» را کنار بگذاریم، آیا باز هم عقلانیت مدرنی باقی خواهد بود؟

بله، عقلانیت مدرن سر جایش هست.

پرسش: من تصورم این بود که ما به نوع خاص عقلانیتی که بعد از رنسانس رخ می‌دهد و در روشنگری به اوج خودش می‌رسد، به این دلیل مدرن می‌گوییم که خودبنیاد و اومانیستی است.

دقیقاً. یعنی به خاطر عقلانیتش نیست.

پرسش: من بیشتر بحثم روی پسوندش است، یعنی ما پیش از دورۀ مدرن هم بالأخره عقل و عقلانیتی داشتیم. در دورۀ رنسانس اتفاقی می‌افتد و چیز جدیدی ظهور می‌کند که ما آن را به عقلانیت مدرن توصیف می‌کنیم. شما الآن طرح کردید که مشکل عقلانیت مدرن با دین خودبنیادی است و اگر خودبنیادی را از آن بگیریم آن وقت عقلانیت مدرن با دین قابل جمع است؛ یعنی شما همچنان این عقلانیت را بعد از حذف خوبنیادی مدرن می‌دانید. من می‌خواهم بدانم اگر خودبنیادی را از این عقل بگیریم، دیگر مدرن بودن آن به چیست؟

این مدرن بودن، یعنی ما یک پدیدۀ جدیدی از عقلانیت را شاهدش خواهیم بود. شما مدرن بودن را مترادف با خودبنیادی می‌گیرید، لذا هست که می‌گویید با حذف خودبنیادی دیگر مدرن نمی‌شود. من می‌گویم نفسِ خردورزی‌ای که در چهارصد سالۀ اخیر اتفاق افتاده را ما نمی‌توانیم بگوییم که چیز بدی است. بلکه آن چیزی را که ما نمی‌توانیم بپذیریم، مقولۀ خودبنیادی است. یک مثال بزنم برای اینکه واضح‌تر بشود. ببینید، شما الآن می‌خواهید یک مفهوم جدیدی از دولت و قدرت را تأسیس کنید. برای کار تأسیس نیاز به خردورزی دارید. باید خردورزی بکنید تا یک مفهوم جدیدی تأسیس بشود. الآن حامل این خردورزی کیست؟ حاملش همان نفس خودبنیاد است. این نفس خودبنیاد چه می‌گوید؟ می‌گوید مرجعیت دین لغو شده و دین دیگر مرجعیت و حجیت ندارد. آنچه که حجیت دارد من هستم. لذا عقل اگر می‌خواهد خردورزی بکند، باید برای من خردورزی بکند. باید آنچنان خردورزی کند که من بپسندم و بپذیرم. یعنی در واقع، دیگر حتی عقل هم در عالم مدرن از اعتبار می‌افتد، یعنی حتی خود عقل، می‌شود یک ساز و کار و مرجع حجیت نیست. لذا وقتی که عقل دربارۀ دولت خردورزی می‌کند، این منِ خودبنیاد هستم که باید نتیجه‌اش را بپذیرم و این منِ خودبنیاد در جایی نتایج خردورزی عقل را می‌پذیرم و در جایی دیگر نمی‌پذیرم.

پرسش: در واقع تفاوتش با عقلانیت پیشا مدرن یا دینی این می‌شود که در عقلانیت دینی ما می‌گوییم که آنچه عقل می‌گوید باید با شرع تطابق کند و عقلانیت مدرن می‌گوید آنچه که عقل می‌گوید باید با خواستِ من تطبیق کند.

احسنت. یعنی در واقع آن خردی که پیش از مدرن وجود داشته به دوران مدرن منتقل شده، منتها چیزی از آن کم و چیز دیگری به آن اضافه شده است. به عبارتی، در واقع حامل عقلانیت جابه‌جا و عوض شده است. حامل عقلانیت انسانِ دینی بوده که می‌گفته مرجع دین و خداست و عقل خلاف دین صحبت نمی‌کند.
یک تجاهلی که از سوی روشن‌فکری می‌شود و مخاطبان را به اغفال می‌اندازد و گمراه می‌کند در همین مقولۀ عقلانیت است. واقعیت امر این نیست که عقل با دین در تعارض باشد. عقل با دین در تعارض نیست. آن تعارضِ اصلی میان «دین» و «خودبنیادی» یا همان «نفسانیت» است. تعارض اصلی آنجاست. منتها روشن‌فکریِ ایرانی به صورت عریان با ما گفت‌وگو نمی‌کند. نهان‌روشی می‌کند. یعنی با کتمان بحث می‌کند. یعنی همواره با یک ماسکی وارد صحنه می‌شود. آن ماسکش چیست؟ ماسک عقلانیت است. یعنی شما می‌بینید که روشن‌فکری که همان خودبنیادی است، همواره در  ۳۰۰ سال اخیر پشت عقلانیت خیمه زده و سنگر گرفته، به طوری که الآن دیگر برای همۀ ما اینطور القا شده که وقتی می‌گوییم روشن‌فکری یعنی عقلانیت و عقلانیت یعنی منورالفکر بودن. در حالی که اینطور نیست. ذات روشن‌فکری بر عقلانیت نیست. عقلانیت وسیله و ابزاری برای ذات روشن‌فکری است. شما وقتی که به ذاتِ روشن‌فکری رجوع کنید، در آن ذات هرگز از عقلانیت نمی‌توانید سراغ بگیرید. مثال‌هایش را زدم. خیلی‌هایش را هم خودتان می‌توانید به دست بیاورید. مثلاً جناب جان لاک در شرکت‌های برده‌داری سهام‌دار بود. این‌ها مگر نمی‌گویند که برده‌داری ضدّ عقلانیت است؟ اگر برده‌داری ضد عقلانیت است، چطور ممکن است یک روشن‌فکر برود در شرکت برده‌داری سهام داشته باشد؟ اینکه با عقل جور درنمی‌آید. پس اینکه جناب جان لاک رفته در برده‌داری سهام‌دار شده، ممکن نیست مگر اینکه بگوییم در ذات این روشن‌فکری عقلانیت حضور ندارد. والّا اگر عقلانیت در ذات روشن‌فکری حضور داشت، هیچ‌وقت به جان لاک اجازه نمی‌داد که برود سهام‌دار برده‌داری بشود.

لذا می‌خواهم بگویم که کاری که ما الآن باید انجام بدهیم، تفکیک «عقلانیت» از «خودبنیادی» است. اشتباهی که متأسفانه دین‌دارهای ما چون این نکته را متوجه نیستند، مرتکب می‌شوند این است که به عقلانیت حمله می‌کنند. در حالی که ما باید خودبنیادی را نشانه بگیریم. ما می‌گوییم که دین با عقل هیچ مشکلی ندارد، بلکه مشکلش با خودبنیادی یا نفسانیت است.

به نظر من تفکیک خودبنیادی از عقلانیت در انقلاب اسلامی دارد اتفاق می‌افتد. درست است که ما در انقلاب اسلامی و حکومتی که تأسیس شده خیلی مصائب و مسائل و بی‌عدالتی‌ها و چیزهای دیگر می‌بینیم، اما چیز مهمی که باعث می‌شود ما از این نظام حمایت کنیم همین امر است که دارد این امکان را به ما می‌دهد که بیاییم خودبنیادی را از عقلانیت جدا کنیم. شما مثلاً در همین موضوع برجام دقت کنید. در موضوع برجام جدایی خودبنیادی از عقلانیت دارد اتفاق می‌افتد. برجام یعنی خواباندن علم. نتیجۀ برجام این است. می‌گوید مطالعات هسته‌ای‌تان را بخوابانید. کدام عاقلی می‌آید این را قبول بکند؟ هیچ عاقلی نمی‌آید. برای چه ما باید دانش هسته‌ای‌مان را تعطیل کنیم؟ هیچ عقلی قبول نمی‌کند. ولی شما می‌بینید که روشن‌فکری ما به استقبال رفت. فرش قرمز بری آن پهن کرد. به تأییدش رفت. بیانیه داد. شادباش گفت. اتفاق میمونی که دارد برای ما واقع می‌شود همین است که این خودبنیادی از عقلانیت دارد جدا می‌شود. این خیلی تجربۀ مهمی هست. این را باید توجه کنید. روشن‌فکری الآن دارد از عقلانیت فاصله می‌گیرد. مثلاً ما الآن روشن‌فکری سراغ داریم که سال‌هاست در رابطه با توسعه صحبت می‌کند. همین آقا می‌آید در یک مرکز پژوهشی چه توصیه‌ای می‌کند؟ می‌گوید این کشورهای خلیج فارس ۲هزار میلیارد پولشان را گذاشته‌اند در بانک‌های اروپایی سالانه ۲۰۰ میلیارد می‌گیرند و زندگی می‌کنند و ما هم باید برویم چنین کنیم. ببینید عقل روشن‌فکری به کجا رسیده! این تفکیک خودبنیادی از عقلانیت را ما داریم تجربه می‌کنیم.

کد خبر 3815893

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha