به گزارش خبرنگار مهر، محمدامین قانعی راد عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در نشست نقد و بررسی کتاب «پایان تئولوژی» که در اندیشگاه کتابخانه ملی برگزار شد، با بیان اینکه جامعه شناسی و فلسفه امیدهای آینده این جامعه هستند گفت: ما در این جامعه به تفکر نیاز داریم. بحث من درباره کتاب، معطوف به مقاله نظریه اجتماعی و متافیزیک است که در سال ۱۳۸۷ مطرح شده بود. این مقاله به این بحث می پردازد که آیا جامعه شناسی و نظریه اجتماعی در ایران ممکن است یا خیر؟
وی افزود: عبدالکریمی برای پاسخ دادن به این پرسش، ظهور جامعه شناسی و فلسفه اجتماعی را وابسته به سنت نظری، غربی میداند. با توجه به تفاوت سنت فلسفه یونانی و آنچه در ایران وجود دارد یعنی ادیان بزرگ ابراهیمی، شکل گیری نظریه اجتماعی در ایران تقریبا ممتنع بیان میشود. هرچند که در پایان عبدالکریمی سعی می کند که خواننده را از این برداشت بر حذر دارد.
قانعی راد گفت: به این دلیل که تئولوژی متافیزیک یونانی، جهان را به منزله عرصه حقیقت میبیند و ابژه هستی تفکر را واقعیت میبیند، در حالی که در اندیشه ایرانی معمولا ابژه هستی، الوهیت است. یعنی جهان را آئینهای برای بازتاباندن الوهیت الهی می داند. در تفکر غربی وجه کمی اهمیت پیدا می کند اما در تفکر ایرانی، وجه کیفی اهمیت دارد که این در نتیجه به یک نوع علیت یی می انجامد و به یک نوع قطعیت بین انبیاء و جهان طبیعت منجر میشود. در تفکر متافیزیکی نجات از عقل بر می خیزد. یعنی انسانها برای نجات یافتن باید به عقل متصل شوند در صورتی که در تفکر ما از بخشایش و لطف الهی منشاء می گیرد. مثلا اگر بشر غربی در مواجهه با ریزگردها قرار گیرد به عقلش رجوع میکند، اما انسان ایرانی منتظر لطف خداوند میماند.
وی یادآور شد: انسان غربی به دنبال سعادت با یک نظام عقلی است، اما انسان شرقی و ایرانی به دنبال یک سعادت با بخشایش و لطف خداوند است. انسان غربی به دنبال آزادی از طریق عقل و منطق است، اما انسان ایرانی به دنبال آزادی درونی است. ما چیزی را به معنای تمنای دنیای درون نداریم. انسان غربی به دنبال تغییر جهان از طریق ساخت ایدئولوژیهای متفاوت است و به این دلیل است که تفکر غربی موفق به ساخت نظام های فکری و نظری می شود و در انسان غربی میل به تغییر جهان بسیار زیاد دیده می شود.
قانعی راد افزود: به نظر می رسد که با این نگاه به گونه ای ما وارد بحث امتناع تفکر می شویم که من چند نقد نسبت به این مباحث دارم. نویسنده فرهنگ ما را گشوده به فردا میبیند. به نظر من این یک وضعیت پارادوکسیکال است؛ یعنی از یک طرف فرهنگ را به گشودگی می داند و از طرف دیگر به یک نوع حجاب و انسداد معتقد است. وی همین دیدگاه را نسبت به علم و تکنولوژی دارد؛ یعنی معتقد است که فرهنگ ما گشوده به تکنولوژی و علم است و از طرفی این تکنولوژی، ما را به اسارت میبرد. البته من معتقد نیستم که این بحث را ساده کنیم و یک حکم کلی درباره آن بدهیم.
عضو انجمن جامعه شناسی ایران گفت: نویسنده درباره آزادی سیاسی می گوید که جهانیان آزادی سیاسی را مدیون سنت یونانی هستند واز طرفی ما را دعوت به فرهنگ شاعرانه و گشوده به هستی میکنند. ایشان ما را بین آزادی سیاسی و گشودگی به فردا، دعوت میکند. اگر بخواهیم بین این دو را انتخاب کنیم من آزادی سیاسی را انتخاب می کنم چرا که آزادی سیاسی، گشودگی فردا را با خود خواهد آورد. اما باید یادآور شوم که جامعه شناسی نیامده است که روشنگری را تبلیغ کند بلکه این ها را به مثابه دو گرایش، در کنار هم مطرح میکند.
قانعی راد در ادامه گفت: تصویری که نویسنده از جامعه شناسی مطرح میکند، یک روایت پوزیتیویستی است در صورتی که ما جامعه شناسی معرفتی و ... را داریم. آیا می توان گفت دنیای کنونی غرب را فقط متافیزیک یونانی ساخته است؟ یا آنکه بخشی از آن توسط سنت عبری، شرقی و... ساخته شده است. این بحث را ماکس وبر در کارهایش توضیح میدهد که چگونه عقلگرایی نوین توسط پروتستانتیسم شکل گرفته است که خود جزء سنت ادیان ابراهیمی است.
وی افزود: اصلا خود جامعه شناسی در برخی کشورها براساس سنت عبری و شرقی شکل گرفته و به این صورت نیست که نویسنده می گوید که چون سنت یونانی نداریم پس جامعه شناسی نمیتوانیم داشته باشیم. مثلا جامعه شناسی آمریکایی تحت تاثیر الهیات پروتستانی شکل گرفت. می بینیم که سنت الهی هرچند که با شکل گیری جامعه شناسی مخالف نیست، بلکه بر هم دیگر تاثیر دارند. بنابراین اگر کلام اجتماعی در ایران شکل گیرد، چه بسا بتواند به شکل گیری جامعه شناسی در ایران کمک کند.
قانعی راد در ادامه با اشاره به بحث کتاب مبنی بر پارادایم شیفت شدن گفت: این پارادایم شیفت کجا می تواند برای یک ایرانی شکل بگیرد؟ و نکته آخر که اسم کتاب پایان تئولوژی است. سوال این است که پایان تئولوژی چگونه گزاره ای است؟ آیا گزاره اخباری، تکلیفی و ... است؟ اگر می گوییم که پایان یافته است همانطور که فوکویاما گفت، تجربه نشان داده که به این صورت نیست. اگر پایان نیافته است؟ پس شما چگونه حکمی به این سترگی میدهید؟ همانطور که میدانید این حکم کلی است که هایدگر داد و در ابتدا گفت ما باید به ندای هستی گوش دهیم و وقتی هیتلر صدایش را بلند کرد گفت ندای هستی همین است و در مقابل مردم ایستاد.
نظر شما