به گزارش خبرنگار مهر، عبدالله صلواتی، عضو هیات علمی دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی در یادداشت پیش رو به این پرسش که فلسفه غرب برای ما (ایرانیان) فرصت است یا فاجعه پرداخته است که شما را به خواندن این یادداشت دعوت می کنیم؛
در جهان اسلام فلسفه ای روئیده با عنوان فلسفه اسلامی این فلسفه رویارویی های اثر بخشی با پدیده های پیرامونی داشته و جایگاه خاصی در زیست جهان دوره اش به خود اختصاص داده بود. اما امروزه ما از این رویارویی ها و واکنش های بیرونی و حل مسائل روزگار خود به درون خود این فلسفه جست زدیم و خود این فلسفه اکنون شده مسأله ما و همین امر و دیگر عوامل سبب شده اند از فلسفه خود ناامید و رو سوی فلسفه دیگری بکنیم با عنوان فلسفه غرب.
در حالی که در مواضع متعدد فلز مسائل ما به گونه ای اند که گره اش با فلسفه دیگر باز نمی شود هرچند این فلسفه توانسته در جغرافیای دیگر گاها گره گشایی و زمانی گره افزایی کند. آنچه در این یادداشت می آورم توجه ویژه به رویکرد انضمامی فلسفه غرب و شاخه های تخصصی آن و برخی امکانات درونی آن است نه اقبال کلی به اصل فلسفه غرب و اعتقاد به اینکه فلسفه غرب بیشتر از هر فلسفه ای می تواند حل مسائل کند. اقبال کلی به فلسفه غرب برای ما مفید و مطلوب نیست چون انسان جهان اسلام، خدایش، پیامبرش، رویکرد توحیدی اش همه و همه متفاوت با آن چیزی است که در تار و پود فلسفه غرب ریشه دوانیده است.
در فقره افزایش مطالعات و پژوهشها درباره فلسفه غرب می توان فرضیاتی را مطرح کرد که از آن جمله اند:
۱- فیلسوفان غرب معماران دنیای جدید هستند و طبیعی است که تحلیل و تبیین پدیده ها و رخدادهای این عالَم جدید با فلسفه غرب بهتر و کارآمدتر صورت می گیرد.
۲- عالَم جدید، عالَم غربی نیست اما فلسفه غرب بهتر از فلسفه های دیگر به مسائل روزگار ما و مشکلات آن پاسخ می دهند یا حداقل ناظر بدان مشکلات و مسائل اند.
۳- بطور کلی دوره کنونی در ایران دوره بسط تفکر فلسفی است و در این دوره سعی می شود از همه ظرفیتهای موجود از جمله فلسفه غرب در راستای بسط تفکر فلسفی استفاده شود.
۴- دنیای جدید دنیای الحاد است و غلبه با ظهور پوچ گرایی است، و فلسفه غرب با توجه به مضامین و تعالیمش کاملاً در راستای همین الحاد و پوچ گرایی است؛ از اینرو طیفی از حضور فلسفه غرب در دانشگاههای ما به فاجعه یاد کرده اند.
۵- باید میان نحله های فکری فلسفه غرب تفاوت قائل شد؛ به عنوان نمونه برخی از متفکران فلسفه غرب، بر دنیای مدرن نقدهای جدی دارند و اساساً توجه به این دست از فیلسوفان، نه لزوماً به معنای گرایش به فلسفه غرب که تمایل جدی به نقد ساختارها و مختصات دنیای مدرن است.
۶- تفکر فلسفی و فلسفه ورزی از نیازهای بشر است -حداقل در طیفی از انسانها چنین نیازی جدی است- فلسفه اسلامی نیز روزآمد و کارآمد نیست، بنابراین، اقبال به فلسفه غرب و رشد آثار و مطالعات در باب آن طبیعی به نظر می رسد.
۷- فلسفه غرب لزوماً الحادی نیست بلکه در شکلگیری هویت جدیدمان، مواجهه با دیگری و تفکرات دیگری امری ضروری است و اقبال روز افزون به فلسفه غرب ریشه در جدی شدن مواجهه با دیگری دارد.
می توان به فهرست هفتگانه، فرضیات دیگری افزود و هر یک از این فرضیات در خور نقد و بررسی است اما من اکنون درصدد نقد آنها نیستم و نقد آنها را به زمانی دیگر حواله می¬دهم. فقط در اینجا تلقی خودم را به-اختصار می گویم:
۱- یکی از عوامل جدی در اقبال به فلسفه غرب، انجماد فلسفه اسلامی و نگه داشتن آن در دوران گذشته است؛ در حالی که ما میتوانیم بجای ترویج فن فلسفه در فلسفه اسلامی به گسترش تفکر فلسفی ناظر به تعالیم وحیانی بیاندیشیم و با عرضه پرسشهای دنیای جدید و خوانش بین سطور، پاسخهایی را از دل امکانات درونی میراث فلسفی مان استنباط کنیم و تپش نبض زمان را در فلسفه اسلامی احساس کنیم و فلسفه اسلامی نشان داده این ظرفیت را دارد. اما باز هم هرچه فلسفه ما غنی باشد و متعالی، بی نیاز از مواجهه با دیگر تجربه¬های بشری بطور عام و تفکرات فلسفی در شرق و غرب عالَم بطور خاص نیستیم.
۲ - دیالوگ فلسفه اسلامی و مردمان فلسفه دوست این سرزمین با تفکر فلسفی غرب در مسأله هویت امری حیاتی است. البته باید مراقب باشیم که به اسارت تفریط (پوچ خواندن تجربه های بشری غرب در زمینه تفکر فلسفی) و افراط (غرب زدگی) در نیاییم.
۳- یکی از جاذبه های فلسفه غرب غلبه طرح مسائل انضمامی و این جهانی است. طبیعی است بجای تلاش برای دیده نشدن رنگ و لعاب فلسفه غرب در این زمینه، تفکر بومی مان را به سمت و سوی مسائل انضمامی سوق دهیم.
۴- نکته دیگر آنکه سوق دادن فلسفه اسلامی به مسائل روز و انضمامی و تجلی آن در ساحت اخلاق، سیاست، اجتماع و.. به معنای ترک گفتن مسائل انتزاعی، باطنی، بنیادی و کلانِ فلسفه اسلامی نیست. همین ابعاد باطنی و کلیاتی چون پذیرش عالم مثال و دیگر مؤلفه هایی که رنگ فلسفه اسلامی را دارند گمشده طایفه¬ای از غربیان و اندیشمندان آنها بوده و هست.
مطالعه فلسفه غرب در ایران می تواند در زمینه های زیر اثربخش باشد:
۱- در مسأله هویت؛ البته این به معنای کسب هویت از غرب نیست بلکه به معنای مواجهه با دیگری است برای بازیابی هویت یا طرد مولفه¬های شکننده¬ای که بطور خاموش وارد ذهن و ضمیرمان شده است
۲- در طرح پرسش های نوین؛
۳- در نگریستن به مسائل از زاویه دید جدید و به تعبیری: در رویکرد جدید به مسائل؛
۴- در نقد برخی نظریه ها و نگاه های نادرست ما؛
۵- در تعمیق مسائل فلسفی و تخصصی تر شدن آنها؛
۶- در راستای تعاملات مشترک در عرصه مسائل فرهنگی و میان فرهنگی؛
۷- در نشان دادن برخی ضعف های بنیادین فکری در غرب؛
۸- در کشف و استنباط دلالت های پنهان متون فلسفی ما؛
۹- در طراحی شیوه های نوین تحلیل و تبیین مسائل؛
۱۰- در آموزش و پژوهش فلسفه؛
گفتنی است این مزایای دهگانه یاد شده طرفینی است و اگر آثار فیلسوفان مسلمان در شرق و غرب عالَم مطالعه و تحقیق شود می تواند همین ثمرات را داشته باشد.
شرایط اجتماعی و تلقی های خاص در اقبال و ادبار به یک فلسفه بسیار تعیین کننده هستند؛ به عنوان مثال دکارت که یکی از خوش اقبال ترین فیلسوف در ایران بوده و هست. به گزارش برخی، بر اساس تلقی خاص طیفی از عالمان دینی از دکارت از یکسو و اقبال به دنیای جدید از سوی دیگر سبب شد تا روزگاری ایرانیان به دکارت روی آورند و زمانی، شرایط جنگ سبب شود فلسفه وجودی بیشتر رخ بنماید و دوره ای، بحران های رنگارنگ و برآمده از دنیای مدرن، ایرانیان را به سمت فیلسوفان منتقد دنیای مدرن همچون هایدگر سوق دهد و زمانی، شیوع غبار نهیلیست، سبب تعطیلی برخی تفکرات فلسفی یا نیمه تعطیل شدن آنها شده تا متفکرانی چون نیچه گُل کنند و با غلبه فضای روانشناسانه در جامعه و نیاز مردم به درمان ها و مشاوره های روانشناسان، متفکرانی چون اروین یالوم که دغدغه درمانگری وجودی را دارند آثارشان به سرعت در ایران ترجمه و چاپ می شود.
نظر شما