به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از طلیعه، بیست و پنجم آبان، پاسداشت مقام فیلسوف و حکیمی متعهد است که با تلاش شبانهروزی خود ابواب جدیدی از علوم انسانی و اسلامی را به روی شیفتگان علم و پژوهش گشود. به مناسبت سالگرد بزرگداشت علامه محمدتقی جعفری، گفتگویی کردیم با دکتر سیدجواد میری، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در خصوص ابعاد شخصیتی و ویژگیهای این بزرگمرد معاصر که در ادامه میخوانید:
*جناب آقای دکتر میری، با تشکر از وقتیکه در اختیار ما گذاشتید، اگر بخواهید ویژگیهای شخصیتی مرحوم علامه محمدتقی جعفری را برشمارید، به کدام ویژگیهای ایشان اشاره میکنید؟
من وجوه شخصیتی علامه جعفری را در سه محور دستهبندی میکنم، نظریهپردازی، ادبیات روس و حکمت؛ البته این به معنای آن نیست که وجوه دیگری برای ایشان قابل تصور نباشد، بلکه این سه جنبه ویژگیهایی است که علیرغم اهمیت ویژه، کمتر در رابطه با آنها صحبت شده است.
*لطفاً در خصوص جنبه نظریهپردازی علامه جعفری توضیح دهید؟
اگر گفتمانهای رایج در علوم انسانی چه در ایران و چه در جهان مورد بحث و تفحص قرار گیرد متوجه خواهیم شد که تقریباً جایی اشاره نشده است که علامه جعفری اندیشمند یا نظریهپردازی است که در حوزه علوم انسانی یا اجتماعی جایگاه مؤثری دارد، اما من در کتاب «علامه جعفری و سنت جامعهشناسی» که به زبان انگلیسی نوشته شده است؛ نظری را مطرح کردم و اساساً بر این بودم که ما علامه جعفری را نه فقط به عنوان کسی که دارای اندیشه اجتماعی بلکه به عنوان کسی که نظریهپرداز در حوزه علوم انسانی است باید مدنظر قرار دهیم.
*نگاه، بینش و تخیل جامعهشناختی را چگونه تفسیر میکنید؟
در ایران سنت شده است که جامعهشناس کسی است که در بهترین حالت در کنار رویکردهای آماری و رویکردهای مطالعات میدانی نهایتاً نظریهها و تئوریهای نظریهپردازان به عنوان مثال آمریکایی یا اروپایی را بهعنوان قالب بگیرد و آنها را در مورد مسائل و پدیدههای ایران موردمطالعه قرار دهد.
اگر این معنای جامعهشناسی باشد و یا به این صورت به جامعهشناسی نگاه کنیم یا به عنوان مثال برخیها معتقدند رویکردهای در قالب متدلوژیهای کیفی و کمی قرار میگیرد، چارچوبهایی هستند که در این چارچوبها ما میتوانیم تخیل و بینش جامعهشناختی را خلاصه کنیم و بیرون از اینها به علم جامعهشناسی مرتبط نیست. در حالی من معتقدم وقتی صحبت از بینش جامعهشناختی میکنیم باید هرمی را در نظر بگیریم که در این هرم هفتاقلیم یا هفت ساحت را باید مدنظر قرار بدهیم.
پایینترین اقلیم social research تحقیقات اجتماعی است که در آن به عنوان مثال برای فهم یک پدیده اجتماعی، باید پرسشنامه پر کرد و از رویکردهای آماری استفاده کرد. پله بعدی هرم یک اقلیم دیگری است که به آن اقلیم sociological theory یا نظریه جامعهشناختی است که در این اقلیم سعی میشود از نظریهها، متدلوژیها و رویکردها استفاده کرد، ولی بینش جامعهشناختی فقط محدود به این اقلیم نمیشود بلکه اقلیمهای دیگری است که در این ساحات و ابعاد بینش جامعهشناختی شکل پیدا میکند و روی میدهد. مثلاً یکی از این اقالیم، اقلیمی است Social Philosophy یعنی جایی که نگاههای فلسفی و جامعهشناسی باهم ممزوج میشوند و در این اقلیم سعی میشود کلیت موضوع را مورد تصور قرار بگیرد. مثلاً به جای اینکه بگوییم جامعه ایران یا جامعه امریکا و یا سنت و مدرنیته چه نقشی در تغییر و تحول جامعهایران دارد؛ اساساً میگوییم جامعه بهمثابهی یک مجموعه منظم انسانی چیست؟
این همان چیزی است که آنتونی گیدنز میگوید که نظم اجتماعی به چه معناست و بهجای اینکه بهعنوانمثال بگوییم جامعهایران چه ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وجود دارد یک پرسش بنیادیتری را مطرح میکنیم و میگوییم نظم اجتماعی به چه معناست؟ حتی یک پله بالاتر ساحت دیگری است بنام ساحت Metatheory بهجای اینکه مفاهیم را در قالبهای فلسفی و یا در قالبهای جامعهشناختی ببینیم پلهای بالاتر است
ساحت بالاتر بنام ساحت Metaphysics یعنی خود کلیات موردنظر قرار میدهیم. آیا به عنوان مثال جامعه یک امر collective یا کلی است؟ یا یک امر فردی است؟ یک مقدار که از طبقات هرم بالاتر برویم به منطقه الفراغ میرسیم همان طور که شهید باقر صدر از آن استفاده میکند در آنجا مفاهیم مطرح نیست بلکه الهامها و اشراقات که بر دل یک اندیشمند میافتد و شاید هم هنوز مفهومسازی نشده است.
* به نظر شما نگاه جامعهشناسی با آنچه هماکنون بهعنوان علم جامعهشناسی مطرح است متفاوت است؟
بینش جامعهشناختی باید یک نگاه فراختری داشته باشد نسبت آن چیزی که در آکادمیهای ایرانی و گفتمانهای علوم اجتماعی و انسانی در ایران مطرح است که اساساً بینش اجتماعی را به رشته جامعهشناختی تقلیل داده است. بینش جامعهشناختی بینشی است که در برابر بینشهای موازی مانند بینش فلسفی، بینش theological و بینش mythical یا بینش اسطورهای مطرح است، همان طور که کانت در طبقهبندی ذهنیتها و رویکردها از آن یادکرده است.
* آیا علامه جعفری را میتوان بهعنوان یک نظریهپرداز در حوزه علوم انسانی به شمار بیاوریم؟
پاسخ من مثبت است، ولی پرسشی که مطرح میشود این است که چرا تا به امروز جامعهشناسان، نظریهپردازان و کسانی که در حوزه علوم انسانی و اجتماعی به معنای اعم کلمه، در آکادمیها، دانشگاهها و پژوهشگاهها، کار میکنند به این موضوع نپرداختند؟
من معتقدم در اینجا ما به آسیبشناسی رویکردهای مفهومی که نسبت به مسائل آکادمیک هست نیازمندیم. این به این معناست که پژوهشگران علوم اجتماعی در هنگام تدریس این علوم خود را محدود در علوم اروپا مدار کردهاند.
ما وقتی در مورد سرمایه صحبت میکنیم باید نظر مارکز موردتوجه قرار دهیم. وقتی در مورد عقلانیت صحبت میکنیم باید نظر ماکس وبر، وقتی در مورد ناخودآگاه صحبت میکنیم باید از نظریههای زیگموند فروید استفاده کرد و هنگامی که میخواهیم راجع به هنجارها صحبت کنیم باید از نظریات دورکهایم بهره ببریم. یک پرسش اینجا مطرح است که آیا دورکهایم، وبر، فروید و حتی مارکز میخواستند بینش جامعهشناختی را نهادینه کنند؟ و به عنوان مثال بهصورت یک تفکر نظاممند در قالب اندیشههای خود ارائه دهند؟ و برای رسیدن به این سطح اساساً کتابها و متون جامعهشناسی را خوانده بودند که توانستند بینش جامعه شناختی را رقم بزنند یا خیر؛
اما بحث چیز دیگر است به عنوان مثال فروید برای اینکه بتواند راجع ناخودآگاه نظریه دهد در حالی که یک پزشک و اسطوره شناس بزرگ بود که اسطورههای یونانی، ادبیات معاصر خود و گفتمانهای فلسفی و تئولوژیک در حوزههای مسیحیت و یهودیت را در حد اجتهاد را درک کرده بود؛ هنگامیکه میخواست این مسئله را طرح کند میبایست در یک پهنه و مستوی وسیع به این مسئله بپردازد به عبارت دیگر برای اینکه ما بتوانیم آموزش بینش جامعهشناختی به دانشجویان یا به اساتید و یا در حوزه آکادمیک بدهیم اساساً باید فهم خود را از بینش جامعهشناسی دگرگون کنیم یعنی کسی که در ایران میخواهد جامعهشناس بشود و بینش جامعهشناسی پیدا کند با خواندن کتابهای وبر، دورکهایم و مارکز و … نمیتواند جامعهشناس بشود و تنها میتواند متخصص سیر اندیشه اجتماعی در اروپا شود.
زیرا کسی که در موضع ایرانی قرار دارد و میخواهد به بینش جامعهشناختی برسد باید به عنوان مثال فهمی از مسائل فقهی، مسائل دینی، مسائل عرفانی تصوف و مکاتب تصوف در ایران، ادبیات در ایران و تنوع ادبیات در ایران را داشته باشد یعنی همانقدر که به اسطورهها در شاهنامه فردوسی میپردازد بهعنوانمثال به همان نسبت فهم اسطوره در کتاب دده قورقود، اسطورههای کردها و بلوچی را نیز داشته باشد. همچنین باید توانایی شناخت اسطورهها و فولکلور و تنوع آن را داشته باشد و بتواند سیر تاریخ و تحول اجتماعی در ایران را بفهمد.
کسی نمیتواند فقط با خواندن متون جامعهشناسی کلاسیک اروپامدارانه جامعهشناس شود ولی این فهم نادرست در آکادمیهای ما شکل گرفته و ما این فهم نادرست را بازتولید میکنیم و خود این باعث میشود که در هنگام روبهرو شدن با اندیشمندانی که به امر اجتماعی، مسئله جامعه، به مفهوم اجتماعی و به مفهوم انسان اجتماعی از منظرها و یا با سبکهای مختلف و دگرگون پرداختند، نتوانیم ارتباط برقرار کنیم؛ یعنی با شخصی همانند علامه جعفری، آکادمیست های ما نمیتوانند ارتباط برقرار کنند.
کسی نمیتواند فقط با خواندن متون جامعهشناسی کلاسیک اروپامدارانه جامعهشناس شود ولی این فهم نادرست در آکادمیهای ما شکل گرفته و ما این فهم نادرست را بازتولید میکنیم
*به تبحر علامه جعفری در ادبیات روس اشاره کردید، لطفاً از این جنبه علمی ایشان بگویید؟
درکی که ما از مسئله ادبیات در آکادمیهای ایران داریم، درک سادهانگارانهای است چرا که ما حوزهای داریم بنام ادبیات و ادیبان این ادبیات را کسانی که ادبیات و مطالعات تطبیقی خواندهاند و در حوزه ادبیات فعال هستند، تشکیل میدهند و هنگامیکه آنها درباره ادبیات روس صحبت میکنند بر این باورند که ادبای روس اندیشه خیلی خوبی داشتند و همچنین در حوزه ادبیات آثار بزرگی خلق کردند.
این ربطی به جامعهشناسی و بینش جامعهشناختی ندارد درحالیکه شاید علامه جعفری در این حوزه بهعنوان یک فیلسوف، نظریهپرداز و جامعهشناس به معنای که پیشتر ذکر شد به حوزه ادبیات روس ورود پیدا کرده است.
*چرا ادبیات روس؟ ادبیات روس چه جایگاهی در تفکر جهانی دارد؟
ادبیات روس با افرادی بنام لئو تولستوی، فئودور داستایوسکی و گُگُل و افرادی از این قبیل که به کلاسیکهای روس در قرن نوزدهم معروف هستند یک ژانری را در فهم انسان مدرن خلق کردهاند چراکه بسیاری از افراد معتقد بودند که با آمدن عصر روشنگری، با انتقال و با بسط مدرنیته، انسان بهمثابه یک موجود میتواند به درجات وسیعی از توسعه، رشد و تعالی برسد درحالی که اولین کسانی که در اوایل یا اواسط قرن نوزدهم پرسش بزرگی را مطرح کردند که به این صورت بود که آیا توسعه کمی جامعه به معنای تعالی کیفی انسان است؟ آیا این دو موضوع باهم یکساناند؟
سؤالی که مطرح است دقیقاً همین است؛ جامعهای که از منظر تکنولوژی بسط پیداکرده است و ازنظر کمی گسترش و عمق پیدا میکند و آیا به این معناست که انسان هم بهمثابه یک موجود تعالی پیدا میکند؟ از منظر انسانی زندگیاش کیفیت روحی و معنوی بالاتری نسبت به گذشته انسان و انسانیت پیدا میکند؟ این پرسشی بود که ادبای روسی این را مطرح نمودهاند ولی متأسفانه چون در قالب و ژانر ادبی بود خیلی از جامعهشناسان در جهان و مشخصاً در ایران نسبت به ادبیات روس هیچ اقبالی نشان ندادند، یعنی ما جامعهشناسی در ایران نداریم که روی مفاهیم تولستوی و داستایوفسکی خلق کرده به معنای فهمشان از مدرنیته، دین، انسان و جامعهای که توسعه یافته ولی از منظر کیفی و از منظر متعالی تقلیل پیدا کرده است.
* اهمیت ورود علامه جعفری به این حوزه را چگونه ارزیابی میکنید؟
ورود علامه جعفری به مثابه یک فیلسوف، حکیم و جامعهشناس به این مسائل، یکی از نقاط عطف تاریخ اندیشه در ایران معاصر است که در ایران کمتر بدان پرداخته شده است و یا حتی میتوان گفت اصلاً بدان پرداخته نشده است.
یعنی ما شاید یک یا چند مقاله یا کتاب در این حوزه نداریم تا مطرح کند که علامه جعفری از موضع و منظر ایرانی از مسئلهای با عنوان ادبیات و ادبای روس چه پیامدهای داشته است؟ و چه پیامدهایی میتواند برای بینش اجتماعی به همراه داشته باشد؟
*در ابتدای بحث به حکمت اشاره کردید و اینکه علامه جعفری به این حوزه ورود کردهاند؛ لطفاً در این خصوص هم توضیح دهید.
یکی از مسائل بسیار بنیادین در دنیای مدرن، مسئله قدرت است این مهم بدین معناست که قدرت بهمثابه یک مؤلفه مهم و عنصر محوری در تدوین، تشکیل و تداوم جوامع انسانی یکی از عنصرهای بسیار مهم تلقی میشود.
تبلور قدرت در نظم اجتماعی، تدبیر و مدیریت قدرت دیده میشود. جامعهشناسی همانند چارلز تیلی معتقد است که اساساً قدرت برای بسط خود به عنصری به نام عنف یا خشونت سازمانیافته نیازمند است. چارلز براین باور است که قدرتها و یا سیستمهای اجتماعی و سیاسی در دنیای مدرن برای بسط خود از عنصری بنام عنف استفاده میکنند.
چارلز بر این باور است که قدرتها و یا سیستمهای اجتماعی و سیاسی در دنیای مدرن برای بسط خود از عنصری به نام عنف استفاده میکنند
برای مثال پلیس اگر خشونت نشان دهد خشونت او مشروع است و اگر کسی که در جایگاه پلیس نباشد دست به خشونت بزند، مجرم شناخته میشود.
* قدرت و حکمت چه رابطهای باهم دارند؟
قدرت مدرن به معنای قدرت سازمانیافته خشونت که مشروعیت دارد. ولی علامه جعفری معتقد است که قدرت یا حکومت مبنایش نباید عُنف و خشونت سازمانیافته باشد بلکه باید عنصر و شاکله بنیادین آن، حکمت باشد.
علامه جعفری معتقد است که قدرت یا حکومت مبنایش نباید عُنف و خشونت سازمان یافته باشد بلکه باید عنصر و شاکله بنیادین آن، حکمت باشد.
یعنی به جای اینکه واحدی را که مردم به عنوان واحد سیاسی میدانند که برای مدیریت و تدبیر امور آنها قرار دارد، نباید مردم را با خشونت سازمانیافته مدیریت کند بلکه باید بر اساس حکمت که مبتنی بر اقناع است، مدیریت نماید، یعنی یکی از مؤلفههای مهم دموکراسی اقناع است.
*اقناع چگونه صورت میگیرد؟
به این صورت که قانع کردن مردم برای اینکه بفهمند که مدیریت صحیح به چه شکل است بر اساس عنف صورت نمیپذیرد. در اینجا نقش و چارچوب و عناصر مهمی که در حوزه مدیریت وجود دارد مطرح میشود که علامه جعفری یکی از اندیشمندانی است که در این حوزه وقتیکه ورود پیدا کرد بر این اعتقاد بود که قدرت را اگر بخواهیم کاملاً درک کنیم باید مدیریت معقول را داشته باشیم.
علامه جعفری معتقد است تفاوت مدیریت معقول با مدیریت غیرمعقول در این است که در مدیریت معقول اقناع افراد بسیار مهم است؛ یعنی هر انسانی باید به یک درجه از قانع شدن برسد و با عنف و زور نمیتوان امر معقول را به مردم تزریق کرد و به بیانی دیگر، اگر حکومت یا نظامی که در سطح جهان میخواهد بهصورت معقول تداوم و استمرار داشته باشد باید اساس و بنیان خود را بر روشهای حکمی بگذارد. روشهای حکمی، روشهایی هستند که در آن اقناع افراد برحسب شعور، آگاهی و درجات فهمشان میتواند بهرهای از اقناع داشته باشند. این مورد باید در حوزه فلسفه سیاسی بسیار مورد توجه قرار گیرد.
علامه جعفری معتقد است تفاوت مدیریت معقول با مدیریت غیرمعقول در این است که مدیریت معقول در اقناع افراد بسیار مهم است
* در پایان چه رویکردی نیاز است که گفتمان علامه جعفری را بهصورت کلی بفهمیم؟
رویکردهایی که امروزه نسبت به گفتمان علامه جعفری وجود دارد را میتوان به چند دسته تقسیم کرد:
۱- کسانی هستند که اساساً از منظر شیفتگی به علامه و گفتمان او نظر میکنند که معتقدند ایشان فقیه عالم و روشنگر بوده است ولی متأسفانه از درون این شیفتگی آن چنان چیزی به مثابه یک چارچوب انتقادی حاصل نمیشود.
۲- گروهی نگاه سلبی دارند و معتقدند که تفکر علامه، جوهر نظاممندی ندارد و حکیم پراکندهگو بوده است که ماحصل گفتههای این دسته هم چارچوب مفهومی در برندارد و اساساً ما نمیتوانیم با این رویکردهای سلبی یک فهم درست و متقینی از علامه جعفری داشته باشیم.
۳- گروه سوم به صورت آکادمیک برخورد کردهاند که گفتمان علامه جعفری را به عنوان مثال در قالب اسلامی قرار دادند و منظور بنده از اسلامی در اینجا این است که ایشان بر این باورند که علامه فیلسوفی است که در حوزه اسلامی ورود داشته و تفکرات خوبی داشته است و مسائل و مفاهیمی را هم تبیین نموده است و در پایان این رویکرد ما ربطی بین گفتمان علامه جعفری و مسائل و عناصر اصلی نمیبینیم یعنی ربط علامه جعفری به عنوان مثال در چارچوبی که ایجاد کرده است چرا به ادبیات روس ورود کرده و یا چرا از ویکتور هوگو نام برده و همچنین چرا در تفسیر مثنوی معنوی به گاندی و حکمای چین اشاره کرده است و یا چرا در تفسیر نهجالبلاغه، ارجاعات زیادی به ویکتور هوگو و ادبای روس و ادبای اروپایی و آمریکایی نموده است؟
* به نظر شما کدامیک از این رویکردها صحیح است؟
من معتقدم برای فهم نوین و کامل در ربط علامه جعفری و مسائل معاصر، باید نظریه مبنایی علامه را «فرهنگ مشترک بشری» دانست؛ یعنی علامه جعفری معتقد بوده است که اندیشمندان متعالی جدای اینکه در چه عصر و چه بستری زندگی میکردند، افرادی هستند که فهمی از فرهنگ مشترک بشری داشتند و بر این بودند که بشر به مثابه انسان یا انسان به مثابه موجود یک سری عنصر و مؤلفههای مشترکی دارد که اینها در تمامی فرهنگهای بشری در منظر متعالی، اشتراکاتی داشته است.
فهم این اشتراکات میتواند ما را به عنوان یک نظریهپرداز یاری کند که انسان بهمثابه یک موجود و پدیده جهانشمول نگاه کنیم و تبیین نماییم که چه عناصر و مؤلفههایی انسان را به هم ربط میدهد و چه عناصری مقوم فرهنگ مشترک بشری است؟ به عنوان مثال ماکس وبر هم، نظریه مبنایش عقلانیت است و یا مثلاً نظریه مبنایی مارکس، تنازع طبقاتی است و همچنین اساس نظریه مبنای دورکهایم، آنومی است. اگر از این منظر به این مهم توجه شود علامه جعفری را در آینه جدیدی میتوان مفهومسازی کرد.
نظر شما