خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_محمد شمسالدینی: آن چیزی که به نام تحلیل، شناخته میشود، یافت و موجودی هر کس از یک واقعه است و بیشتر از آنکه ما را به حقیقت آن واقعه، رهنمون باشد، ما را به ظهور آن واقعه در نزد آن فرد، رهنمون است و نیز هر چه جان آن فرد با باطن و ماهیت آن واقعه، تقرب بیشتری پیدا کرده باشد، یافت او، یافت حقیقیتری است و نیز واقعیتر. اینجاست که وجود و ماهیت هم در أنفس و هم در آفاق، میتوانند همتافت شوند. در مورد انتخابات ایالات آمریکا، یافتهای متعددی بیان شده است و نمیتوان گفت که آنها، غلط هستند بلکه اینها همه، چگونگی ظهور این واقعه را در نزد آن افراد، بیان میکنند و میتوانند واجد مراتبی از حقیقت واقعه هم باشند.
برای دانستن اینکه چه شده است، باید معنای بازار را بدانیم. آلوین تافلر در اوایل کتاب موج سوم، بیان میکند که پیش از دوران مدرن، «برای اغلب مردم، تولید و مصرف، در یک کارکرد حیاتبخش واحد، ادغام شده بود. این وحدت، تا بدان حد کامل بود که یونانیان و رومیان و اروپاییان قرون وسطی، قادر به تمیز بین آن دو نبودند. حتی واژهای به نام مصرف کننده وجود نداشت. در سراسر دوران موج اول، فقط بخشی کوچک از جمعیت به بازار وابسته بود. اکثر مردم، خارج از آن می زیستند. در حقیقت موج دوم، اصل تولید کالا برای مصرف شخصی یعنی مصرف توسط تولیدکننده اصلی و خانواده اش را از بین برد و تمدنی ایجاد کرد که در آن تقریباً هیچکس حتی کشاورز نیز خودکفا[۱] نبود. همه افراد تقریباً به طور کامل وابسته به غذا و کالا و خدماتی بودند که توسط دیگران، تولید می شد. به اختصار صنعتی شدن، وحدت تولید و مصرف را در هم شکست و تولیدکننده را از مصرف کننده جدا ساخت. «اقتصاد آمیخته[۲]»ی موج اول را به «اقتصاد دو پاره[۳]»ی موج دوم، تغییر داد.
این جدایی[۴]، عوارض بسیار مهمی در بر داشت. حتی امروزه به سختی این عوارض را درک می کنیم. اول اینکه بازار که در ابتدا پدیده ای کم اهمیت و حاشیه ای بود، به همه زوایای زندگی، نفوذ یافت. اقتصاد، «بازارزده[۵]» شد. این پدیده، هم در اقتصاد صنعتی سرمایه داری[۶] و هم سوسیالیستی، هر دو، به وقوع پیوست. اقتصاددانان غربی به بازار به صورت واقعیتی کاملاً سرمایه داری می نگرند و غالباً این واژه را مترادف با «اقتصاد سودطلب[۷]» به کار می برند. اما با آنچه ما از تاریخ می دانیم، مبادله- و در نتیجه بازار- قبل از سود و مستقل از آن، پدید آمد، زیرا بازار به معنای واقعی کلمه، چیزی بیش از یک شبکه مبادلاتی[۸]، یا صفحه تقسیم[۹] نیست که از طریق آن، کالاها و خدمات نظیر پیامها، به مقصدهای مورد نظر ارسال می شوند. نکته اساسی این است: هر کجا تولیدکننده و مصرف کننده از یکدیگر تفکیک[۱۰] شدند، مکانیزمی لازم آمد که بین آن دو، رابطه برقرار نماید. این مکانیزم به هر شکلی که باشد، من آن را بازار می نامم.
در هر کجا که موج دوم هجوم برد و هدف تولید از مصرف شخصی به مبادله، تغییر یافت، باید مکانیزمی وجود می داشت که از طریق آن، مبادله صورت گیرد. بدین ترتیب، وجود بازار ضروری شد. ... با موج دوم، جامعه کشاورزی مبتنی بر «تولید برای استفاده»[۱۱]- یا اقتصاد تولید برای مصرف شخصی[۱۲]- به جامعه صنعتی مبتنی بر «تولید برای مبادله»[۱۳] تبدیل شد. ... بازار، نه پدیده ای است سرمایه داری و نه پدیده ای است سوسیالیستی، بلکه در واقع پیامد مستقیم و اجتناب ناپذیر جدایی تولیدکننده از مصرف کننده است. هر کجا این جدایی اتفاق افتد، بازار هم پدیدار می گردد. و هر کجا جدایی بین مصرف کننده و تولیدکننده، کم شود، تمامی کارکرد، نقش و قدرت بازار، مورد سؤال واقع می شود.» (موج سوم، آلوین تافلر، ترجمه شهیندخت خوارزمی، نشر علم، چاپ سیزدهم، صص ۵۴ تا ۵۸).
این جدایی تولیدکننده و مصرف کننده که تافلر، نام شکاف نامرئی را بر آن میگذارد، منجر به پیدایی طبقه جدیدی در جامعه شد که اصطلاحاً به آنها، «بورژوا»[۱۴] گفته می شد. این طبقه، در حوزه تجارت و بازار، واسطه ها و دلالانی بودند که کالا را از تولید کننده به مصرف کننده، انتقال می دادند و در ادبیات تجاری، با نام «مرچنت»[۱۵]، «بروکِر»[۱۶] یا سوداگر شناخته میشوند.
به تبع این نظم اقتصادی، افراد، هویتهای اجتماعی جدیدی یافتند: تولیدکنندهها دیگر فقط تولیدکننده نبودند بلکه با ظهور موضوع «تولید انبوه»، سرمایهدارانی شدند که کارخانهها و کمپانیها و کورپوریشنهای بزرگ را مدیریت میکردند. بدنه جامعه، پیچ و مهرههای ساختار اجتماعی جدید شده و منفک از تولید، در چاه «مصرف انبوه» فرو رفتند. این میان، دلالها با نام شریف واسطه، بازار را رقم زدند و عمدهی قیمتگذاریها و تعیین معاملات، با اینها بود که در ساحت تئوری، مکانیسم عرضه و تقاضا یا دست نامرئی، نام گرفتند. بخش زیادی از مصرفکنندهها و دلالها، در طبقه متوسط، انتظام یافتند اندکی از دلالها و تولیدکنندهها در طبقهی قدرت و ثروت.
در نظم اجتماعی جدید، یک درصد سرمایهدارها، بالای هرم اجتماعی را میساختند و عملاً سیاست و حکومت نیز در دست این طبقه قرار گرفت. طبقه متوسط شهری، با جمعیتی فراوان، در سبکزندگی بازار،[۱۷] سرگرم مصرف و مدرک و شغل و فوتبال و روزمرگی و اسارت در مشهورات شد و یک طیفی از جامعه که عمدتاً روستایی بود، اهل دانشگاه نبود، خودش مرغ و گوسفند داشت و یک تکه زمینی که در آن، نیازهای زراعیاش را کاشت و برداشت میکرد، اهل شبنشینی و دنسینگ نبود، فستفود نمیخورد و با طبیعت، سر جنگ نداشت، منزوی شد و اسیر استضعاف، البته استضعافی که بیشتر فرهنگی و اجتماعی بود.
در آمریکا، در چند سال اخیر، دو جنبش مهم، ثبت شده است؛ جنبش ۹۹ درصدی و جنبشی که منتج به ظهور ترامپ شد. جنبش ۹۹ درصدی، محصول شورش طبقه متوسط شهری بود علیه همان یک درصد سرمایهداری که مار خورده بودند و افعی شدهاند و به نحو محکمی، سرکوب و تخریب شد و جنبش ترامپ، جنبشی که بخشی از آن، محصول خیزش همین طیف آخری مستضعف که معتقدند، ارزشهای آنها- که ارزشهای اصیل آمریکایی است- توسط ارزشهایی که اسماً آمریکایی خوانده میشود اما رسماً و عملاً ارزشهای خاصی است که طبقه قدرت و ثروت میخواهد آنها را جهانی نشان داده و جهانی کند، مورد هجوم، قرار گرفته است.
اینها طیفی را شامل میشوند از کسانی که عمدتاً سفیدپوستانی هستند که اجدادشان، قبلتر از دیگران، زمینهای بکر سرخپوستان را اشغال کرده بودند، تحصیلات آکادمیک ندارند، در روستاها و شهرکها زندگی میکنند، از سیطره کمپانیها و هایپرمارکتها، شکایت دارند، در آپارتمان و برج و خانههای سازمانی، زندگی نمیکنند، معمولاً قطعهزمینی دارند برای زراعت، یا مسیحیاند و یا اگر مذهبی نباشند، ارزشهای لیبرال را نیز قبول ندارند و همه شکایت و حرفشان این است که آمریکا، دیگر آمریکای موعود نیست: the shining city on the hill، تا یک بخش دیگری که ذیل عنوان جنبش Alt-right برخاستهاند و عمیقاً مخالف اِستَبلیشمِنت (قدرت و حاکمیت مستقر) و منکر نئولیبرالیسم بوده و عمدتاً آنلاین و اینترنتی، فعالیت میکنند و ساختار مشخص یا سازماندهی مرکزی ندارند.
شعارهای ترامپ، این طیف را فعال کرد البته به قیمت فعال شدن گسلهای اجتماعی. این طیف در آمریکا، مهاجران و مسلمانان و لاتینوها را مقصر ابتلائاتش میداند، حاکمیت آمریکا را در تسخیر سرمایهداران میداند، هزینه کردن سرمایه آمریکا در ناتو و WTO و اتحادیه اروپا را عبث میداند و همه چیزهای دیگری که شدند سرفصل شعارهای ترامپ. اینها در آمریکا، ایدئولوژی مبارزه نداشتند و برخیشان بودایی میشدند، برخی فاشیست، برخی مارکسیست و برخی بریده از زندگی شهری، جایی در حومه شهرها و روستاها، برای زندگی برمیگزیدند و همین طور حیران بودند دنبال یک ایدئولوژی جامع مبارزه.
ترامپ، این خلأ را پر کرد، نه اینکه به آنها ایدئولوژی داده باشد، نه، فقط یک انگیزه داد برای برخاستن. خیزش این قوم، خیزش علیه لایفاستایل بازار است و علیه طبقه متوسط شهری و طبقهی سرمایهدارها. هیلاری کلینتون، روی سرمایه و نفوذ رسانهای سرمایهدارها و روی رأی طبقه متوسط شهری آمریکا حساب کرده بود که رأی کمی هم نبود و برای جمع کردن رأی آنها، علیرغم جنبش ۹۹ درصدی که داشتند، باید آنها را از هیولای خونآشامی به نام ترامپ ترساند و ترامپ روی رأی طیفی که اسمش را گذاشتیم مستضعف، حساب کرد و آمریکای خفته را بیدار کرد علیه ایالات متحده آمریکا.
اینها شاید جمعیت چندین ده میلیونی بزرگی را حتی تشکیل ندهند، اما اگر مثلا ده درصد آرای آمریکا باشند، به خاطر شعارهای ترامپ، بیدار شدند و ریختند در سبد ترامپ و در این تقابل چندصدهزار نفری، تعیینکننده شدند. حالا دونالد ترامپ، یا به شعارهایی که داده، عمل میکند و آمریکا دست از رهبری جهان بر میدارد و دست و پای مسلحش را جمع میکند در جغرافیای همان پنجاه ایالت و یا عمل نکرده و آمریکای بیدارشده را به بحرانی جدید، گرفتار خواهد کرد و معلوم نیست آمریکایی که با مرگ عنقریب کیسینجر ۹۲ ساله و برژینسکی ۸۸ ساله، از نسل استراتژیستهای پرفروغش، فقط فوکویاما زنده مانده است، چه خواهد کرد!
این جماعت، در انگلیس هم برخاستند و رأی به برگزیت دادند. در مجارستان هم برخاستند و آرام آرام در دیگر اروپا هم خواهند برخواست. (در ایران هم زیاد این روزها از افراد میشنویم که از شهر خسته شدهاند و دنبال یک تکه زمینی و یک خانهای در یک روستا میگردند تا متواری شوند!) اینها مستضعفان جهان مدرنند که قیام کردهاند اما مستضعفانی که در مبارزه هم مستضعفند یعنی نه مکتب مبارزه دارند و نه رهبر. مثل بدنی میمانند که سرش را قطع کردهاند: دست و پا میزند، شاید بیشتر هم دست و پا بزند اما به سمت موت. این مستضعفان، در استضعاف، وحدت دارند اما آن چیزی که نمیگذارد متحد و جماعت شوند، مرزهای جغرافیایی است، اینان همه اسیر ناسیونالیسم هستند و اتفاقاً مشکلشان این است که مهاجران، یعنی مردمان سرزمینهای دیگر را منشاء مصائبشان میدانند.
اما درست در همین حین، این سمت سیاره، دارد «طبقهی متوسط»زده میشود. قاطبه طبقهی متوسط در سالهای آینده، در جغرافیای چیند (چین + هند + اطرافشان) مستقر خواهد شد. ایران هم طبقه متوسط فربهی دارد و خواهد داشت. درست در زمانی که غرب سیاره دارد آرام آرام، بیدار میشود و دلزده از توسعه و بازار آزاد و کاپیتالیسم، روی به چیزی دیگر میآورد، شرق سیاره دارد پای در مرداب توسعه و سرمایهداری میگذارد. شاید رسیده آن هنگام که خورشید از مغرب، طلوع کند.
[۱] Self-Sufficient
[۲] Fused Economy
[۳] Split Economy
[۴] Fission
[۵] Marketized
[۶] Capitalist
[۷] Profit Economy
[۸] Exchange Network
[۹] Switchboard
[۱۰] Divorce
[۱۱] Production For Use
[۱۲] Economy Of Prosumer
[۱۳] Production For Exchange
[۱۴] Bourgeois
[۱۵] Merchant
[۱۶] Broker
[۱۷] Market Lifestyle
نظر شما