به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر" روابط بين الملل از منظر حوزه فرانظري نيز مي توان مورد توجه قرار گيرد. يكي از ابعاد فرانظري در روابط بين الملل بعد هستي شناختي آن است كه به تعبيري، زمينه اكتشاف يا مقام گردآوري است و به مفروضه هاي بنيادين در مورد جوهره سياست بين الملل به عنوان عرصه اي خاص از عمل سياسي اشاره دارد. اين مفروضه ها به باورهاي پايه در مورد سرشت قوام بخش واقعيت اجتماعي و سياسي مربوط مي شوند، يعني اساسي ترين نكات درباره سرشت غايي يا جوهره چيزها.
هستي شناختي به ساختارهاي جهان واقعي سياست و موجوديت آنها اشاره دارد. آن چيزهايي كه مسلم و قطعي هستند، دانش و شناختن كنه واقعيات حقيقي مسائل سياست مانند كنشگران ، نهادهاي بين المللي، نوع روابط و تعريف حد و حدود آنها، بنياد حركت هستي شناختانه ما را تشكيل مي دهد.
آنچه به عنوان اولين سئوال هستي شناختي مطرح است، اين است كه بين الملل چيست و فضاي جهاني چه ماهيتي دارد. اينها را ما ترسيم مي كنيم، يعني ساخته ذهن ماست و اين نظريه ها هستند كه آن را مي سازند يا واقعيتي بنيادين و خارج از نظريه ها و ذهنيات دارد. در اين مورد دو ديدگاه وجود دارد يكي ديدگاه مادگرا و ماترياليستي و ديگري ديدگاه معناگرا يا فرمادي گرا. ديدگاه مادي گرا موجوديت هاي اجتماعي و سياست بين الملل را ، در كل همه ساختار جهان را هم از نظر وجودي، و هم از نظر عملكرد، مستقل از ذهنيات، برداشت ها و فهم انسانها مي داند و بنيادي ترين واقعيت مورد بررسي در مطالعات را واقعيات مادي قابل مشاهده تشكيل مي دهند. از نگاه دوم اساسا موجوديت ساختارها ، نهادها و كارگزاران جنبه ذهني يا حداقل گفتماني دارد. اينها جز بر مبناي فهم انساني وجودي ندارند لذا ما در جهاني زندگي مي كنيم كه فقط انگاره ها مهم اند و آنها را مي توان مطالعه كرد. از اين منظر ، همه چيز ساخته ذهن و برداشت انسان است و آنچه به عنوان علم روابط بين الملل يا سياست مطرح است چيزي جز ايده ها و گفتمان ها نيست.
در يك نگاه بنيابيني، موجوديت هاي اجتماعي اگر بعد مادي هم داشته باشند، جنبه گفتماني نيز دارند، يعني جدا از دلايل و فهم كنشگران نيستند، اما در عين حال به اين معنا نيست كه قابل تقليل به اين فهم كارگزاران اند و همان گونه عمل مي كنند كه آنها مي پندارند. به اين ترتيب از نگاه سوم در مطالعه پديده هاي جهان سياست و بين الملل بايد علاوه بر توجه به ساختارهاي عادي، به ساختارهاي معنايي نيز توجه داشت.
به طور خاص در حوزه روابط بني الملل از يك منظر سنتي و متعارف ، اين ساختارهاي مادي اند كه به كنش ها و كنشگران شكل مي دهند و اين هويت ثبت و لايغير هستند . در مقابل، از ديد پساساختارگرايان مسائل مطرح در روابط بين الملل، برساخته اي هستند كه رويه اي گفتماني به آنها شكل مي دهند و همه چيز در ساختار اجتماعي و سياسي جهان شكل مي گيرد و چيزي مستقل وجود ندارد . اين نگاه اجتماع گرايانه، نگاهي تكوين گرايانه به مسئله همه دارد. بدين معنا كه كنشگران و بازيگران عرصه سياست بين الملل را به عنوان كارگزاران دانا به آنچه هستند تبديل مي نمايد. منافع آنها نيز حاصل هويت آنهاست و از طريق فرايند ارتباطات، تامل در تجارب و اجراي نقش ها، فراگرفته امي شود.
سياست بين الملل از بعد هستي شناختي داراي مولفه هايي چون فردگرايي يعني دولت محوري، تمايلات كلي گرايانه چون سازمان ملل ، رويه هاي گفتماني مسلط مانند گفتمان غرب و اسلام، ساختار مادي گرايانه و رو به پيشرفت ، نگاه جهان وطني و تناقض با ملي گرائي جزيي نگر است. پس چارچوب سياست بين الملل در تناقضاتي از مولفه هاي گوناگون گرفتار است كه محقق را با منظره اي مبهم روبرو مي سازد.
نظر شما