به گزارش خبرگزاری مهر، حجتالاسلام والمسلمین سیدمحسن میری رئیس دفتر تهران جامعه المصطفی(ص) العالمیه در یادداشت شفاهی که در اختیار نوزدهمین شماره فصلنامه صدرا قرار داده، آورده است:
بحث اسلامی سازی علوم و بحث علم دینی از زوایای متعددی قابل طرح است. اسماعیل فاروقی و تعداد دیگری از همنسلان وی که به دنبال اسلامیسازی معرفت هستند را میتوان ادامه جریان نهضت کسانی چون شیخ محمد عبدُه و سید جمال در مواجهه با غرب دانست که با پیگیری پروژه اصلاح، درصدد حل مشکل عقبماندگی مسلمانها بودند. باور نسل دوم این بود که کسانی مثل عبده و سید جمال، به دلیل ناآموختگی و عدم مواجهه دقیق با دانش غربی، نتوانستند لایههای عمیق دانش غربی را واکاوی کنند و لذا علمی را که در غرب تولید میشد را علمی فارغ از ارزشها تصور میکردند؛ در حالی که نسل دوم، با عرضه شواهد متعدد، معتقدند دانشها به هیچ وجه فارغ از ارزشها نیستند و در بستر و موقعیت اجتماعی خاصی شکل میگیرند که اگر به آنها توجه نشود، ممکن است در جای دیگری اثرگذاریهای بحرانآفرین داشته باشند. به همین دلیل بود که اسماعیل راجی الفاروقی درصدد برآمد تا با رویکردی پیشرفتهتر، پروژههای جدید را عرضه کند.
ایشان دو دغدغه اساسی داشت: یکی بحث عقبافتادگی مسلمانها و دیگری رایج شدن سکولاریسم در جهان اسلام و بحرانهای متعددی که در پی داشت. عقبافتادگی به تنهایی بحرانساز است؛ اما اگر جریان سکولاریسم به عنوان یک راهحل در جامعه حضور پیدا کند، با تأثیر در سبک زندگی مسلمانها و نوع نگاهشان، و با کاربردهای نامناسبی که ارزشها و دانشهای این جریان در جامعه اسلامی دارد، بحرانها را متعدد میکند. این دو دغدغه اساسی، اسماعیل فاروقی را به تفکر برای تغییر وضعیت واداشت. ایشان با محمد عبده و سید جمال، در این موضوع که باید به مسئله آموزش، اهتمام اساسی داشت، همعقیده است.
تأثیر این عقیده را در تاریخ ایران، از چند دهه گذشته، مثلاً شصت الی هفتاد سال پیش میتوان دید که مدارس اسلامی در ایران ایجاد شد تا هم دستاوردهای جدید غرب را داشته باشیم و هم به سنت خودمان پشت پا نزنیم. اسماعیل فاروقی معتقد بود اگر این تلفیق با اتخاذ رویکرد تمدنی و برجسته کردن گذشته درخشان تمدن اسلامی و الگو قرار دادن آن، همراه شود؛ آنگاه خواهیم توانست راهی برای آینده و حل مشکلاتمان پیدا کنیم. آقای اسماعیل راجی فاروقی بر این اساس به اسلامیسازی علوم به طور خاص فکر میکند و تصورش این است که اگر مسئله آموزش حل شود، میتوانیم مشکلات جامعه اسلامی را حل، و این عقبافتادگی را جبران کنیم. البته مسئله آموزش، واقعا یکی از مسائل اساسی و بحران ماست؛ اما راهحل تام و تمام این مشکل نیست؛ اگر در کنار آموزش، به بحث سیاست و رسانهها و تأثیرشان در بهبود وضعیت توجه نداشته باشیم، یکجانبه نگاه کردهایم.
شاید بتوان به اندیشه دکتر فاروقی در بحث نظام آموزشی، این انتقاد را داشت که تنها با نظام آموزشی نمیتوان پروژه اسلامیسازی را انجام داد. از همان ابتدا در کنار آموزش، باید فرهنگ، تبلیغ، مدیریت، سیاست مدن و قدرت هم باشد و با هم پیش بروند؛ چراکه رابطه آنها دوطرفه و دادوستدی است. به همین دلیل اگر ما صرفاً به آموزش بپردازیم، همان آموزش هم به تدریج نابود میشود. در کنار این آموزش، وجود یک شخصیت اثرگذار و مدیر کارآمد نیز مهم است؛ در کنارش ارتباط حکیمانه با سیاست مدن، بسیار مهم است تا بتواند کارش را پیش ببرد؛ اگر رابطه آموزش با قدرت تنظیم نشود، متن حتی در نهایت قداست هم که باشد، عینیت نمییابد.
البته ایشان از این موضوع غافل نبوده، ولی تمرکزش بر یک موضوع، موضوعهای دیگر را کمرنگ کرده است. بهترین نظام آموزشی و حتی اثرگذارترین متون درسی، با وجود نظام دانشگاهی فاسد یا بدون همراهی نظام حاکمیت، بدون توجه به سیاست و روابط قدرت و علم، کاری از پیش نخواهد برد.
آقای فاروقی نگاهی جامع به مسائل و بحرانهای مسلمانها دارد و فقط به بحران معرفتی توجه نمیکند؛ او بحرانهای جامعه اسلامی را دستهبندی و شناسایی کرده؛ از جمله تفرقه در جهان اسلام، عقبماندگی، گرایش سکولاریستی و جهانبینی و ارزشهای مدرنی که سبب این وضعیت فرهنگی در جامعه شده، بیسوادی، شبهات، جریان هالیوودی، و تأثیرگذاری فیلمها و رمانها و چیزهایی از این دست. عقبافتادگی درونی مسلمانها را هم فراموش نمیکند.
همچنین به بحرانهایی که در حوزه آموزشی سنتی هست، به جد وارد میشود و اشاره میکند که تفقه، به فقه متعارف و بحث احکام، فرو کاسته شده و از فقه اکبر و مباحث دیگر غفلت شده است. ایشان از تمرکز مسلمانها بر فقه و غفلتشان از دیگر مسائل، تبدیل جامعنگری به جزئینگری و یکجانبهنگری، و نهادینه شدن این باور در میان مسلمانها که عقل و وحی با یکدیگر در تعارضاند، انتقاد میکند. البته این باور و گسترش آن را به اشتباه به فارابی نسبت داده است و خود با غزالی و ابن تیمیه همراهی میکند؛ در حالی که برخلاف تصور او، فارابی و ابن سینا به همدلی عقل و وحی قائل بودند و غزالی و ابن تیمیه عقل محض را متعارض وحی جلوه میدادند.
بحران دیگری که آقای فاروقی تشخیص داده، تفکیک باور از عمل است. این تفکیک باعث جدایی بحث نظری از بحث عملی و گرایش به تصوف و مباحث نظری خاصی میشود که ناشی از استبداد و غفلت از مسائل اجتماعی و فسادهای حکومتی است و این نیز یکی از عوامل انحطاط مسلمانان است. ایشان میگوید در عقلانیتی که در این مسیر شکل میگیرد، مردم و امنیت و دیانتشان، سلامت جسمی و روحی و رفاه جامعه، اهمیتی ندارد.
در بحث اصلاح نظام آموزشی، ایشان پنج موضوع را به عنوان ارکان نظریهاش در این زمینه مطرح میکند: اولین رکن در نظام آموزشی مورد نظر فاروقی، توحید است؛ توحید خالق. دکتر فاروقی بحث توحید را بسیار جدی میدانست؛ نه فقط به عنوان ایدهای نظری، بلکه به عنوان ایدهای عملی. ایشان در این بخش، گویا به شدت از سید قطب متأثر بود. البته ایشان در بحث توحید، نقش خدای تبارک و تعالی را در این عالم، به قدری اثرگذار میداند که مانند غزالی و هیوم، حتی رابطه علیت بین اشیا را انکار میکند و میگوید در برخی موارد، این ضرورت علّی با اراده خداوند میتواند نفی شود.
رویکرد ایشان در توحید مانند رویکرد سلفیه است و البته محدثان و متکلمین ما نیز همینگونهاند. وجود همین لایههای سلفیگری در ذات دیدگاه او درباره توحید و نفی علیت و فلسفه و تصوف، وی را در دام ابنتیمیه گرفتار کرده است. این رویکرد، بسیار نگرانکننده است؛ چراکه اگر اصل علیت، در برخی موارد، حتی به اراده خدا انکار شود، تمام ارتباطات منسجم بین اشیا، و تأثیرگذاریها و تأثیرپذیریهای سیستمها نقش بر آب میشود. هرچند به نظر میرسد این نوع نگاه به علیت نقش اساسی در پیشبرد پروژه فاروقی ندارد.
رکن دوم، وحدت خلق بعد از وحدت خداوند است که بر اساس آن، همه نظام عالم با هم پیوند و انسجام دارند. این موضوع، مبنای تغییرات آموزشی به شمار میرود. رکن بعدی، وحدت حقیقت و معرفت است. رکن چهارم، وحدت حیات، و رکن پنجم، وحدت انسانیت است؛ همان فطرت انسانی که ما آن را امالمعارف میدانیم. اسماعیل فاروقی در وحدت انسانیت، بحث وحدت اجتماعی و نفی نژادپرستی را نیز گنجانده است.
آقای فاروقی دوازده مرحله هم برای اسلامیسازی معرفت در نظر گرفته است. او با آسیبشناسی معارف دینی و آسیبشناسی معارف غربی و تلفیق این دو بر اساس یک نظام روشمند، میکوشد متونی مناسب برای آموزش فراهم کند. میتوان گفت که تا پیش از فاروقی نظریهای به سامان مندی نظریه وی در باب آموزش ارائه نشده است. حتی آنچه که پس از وی نیز در این باب مطرح شد نوعاً برگرفته از آثار و اندیشههای وی میباشد.
یکی از انتقادات وارد بر پروژه اسلامی سازی معرفت فاروقی این است که در پروژه مذکور همه طیفهای مختلف، از سلفیترین نگاه تا لیبرالترین نگاهی که گرایش به اسلام دارد، میتوانند حضور داشته باشند. چرا که ایشان حتی متدولوژی، مبانی هرمونوتیک و خط قرمزهای تعامل دانش جدید و دانش گذشته را نیز مشخص نمیکند. لذا باید این خلا به نحوی پر شود تا این اندیشه از آن آسیبها مصون بماند؛ اما سرفصلهایی که فاروقی برای دوازده مرحله اجرایی شدن اسلامی سازی معرفت بیان میکند اجمالاً از این قرار است: نخست، آشنایی با تمامی علوم انسانی نوین و سپس پژوهش در آنهاست؛ مرحله دوم بررسی اینکه این دانشها در چه بستری و با چه روشی رشد کردهاند. مرحله سوم، تسلط بر میراث اسلامی است؛ آگاهی بر دانش های اسلامی، مقدمهای است برای ارتباط دادن بین اینها.
مرحله چهارم، تجزیه و تحلیل این میراث اسلامی است؛ بررسی بستر تاریخی این علوم، مشکلات شان، راهحل آنها و مسائلی از این دست. پنجمین مرحله، ایجاد ارتباط میان اسلام و شاخههای علوم انسانی جدید است. مرحله ششم، ارزیابی انتقادی علوم جدید و مرحله هفتم ارزیابی انتقادی میراث اسلامی است. مرحله هشتم، بررسی چالشها و بحرانهای امت اسلامی و مرحله نهم بررسی چالشها و بحران های بشر معاصر است. ایشان نمونه های بحرانها رو به خوبی فهرست کرده: آنارشیسم، بههمریختگی جنسی، اعتیاد، انحطاط اخلاقی، جنگ قدرتمندان در برابر ضعیفان، بیسوادی، بیکاری، تولید جنگافزارهای کشتار جمعی، بحران محیط زیست و تعدادی دیگر که در پروژه اسلامیسازی علوم، باید مورد توجه قرار گیرند تا علوم، معطوف به حل این مشکلات شود. مرحله بعد تجزیه و تحلیل ابداعی است. مرحله یازدهم، بازسازی متون آموزشی بر اساس اندیشه اسلامی و مرحله پایانی، گسترش دانش تولیدی اسلامی در جامعه است.
در خاتمه این نکته را باید افزود که با وجود تمام انتقاداتی که میتوان به رویکرد فاروقی در اسلامی سازی معرفت وارد کرد؛ اهمیت کار وی را نمیتوان نادیده گرفت. در وضعیت بحرانی دنیای معاصر، برخی از دیدگاههای وی که در نهایت پختگی است به طور قطع میتواند برای ما و جامعه ما نقش موثر و اثرگذاری ایفا کند.
نظر شما