اين نويسنده و منتقد ادبي در گفتگو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر افزود : ما از زمان مشروطه به اين سو جهت انديشه مان تغيير كرده است و زماني كه فرهنگ و فلسفه و انديشه تغيير مسير دهد همه چيز دگرگون مي شود.
وي ادامه داد : اين برنامه اي است كه براي ما ريخته شد و هنوز هم همه شواهد حاكي از اين برنامه ريزي است كه گذشته مان را فراموش كنيم. بسياري از ثروتمندان ما حاضرند در حوزه هاي مختلفي سرمايه گذاري كنند بجز فرهنگ. بر همين روال است كه فيلم اسكندر در ايران ساخته نمي شود و غرب روايت خود را از آن به جهان ارائه مي كند.
نويسنده " معماي شاهنامه " به منابع مختلف تاريخي و فرهنگي اشاره كرد و گفت : دولت آمريكا همواره قصد داشته است ملي گرايي در كشورهاي ديگر را مذموم و ناپسند جلوه دهد اما همزمان با آن ملي گرايي را در كشور خود رشد مي دهد. در تمام فيلم ها و نقاشي ها و آثار هنري آمريكا اين نمادها مشاهده مي شود درحالي كه اگر به عنوان مثال ما در فيلم مان از پرچم كشورمان استفاده كنيم متهم به نژادپرستي و پروپاگاند و ... مي شويم.
وي با انتقاد از استيلاي آثار ترجمه از فرهنگ غرب بر جامعه كنوني ايران تصريح كرد : اين مرعوب و شيفته غرب شدن معضلي صد ساله است كه تا امروز رايج بوده و همچنان مردم و روشنفكران هم به دنبال نظريه ها و فلسفه هاي غربي مي روند. اينجاست كه بايد پرسيد روشنفكران ما كدام وجه فرهنگ ايران را جهاني كردند و اصولا كدام جنبه از فرهنگ غربي را درست ترجمه كردند؟ به بيان ديگر چقدر ايران را شناساندند و چقدر جهان را به ايران معرفي كردند؟
وكيلي افزود : من معتقدم آنچه باعث شكست مشروطه شد چيزي جز جريان روشنفكري نبود. روشنفكري ما همواره وابسته و هدفمند بوده و تا امروز نيز اين انديشه وجود دارد. روشنفكران ما امروز همان حرف هايي را عنوان مي كنند كه صد سال پيش مي زدند. نظرها، خواسته ها، آرمان ها و جهت گيري هاي آنان نيز امروز همان است كه صد سال پيش بود.
وي با تاكيد بر وابسته بودن جريان روشنفكري ايران گفت : همين جريان، انتقال دهنده ادبيات و نقد و مطبوعات به ايران بود اما بواسطه نوع ايدئولوژي اش نه ادبيات و مطبوعات واقعي را آورد و نه نقد صحيح را. اينان ادبيات مردمي را اينطور برداشت مي كردند كه به نمايندگي از مردم حاكميت را تحت فشار بگذارند و خود را قيم مردم تصور كنند. بنابراين تعاريف مطبوعات و نقد در ايران از ابنتدا اشتباه بنيان گذاشته شد.
نويسنده رمان " واژه گمشده " گفت : هميشه اين چنين گفته مي شود كه ادبيات داستاني ما صد ساله است ولي بايد بگويم كه دست كم 2500 سال از اينكه ما ادبيات داستاني مكتوب داريم مي گذرد. ضمن اينكه اوستا را هم اگر متني ادبي بپنداريم اين قدمت به هشت هزار سال مي رسد. بر اساس بررسي هاي من اوستا متني نمايشي و ويژه اجرا بوده است نه نوشتاري خواندني. آن را اجرا مي كردند تا براي مردم بيسواد هم قابل فهم باشد بنابراين تمام شخصيت هاي آن نمايشي و آئيني هستند.
وي تصريح كرد : ادبيات درخشان سعدي و مولانا و عطار و ... تنها به حكم زبان زمانه خود منظوم و شعر بوده است. ويس و رامين و خمسه نظامي رمان هايي منظوم با تمام ويژگي هاي داستاني به شمار مي روند و حتي آثار شكسپير هم از اين لحاظ به گرد آنها نمي رسد. اين ادبيات ايران است كه پايه ادبيات مدرن جهان را بنا مي گذارد و به آنها الگو مي دهد.
وكيلي خاطرنشان كرد : حال با چنين طرز تلقي هاي نفي گرايانه اي نقد نيز وارونه براي ما تعريف شد. نقد بر اساس تعاريف روشنفكرانه بيشتر جرياني سركوبگر تلقي مي شد تا روشنگر و اساسا هدف آن اغتشاش و مبارزه و سركوب بود كه تقي زاده و صور اسرافيل و ... مروج آن بودند. درواقع انگلستان به مدد اين چهره ها بود كه جنبش مشروطه را از دست آزادي خواهان درآورد؛ درست همانطور كه قبل تر از دست روحانيت درآورد. به اين ترتيب جنبش روشنفكري با هدف شكست اين مسير پايه ريزي شد و آزادي خواهان نيز شكست خوردند.
وي با اشاره به نقش روشنفكران در به حكومت رسيدن رضاخان اضافه كرد : نقد در دست اينان حربه اي شد براي حذف و از ميان برداشتن رقبا. ديوار نقادي ما مبتني بر جناح گرايي و ... از اساس كج چيده شد و در همين روند با حمايت روشنفكران تداوم يافت. اين مساله امروز هم وجود دارد و اجازه نمي دهد بسياري از نويسنده ها و استعدادها وارد ميدان شوند. البته استثنائاتي هم وجود داشت اما با رفتن آنها و حاكميت مطلق روشنفكران بر جامعه ادبي باز هم هر استعدادي كه پيدا مي شد يا مي بايست به اين جريان مسموم مي پيوست و آلوده مي شد و يا حذف و نابود مي گشت. بسيار تاسف بار است كه محافلي با ادعاي روشنفكري و آزادي محوري در داخل و خارج تاكنون استعدادهاي فراواني را در زمينه هاي هنري و ادبي سركوب ، مايوس و طرد كرده اند.
اين منتقد ادبي اضافه كرد : به همين دليل است كه ما هيچ گاه جريان ادبي و پايه هاي تئوريك نقد نداشته ايم و نقدهاي ما يا به انگيزه سركوب و تخريب نوشته مي شوند و يا نوعي ابراز ارادت و دوستي هستند. بايد نويسنده و منتقد مستقل را بپذيريم و نقد را به جامعه بقبولانيم. بايد بپذيريم كه نقد براي نويسنده نيست بلكه متعلق به مخاطب و مردم است؛ ضمن اينكه نبايد انتقاد را بدگويي تلقي كنيم. مي توان ايرادات بسياري از داستان هاي داستايوفسكي و كوندرا را گرفت اما اين به منزله رد بزرگي آنها نيست.
سيامك وكيلي در پايان گفت : نقد در كنار و همزاد ادبيات است و هرجا كه ادبيات و هنر باشد نقد هم وجود دارد. ما در طول صد سال گذشته حكومت هاي بسياري را تعويض و تجربه كرده ايم كه همه با يكديگر متفاوت بوده اند كه اين مساله به خوبي مي تواند ماهيت سركوبگر و معترض نقد ما را نشان دهد. روشنفكري ما در طول اين سال ها تنها نق زده و ايراد گرفته و مخالفت ورزيده و هيچگاه نفهميده است كه وظيفه اش چيست و چه مي خواهد. روشنفكري ما هميشه نقش مخالف را بازي كرده است و اين دليلي ندارد مگر فقدان ارائه تعريف صحيح از نقد و نقادي.
نظر شما