به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر"، علم روابط بين الملل (international relation ) به عنوان حوزه اي ازحيات اجتماعي در ميان رشته هاي علوم اجتماعي از جذابيت خاصي برخوردار است. به همين دليل است كه هركسي از هر رشته اي مدعي است كه مي تواند درمورد مسائل روابط بين الملل نظر بدهد و تحليلي از تحولات بين الملل ارايه دهد. اما واقعيت علم دردنياي كنوني اين است كه همه چيز تخصصي و حرفه اي شده است. داشتن انباشت فكري و ذهني از هر رشته براي" صاحب نظر شدن" درآن رشته نياز است.اصل انباشت فكري با پويايي وتحولات نوين در رشته هاي مختلف درعين تناقض ظاهري، سازگاري دارد. بدين معنا كه متخصص هر حوزه بايد ضمن يادگيري مباني نظري و فرا نظري هر رشته از تغييرات جديد آگاه باشد، تا بتواند مباني علمي وانديشه اي خويش راعميق و به روز نمايد.
آنچه رشته روابط بين الملل را از اخبار روزمره، مطالعات غير حرفه اي و تحليل هاي عاميانه دور مي كند آشنايي و مطالعه نظريه هاي مختلف دراين رشته است ما دراين بخش قصد بررسي سنت نظري روابط بين الملل را داريم.
يكي از مهم ترين بنيادهاي هر حوزه علمي، اصول نظري آن است. روابط بين الملل نيز به عنوان يك رشته علمي از اين اصل جدا نيست. نظريه هاي روابط بين الملل در يك نگاه كلي در قالب كلاسيك داراي سه سنت نظري مي باشد: سنت واقع گرايانه يا ماكيا وليستي، سنت كانتي يا تحول گرايانه و سنت خرد گرايانه و يا گروسيوسي.
در سنت واقع گرايانه همه چيز درحالت طبيعي قلمداد مي شود و صحبت از جامعه بين المللي، نظم، اخلاق، قانون و قرار داد معنا ندارد. انديشه ماكيا وليستي همه چيز را در نگاهي فرد گرايانه فرو مي كاهد و ارتباط هرواحد با ديگر واحدها را براساس حاصل جمع صفر تعريف مي كند. دولت با محوريت قدرت بازيگر و فعال اصلي جهان سياست است. واقع گرايي ماكيا وليستي براساس آنارشي جامعه جهاني مشخص مي گردد.
از اين منظر،بهترين حالت براي حفظ جهان از جنگ و برقراري صلح، توزان قوا و تلاش براي قدرت مندي است. امنيت هر واحد با ناامني طرف مقابل بدست مي آيد. واقع گرايي كارگزاران قدرت را تابع منافع خود مي داند، كارگزاراني كه تنظيم روابط نهايي آنها با جنگ است.
سنت واقع گرايانه بر اصولي چون دولت خود محور، منافع ملي سخت وغيرمنعطف، امنيت يك سو و فراگير، صلح قدرتمندانه مبتني بر جنگ و زور، نظام وساختار آنارشيك بين المللي، توازن قدرت به صورت خود خواسته و مادي گرايانه، سياست بي ارتباط با اخلاق و قانون و قرار داد، ديپلماسي زيركانه و حيله ورزانه، اتحاد وائتلاف ناشي از ترس و فرد گرايي افراطي استوار است. لازم به ذكر است كه واقع گرايي ماكياوليستي در روابط بين الملل وسياست با برداشت منطقي و پذيرش واقعيت متفاوت است.
سنت انقلابي گري كانتي به شكلي غايت شناختي، جامعه بين الملل نوع بشر را مطرح مي كند كه نظام دولتي جزئي نگر مانع از تحقق آن شده است. انقلابي گري درتقابل با افراطي گري واقع گرايي ماكياوليستي به تفريطي دچار شده است كه آرمانگرايي و رويا پردازي است. انقلابي گري خواهان بازبيني راديكالي نظام دولت محور است. از اين منظر نظام دولتي مانع تحقق جامعه بشري شده است.
ديدگاه كانتي خواهان جابجايي" نگاه به داخل" با "نگاه به خارج" است. يعني اينكه محوريت از دولت ها به جامعه جهاني معطوف گردد. تا بشر در اجتماعي جهاني به سعادت برسد. اين نگاه اتوپيايي تمام اصول واقع گرايي ماكياوليستي را به چالش مي كشد. اما خود نيز راه حلي كاربردي و قابل دستيابي ارايه نمي دهد و فقط از تقابل با واقع گرايي خبر مي دهد.
سنت سوم، خرد گرايي است كه تحت تاثير متافيزيك جان لاك و ديويد هيوم است. خرد گرايي انسان را موجودي اجتماعي مي داند كه حتي در حالت طبيعي ، رفتاري اجتماعي دارد. خردگرايان نه مانند واقع گرايان، آنارشي را مانع تعامل اجتماعي، سياسي و اقتصادي مي دانند ونه مانند انقلاب گرايان، فقدان دولت جهاني را عامل وضعيت غير صلح آميز جهان مي دانند. از اين ديدگاه اين فرد و عقلانيت انسان است كه مي تواند به حد قابل توجهي از موفقيت در ترتيبات اجتماعي و سياسي در سطح داخلي و بين المللي دست يابد.
خردگرايي بر اصولي چون اجتماعي بودن انسان، عقلاني بودن جامعه بشري، تحول پذيري انسان و تعادل درون و بيرون استوار است. خرد گرايي راه ميانه است كه به ثبات وجزم انديشي دو ديدگاه ديگر گرفتار نيست.همه چيز را با نگاهي تعديل جويانه مي نگرد و از قدرت، بي نظمي يا دولت مداري نا اميد نيست وسازگاري دولت رابا صلح و جامعه جهاني ممكن مي داند.
اين سنت ها سه نظريه اصلي روابط بين الملل را بيان مي كنند و ما را با چارچوب فكري اين رشته آشنا مي سازد تا اينكه به مباحث جديدتري بپردازيم.
نظر شما