به گزارش خبرنگار "مهر"، قبل از هر چيز بايد به اين نكته اشاره كرد كه اصولا زندگي يونان باستان در مجموعه اي سياسي به نام دولت شهر معني پيدا مي كند. دولت - شهر در واقع همان جامعه است. اصولا امكان اينكه انسان خارج از سيستم دولت - شهر تصور شود وجود ندارد. به همين خاطر است كه فيلسوفاني چون افلاطون و ارسطو انسان را حيواني سياسي مي دانند. به قول ارسطو موجودي كه خارج از دولت - شهر يا جامعه زندگي مي كند يا حيوان است يا خدا. بنابراين انسانها چه براي رفع نيازهاي طبيعي خود و چه براي دسترسي به خير و سعادت اعلي ضروري است كه در دولت - شهر به سر برند. از همين جاست كه مي توان گفت اصولا تصور جدايي اخلاق از سياست در تفكر فيلسوفان بزرگ يوناني از جمله افلاطون وجود ندارد.
اخلاق افلاطون مبتني بر جستجوي سعادت ونيك بختي است؛ به اين معني كه در جهت حصول بالاترين خير انسان كه داشتن آن سعادت و نيكبختي حقيقي را در بر دارد شكل گرفته است. مي توان گفت: كه بالاترين خير انسان توسعه و پيشرفت حقيقي شخصيت انسان به عنوان موجودي عقلاني و اخلاقي، رشد و پرورش صحيح نفس او ، خوشي و آسايش و هماهنگي كلي با زندگي است.
البته خير اعلي يا سعادت انسان شامل معرفت خداست. نيكبختي و سعادت نيز با پيروي از فضيلت كه به معني حتي الامكان شبيه شدن به خداست به دست مي آيد. انساني كه درجستجوي خير اعلي و سعادت حقيقي است هر چه بيشتر مي كوشد تا به خدا نزديك شود.
شايد بتوان گفت كه افلاطون نظر سقراط را كه فضيلت را معرفت مي دانست پذيرفته است. فضيلت واقعي ياخير اعلي همان معرفت است كه دست يافتني است و انسان مي تواند چنين فضيلتي (معرفت ) را در جامعه تحت رهبري فيلسوف كه معرفت حقيقي نزد اوست كسب كند. در كتاب "جمهوري" افلاطون چهار فضيلت عمده يا اصلي را مشخص مي كند 1- حكمت 2- شجاعت 3- اعتدال يا خوشتن داري 4- عدالت. فضيلت حكمت ناشي از جزء عقلاني نفس، فضيلت شجاعت ناشي از جزء اراده و فضيلت اعتدال يا خويشتن داري ناشي از اتحاد دو جزء اراده وشهوت تحت حكومت عقل است. عدالت نيز فضيلتي كلي و عام است كه زماني مشخص مي شود كه هر جزء نفس (عقل، اراده، شهوت) كار خود را با هماهنگي انجام دهد. همانگونه كه در ابتداي بحث اشاره شد دست يابي انسان به سعادت حقيقي و خير اعلي تنها در دولت شهر يا جامعه ممكن است. بنابراين نظريه اخلاقي افلاطون با نظريه سياسي او ارتباط نزديكي دارد.
بنابراين اين براي فيلسوفي نظير افلاطون كه به سعادت انسان و به زندگي خوب براي انسان علاقه مند بود ضروري والزام آور بود كه ماهيت حقيقي و كار ويژه دولت را معين كند. با اين وصف اگر همه شهروندان اخلاقا انسانهاي بد باشند در واقع غيرممكن است كه دولت شهر خوب براي خود ترتيب دهند.
افلاطون فردي نبود كه اين نظر را بپذيرد كه يك اخلاق براي خود و اخلاقي ديگر براي كشور وجود دارد. قوانين اخلاقي مطلقي وجود دارد كه به همه آدميان و همه كشورها فرمانروايي دارد. در مدينه فاضله افلاطون كار ويژه هاي اخلاقي مهمي براي حكومت ترسيم مي شود. درست است كه شرط لازم براي رسيدن به سعادت زندگي دردولت شهر است اما شرط كافي نيست.
شرط كافي اين است كه در مدينه فاضله يك فيلسوف كه آگاه به سعادت حقيقي است حاكم باشد و يا اينكه حاكمان موجود فيلسوف شوند. بنابراين وظيفه آموزش و تربيت افراد جامعه بر عهده دولت است. افلاطون وظايف مختلف حكومت را مفصلا در كتاب جمهوري و بعدا با تغييراتي در قوانين تشريح مي كند.
با اين حساب در انديشه افلاطون نه اخلاف فردي از اخلاق جمعي جداست و نه اينكه وظايف تربيتي و اخلاق جامعه از عهده دولت ساقط است. همانطور كه در انديشه مدرن چنين اتفاقي افتاده است.
نظر شما