خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-مهدی جمشیدی: با اینکه در دهۀ چهارم انقلاب اسلامی قرار داریم و شایسته است به مسیری که تاکنون پیموده شده است، بنگریم و دربارۀ «کامیابیها و ناکامیها» و «خدمات و خیانتها» و «ضعفها و قوتها» تأمّل کنیم، اما برخی سخت بر این باورند که تنها باید به «حَسَنات» و «توفیقات» پرداخت و از «چالشها» و «آفتها»، سخنی به میان نیاورد.
در این یادداشت، مجموعه استدلالهای معطوف به این رویکرد، نقد شده است. این استدلالها عبارتند از: استدلال مبتنی بر نفی «آرمانگراییِ واقعیتگریزانه»، استدلال مبتنی بر نفی «سیاهنمایی»، استدلال مبتنی بر نفی «تضعیف انقلاب» و «مأیوسسازی مردم»، استدلال مبتنی بر نفی «بهانهسازی برای سوءاستفادۀ دشمن»، استدلال مبتنی بر نفی «نادیدهانگاری سوابق و خدماتِ انقلابیِ کارگزاران»، و استدلال مبتنی بر نفی «اجتنابپذیری خطاها و انحرافها». لایۀ ایجابی و اثباتی این نوشته نیز، به شکلگیری «منطقِ تحلیل و بیانِ چالشهای دوره انقلاب» میانجامد و «بنیانها» و «قواعد»ی را برای آن فراهم میآورد.
[یکم]. استدلال مبتنی بر نفی «آرمانگراییِ واقعیتگریزانه»
سخن گفتن از چالشهای انقلاب، برخاسته از ایدهآلگرایی/ آرمانگرایی/ ذهنیاندیشی/ کمالگراییِ تخیلی/ واقعیتگریزی است.
نقد:
[الف]. «واقعیتها» را خود ما «ساختهایم» و «میسازیم». اختیار «تولید و بازتولیدِ واقعیتها» در دست خود ما است. بنابراین، باید «خود» را مؤاخذه کنیم که زمینه و بستر – یعنی واقعیتها - را برای تحقق آرمانها، فراهم نکردهایم.
[ب]. بسیاری از واقعیتهای جهانِ انسانی، «شکننده» و «سیّال» و «ضربهپذیر» هستند، نه «تغییرناپذیر» و «ابدی». پس ما میتوانیم در کوتاهمدّت و یا بلندمدّت، «اراده» و «خواست» خود را بر بسیاری از واقعیتها، تحمیل و حاکم کنیم و آنها را «دگرگون» نماییم.
[ج]. برخی از آرمانپردازیها، «موهوم» و «تحققناپذیر» و «خارج از بضاعتِ انسان» هستند، و در هیچ زمان و مکانی، و در چارچوب هیچ قدرت و بضاعتی، قابل حصول نیستند و از عالَم ذهنِ آرمانپردازان، پا فراتر نمینهند، نه همة آرمانپردازیها. بنابراین، این گونه نیست که هر آنچه «آرمان» باشد، «ناموجه» و «نامعقول» باشد و با هیچ تفسیری از واقعیت، همخوان و مطابق نباشد. پس «منطقِ آرمانگرایی»، به طور کلّی، ناروا و ناصواب نیست.
[دوم]. استدلال مبتنی بر نفی «سیاهنمایی»
سخن گفتن از چالشهای انقلاب، هویتی جز سیاهنمایی/ اغراق/ زیادهروی/ غلو/ گزافهگویی ندارد.
نقد:
[الف]. این خود مدعاست و محتاج «اثبات». باید ثابت شود که «واقعیت»، این گونه نیست و چنین برداشتی از واقعیت، با آن مطابقت ندارد. در غیر این صورت، با برچسبِ روانیِ سیاهنمایی، از لحاظ منطقی، امری ابطال نمیشود. (اصطلاح سیاهنمایی، بیشتر به روشی برای مرعوب و منفعل کردن طرف مقابل تبدیل شده است که او را در موضع دفاعی قرار میدهد). شاید واقعیت، «سیاه» باشد، نه «سفید» یا «خاکستری».
[ب]. «معیار» تفکیک و تمایزِ تحلیلهای سیاه و خاکستری از یکدیگر چیست؟ و چه کسی و به چه دلیل، این معیار را تعیین میکند؟ این مسأله از آن جهت اهمیت دارد که چون سیاهنمایی، مفهومی «کیفی» و «نامتعین» و «نسبی» است، هر کس مطابقِ برداشتِ خود، تصوّری از آن دارد. بر این اساس، شاید ادبیاتِ منتقد، به رنگ «خاکستری» باشد و ما آگاهانه یا ناآگانه، او را متهم به «سیاهنمایی» کنیم.
[ج]. برخی به غلط، «صراحت» و «شفافیّت» و «قاطعیّت» را سیاهنمایی میخوانند، حال آنکه از یک طرف، این دو با یکدیگر متفاوت هستند، و از طرف دیگر، غلظت و روشنی و وضوحِ سخن، همواره مذموم نیست.
[د]. بعضی نیز هر نقد «عام» و «کلّنگر» و «فراگیر»ی را، سیاهنمایی قلمداد میکنند، و بر این باورند که چنانچه معضل و آفتی، «حداکثری» و «گسترده» و «متداول» معرفی شد، سیاهنمایی شده است.
[سوم]. استدلال مبتنی بر نفی «تضعیف انقلاب» و «مأیوسسازی مردم»
سخن گفتن از چالشهای انقلاب، موجب تضعیف/ استحقار/ استخفاف/ وهنِ انقلاب، و بدبینی و ناامیدی مردم میشود.
نقد:
[الف]. «انقلاب»، معادل با «شخصیتها و جریانهای حاکمیّتی» و یا «سیاستها» و «اقدامات» آنها نیست که نقد آنها، به انقلاب، آسیب برساند. هویت انقلاب، مستقل از هویت اینان است، و به همین دلیل، ریزش و چرخشِ کارگزاران و مسئولان، مساوی با سقوط انقلاب نیست.
[ب]. باید میان نقدی که در درون «چارچوب انقلاب» و با هدف «دفاعِ متعهدانه و دلسوزانه از اصالت انقلاب» و «صیانت انقلاب از انحراف و استحاله» صورت میگیرد، و نقدی که برخاسته از موقعیت «بیرونی» و «براندازانه» و «معارضهجویانه» است، تفاوت نهاد. نقدهای دستة دوم که از سوی نیروهای اپوزیسیون و منافق مطرح میشوند، به تضعیف انقلاب میانجامند، اما نقدهای دستة نخست، نه تنها موجب تضعیف انقلاب نمیشوند، بلکه آن را «تقویت» و «مستحکم» میکنند، چون خطرات و تهدیدها و آفتها را از آن دفع مینمایند.
[چهارم]. استدلال مبتنی بر نفی «بهانهسازی برای سوءاستفادۀ دشمن»
سخن گفتن از چالشهای انقلاب، سبب سوءاستفاده/ هوچیگری/ لجنپراکنی/ جنجالسازی رسانههای جبهۀ دشمن میشود.
نقد:
[الف]. لازمه این استدلال آن است که هیچ نقدی مطرح نشود، چون دشمن همواره متَرصِّد است که از هر نقد و رد و ابطالی، به نفع خود بهرهبرداری کند و آن را مصادره به مطلوب نماید، حال این که «انسدادِ بابِ نقادی»، معقول نیست.
[ب]. به صِرف اینکه بر عملی، برخی خسارتها و لطمهها مترتّب شود، نباید از آن دست کشید، بلکه باید «مصالح» و «منافع» را با «مفاسد» و «مضار»، مقایسه کرد، و چنانچه حاصل این محاسبه، «غلبه» و «تفوّقِ» مصالح و منافع باشد، انجام عمل، منطقی است.
[ج]. اگر در نقد، از یک سو، «وفاداریِ شخصِ منتقدِ به اصل انقلاب و ارزشهای بنیادی آن»، نمایان و برجسته باشد، و از سوی دیگر، انقلاب به عنوان واقعیتی «ناکارآمد» و «سستمایه»، یا «پایانیافته» و «از دست رفته»، و یا از اساس «غلط» و «خطا» تصویر نشود، دشمن قادر به شیطنت و شرارت نخواهد بود، و یا عرصة بسیار تنگ و محدود خواهد شد.
[پنجم]. استدلال مبتنی بر نفی «نادیدهانگاری سوابق و خدماتِ انقلابیِ کارگزاران»
سخن گفتن از چالشهای انقلاب، موجب نادیده انگاشتن سوابق و خدماتِ انقلابیِ کارگزاران میشود، به خصوص آن دسته از کارگزارانی که در سطوحِ سیاسیِ عالی قرار دارند و جزء «ارکان و ستونهای انقلاب» به شمار میآیند.
نقد:
[الف]. لازمة حفظِ حُرمتِ «سوابق و خدماتِ انقلابیِ کارگزاران»، نادیده انگاشتن خطاها و انحرافهای آنها نیست.
[ب]. ارکان و ستونهای انقلاب، «ارزشها»ی آن هستند، نه «اشخاص». از این رو، «یکسانسازی انقلاب با اشخاص»، مغالطه است. هر چند «اشخاص»، «انقلاب» را پدید آورده و در تکامل و ترقی آن مؤثر باشند، اما مساوی با انقلاب نیستند که بتوان آنها را «پایۀ انقلاب» شمرد.
[ج]. کارنامۀ کارگزاران انقلاب، ممکن است شامل سه عنصر «خدمت»، «سوءتدبیر» و «خیانت» باشد. آنچه که مهم است این است که از یک سو، «خدمتها» به فراموشی سپرده نشوند، و از سوی دیگر، «سوءتدبیر» را همانند و همرتبۀ «خیانت» قلمداد نکرد.
[ششم]. استدلال مبتنی بر نفی «اجتنابپذیری خطاها و انحرافها»
سخن گفتن از چالشهای انقلاب در قلمرو خطاها و انحرافهای کارگزاران، از این جهت ناصواب است که فساد، یک جزء «اجتنابناپذیر» و «قهری» از فرایندها و روندهای امور است؛ به طوریکه نمیتوان ساختار را از آن تهی کرد و آن را به صفر رساند.
نقد:
[الف]. فساد، جزء اجتنابناپذیر و قهری از فرایندها و روندهای امور نیست، مشروط به اینکه «کارگزاران»، صالح و مؤمن باشند. به عبارت دیگر، وقوع فساد برخاسته از «نوع مدیریت و نگاهِ کارگزاران دولتی» است، نه «ذات و سرشتِ امورات دولتی».
[ب]. نتیجۀ این تصوّر که فساد، جزء اجتنابناپذیر و قهری از فرایندها و روندهای امور است، «توجیه و تئوریزه شدن فساد و خیانت» است. به این ترتیب، فساد به امری «عادی» و «طبیعی» تبدیل میشود و «حالت ساختاری» مییابد.
[ج]. توقع این نیست که فساد به صفر فروکاهیده شود و هیچ تخلفی رخ ندهد، بلکه مسأله این است که از یک طرف، این طور تصوّر نشود که فساد، واقعیتی «طبیعی» و «بهنجار» است، و از طرف دیگر، جهتگیری دولتی، «مبارزۀ قاطعانه با هر گونه فسادِ کارگزارن» باشد.
[هفتم]. استدلال مبتنی بر نفی «بازگوییِ چالشها در عرصه عمومی»
سخن گفتن از چالشهای انقلاب در عرصه عمومی، ذهن تودههای مردم را «پریشان» و «مشوش» میگرداند و جامعه را دچار «تنش و تکانه روانی» میسازد؛ زیرا عامّه، هم فاقد توانایی «تجزیه و تحلیل» هستند، و هم به سرعت، چالشها را به سایر امور «تعمیم» میدهند و تصوّر میکنند انقلاب در لبة پرتگاه قرار گرفته و در آستانه سقوط و نابودی است.
نقد:
[الف]. اگر ما به چالشهای انقلاب نپردازیم، به این معنی نیست که مردم از وجود آنها «بیاطلاع» خواهند ماند؛ چراکه در جهان کنونی، انبوهی از «رسانههای بیگانه» فعالیت دارند که در خبررسانی، لحظهای را از دست نمیدهند و نکتهای را فروگذار نمیکنند. پس سخن نگفتن ما از چالشها، مردم را «ناآگاه» و «بیخبر» نگاه نخواهد داشت.
[ب]. اینکه مردم، از ضعفها و کاستیها به واسطه رسانههای بیگانه مطلع شوند، حاملِ دو مفسده بزرگ است: نخست اینکه مردم به رسانههای معارض، «اعتماد» خواهند کرد و به این ترتیب، مرجعیّتِ رسانههای خودی و رسمی، از دست خواهد رفت؛ دیگر اینکه «تحلیلهای تخریبی و غرضورزانه و سکولار» این رسانهها در ذهن مردم رسوب خوهد کرد؛ و در نهایت اینکه رسانههای بیگانه، پرچمدار «نقادی» و «روشنگری» و «همدلی با مردم» خواهند شد.
[ج]. اگر معضلات و مشکلات با مردم در میان نهاده نشود و مردم از انحرافها و چرخشهای برخی از مسئولان و کارگزاران مطلع نشوند، «شناخت و بینش و آگاهی و بصیرت سیاسی و اجتماعیِ مردم»، ارتقاء نخواهد یافت، در حالیکه باید کوشش کرد تا مردم، «بلوغ و رشد فکری» را بیش از پیش، تجربه کنند.
نظر شما