خبرگزاری مهر، گروه دین واندیشه_ علیرضا سمیعی: جلال الدین فارسی میگفت ما به زبان سعدی حرف میزنیم. چگونه ممکن است مردم به زبان کسی حرف بزنند و اصلا چرا این مقام را به فردوسی ندهیم که عجم زنده کرده است بدین پارسی؟
ما تا مدتها در مکاتب با گلستان مشق فارسی میکردیم و حتی در دبستانهای دروه پهلوی اول، بیشتر کتاب فارسی شامل بوستان و گلستان میشد. اما کار فردوسی را نباید بیارج گذاشت. او بود که بنای زبان ایرانیان را محکم کرد. چنین مقامی به ندرت نصیب کسی میشود.
نوشتههای هومری همان افسانههای پراکنده در سراسر یونان است که نظم میگیرد. این افسانهها وجود داشتند ولی با تفاوتهایی در روایت و لهجه اینجا و آنجا توسط قصهگویان و به طور شفاهی نقل میشد. طوری که امکان داشت تفرقه بالا بگیرد.
در واقع «ادیسه» و «ایلیاد» خطر پراکنده شدن افسانهها را از لحاظ خط روایی و زبان یککاسه کردند و حتی میتوان ادعا کرد یونانی که میشناسیم با اودیسه و ایلیاد بنا شد. همین مقام در روم به ویرژیل میرسد که «انهاید» را به هم رساند. روم نتیجه تجسم یافته همان اثر حماسی است.
قرن ها بعد وقتی در سراسر اروپا زبان علم و فرهنگ لاتین بود "دانته" «کمدی الهی» را به زبان ایتالیایی سرود و از آن پس نه تنها زبان ایتالیایی مستقل شد بلکه سایر زبانها سربرداشتند. وقتی مردم شاعری داشته باشند که رنج و راحت و شوق و ترسشان را بسراید گردش جمع میشوند و بی سر و صدا و ناخودآگاه عهد میبندند.
فردوسی زبان فارسی را با شاهنامه بنا کرد. منتهی چیزی که کمتر بدان توجه میشود این است که وی به زبان مردم کوچه و بازار شعر نوشته است. امروزه نظم وی را فخیم و احیانا دیریاب مییابیم. ولی توجه کنید در زمانی که زبان دین و فرهنگ و ادب عربی بود؛ فردوسی به مردم خود رو کرد و با این کار در حقیقت امکان مشارکت آنها را در سرنوشتشان فراهم ساخت. شکاف میان زبان علم و دین با زبان مردم به لطف شاهنامه ترمیم شد.
ولی وقتی نوبت به سعدی رسید، فارسی خودش به تکلف افتاده بود. از این رو باید کسی میآمد و کار فردوسی را ادامه میداد. هر وقت زبان علم و دین و سیاست از زبان مردم جدا بیافتد کارها آشفته میشود. از یک سو زبان اهل فضل با بریدن از افواه انتزاعی میشود و با بیگانگی از مردم تبدیل به تجمل برج عاج میگردد. از سوی دیگر به تفهیم و تفاهم یومیه فرو میکاهد و در خطر ابتذال میافتد. این دو باید در جایی با هم ملاقات کنند. ملاقات زبان فضل و زبان مردمی هر دو سو را بارور میکند. وقتی زبان علم و دین سیاست به میان مردم برود زنده میشود و با آنها زندگی میکند در مقابل مردم هم در علم و دین و سیاست حاضر شده و شریک میشوند.
اگر سعدی نبود گفتار پر تصنع و مغلق اهل فضل(که در بهترین حالت همان کلیله و دمنه بود) به بیرون از زندگی مردم تبعید میشد. این اشکال در شعر سهل و ممتنع سعدی حل و فصل شد. وقتی مینویسد «دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم/ باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی...» آدم فکر میکند دارد همین الان با دوستش درد و دل میکند. این سادگی که محل ملاقات زبان فضل و زبان مردم است به ساحات مختلف زندگی مربوط میشود؛ زیرا سعدی همهگونه نویس است تا شامل اشکالی که خاقانی به برخی شاعران میگرفت «ز ده شیوه کان حلیت شاعریست / به یک شیوه شد داستان عنصری» نشود و در هر شیوه و قالبی لحنی دارد. گاهی غمگین و گاه خشن است وقتی مهربان و وقتی امر کننده است. این که قلم سعدی به راههای مختلف رفت و در هر مورد سرآمد شد، باعث شده در دورههای بعدی نیز همچنان پیش چشم باشد.
در سالهای بعد از مشروطه که زندگی در ایران تغییر میکرد سعدی میتوانست رهنمای زندگی باشد چه او هر قدر از عشق نوشته از امور عادی زندگی هم نوشته است. در این دوره که ما در حال بازبینی گذشته بودیم میدانستیم ادبیات ابزار فرهنگی نیرومندی است و میتواند به حل مسائلمان کمک کند. برخی از شخصیتهای اثر گذار در همین دوره شعر را به دیده تردید میدیدند. "میرزا آقاخان کرمانی" در «نامه باستان»، "ملکم خان" در «سیاحی گوید» و "آخوند زاده" در «مکتوبات» ادبیات را در عقب ماندگی ایرانیان موثر دانستند. کار به جایی کشید که "علیاصغر طاقانی" در مجله«زبان آزاد» کتاب سعدی را «کلیات تنزل بخش» و «منشا کل بدبختیهای ملی و اجتماعی ما»خواند. در مقابل "ملکالشعرای بهار" سر غیرت آمد و در «سعدی کیست» بدگویی نسبت به گذشته را «وادادگی» دانست و در نتیجه همین بگو مگوها و تلاشهایی که سربندش شکل گرفت بحث از چگونگی بهره بردن از سنن کهن به علاوه عواید تجدد آغاز شد.
از مهمترین آثار این کوششها عبور از زبان متکلف قجری به زبانی است که به قول جمالزاده «زبان آدمیزادی» است. موضوع اولین داستان جدید ایرانی یعنی «فارسی شکر است» زبان فارسی پاکیزهایست که میان تصنع عربیزدگی و تفاخر فرنگیزدگی غریب افتاده است. میگویند تشتت در زبان، نشانه آشفتگی خاطر قوم است. این رای از آراء صواب و درست است ولی سامان زبان از هر کسی برنمیآید و شاید در هر دورهای ممکن نشود.
یکی از کسانی که آشفتگی را بهسامان آورده سعدی است. از این رو توجه به او برای ما غنیمت است. اگر "امرسون" فیلسوف آمریکایی کتاب سعدی را در کنار انجیل بزرگ و مقدس شمرده از آن روست که امر مقدس در کتاب سعدی شکفته میشود.
وقتی میگویند سعدی شاعر اخلاق است مقصودشان این نیست که زبان به اندرز گشوده و چپ و راست نصیحت کرده البته گفته «دوست دارم که همه عمر نصیحت گویم/ یا ملامت کنم و نشنود الا مسعود» ولی کارش را اندرزنامه نویسی نمیدانیم. زیرا در شعر او اخلاق شکفته میشود. "ویتکنشتاین" گفته بود «در مورد چیزی که نمیتوان از آن سخن گفت باید سکوت کرد» و مقصودش (در اشارهای به آثار شکسپیر) این بوده که اخلاق و زیبایی را فقط میتوان نشان داد.
سعدی در شعرش اخلاق و دین و ادب را شکوفا کرده با آثار اوست که بدی به عنوان بدی و خوبی در جایگاه خوبی قرار میگیرد. در نظم و نثر او زبان فضیلت و زبان مردم با هم ملاقات کردند. اگر در دوره جدید علم و سیاست به مردم توجه کرد و مردم شریک علم و سیاسی شدند، از آن روست که کسانی آمدند و راه پیمودند. این کار با تقلیدی که "جامی" یا "امیرخسرودهلوی" از سعدی کردند فرق میکرد و چیزهایی از قبیل «چرند و پرند» از "دهخدا" بود.
نظر شما