به گزارش خبرنگار "مهر"، بدون شك مانند اكثر فيلسوفان باستان، ارسطو نيز بر پيوند تنگاتنگ اخلاق و سياست تاكيد دارد. البته بهتر آن است كه بگوييم اصولاً نزد اين متفكران تصوري از جدايي اخلاق و سياست وجود ندارد.
علم اخلاق از نظر ارسطو آشكارا غايب انگارانه است . او تاكيد بر عملي دارد كه موجب خير انسان مي شود. هر عملي كه در جهت نيل به خير حقيقي انسان نباشد ، نادرست و خطا است. اصولاً در نگاه ارسطو هر فن و كاري متوجه خيري است يا حداقل بايد غايت آن در جهت خير باشد.
ارسطو بحثهاي فراواني در مورد اينكه خيراعلي و فضيلت چيست مطرح مي كند. او نهايتاً اذعان مي كند فضائل عقلاني هستند كه مختص انسان مي باشد.
نيكبختي و سعادت انساني چيزي جز همان فضيلت نمي تواند باشد . فضيلت نيز يعني عمل بر طبق عقل . البته اين امر كلي و مطلق نيست. بلكه انسان با تدبير و دورانديش كسي خواهد بود كه ببيند براي يك انسان در مجموعه اي از اوضاع و احوال چه چيزي نيك و خير است. او نيازي ندارد كه جانب مراعات علمي و نظري را نگه دارد، بلكه بايد ببيند منافع حقيقي طبيعت انساني در آن اضاع و احوال چيست. در يك كلام مي توان گفت از نظر ارسطو فضيلت رعايت اعتدال و حد وسط است.
البته بايد اين نكته را در نظر گرفت كه ارسطو خير براي انسان را در علم سياست مورد بررسي قرار مي دهد. جامعه و فرد خير واحد و يكسان دارند، هر چند خيري كه در جامعه بدست مي آيد، بزرگتر و بهتر است. بنابراين ارسطو علم اخلاق را به عنوان شاخه اي از علم سياسي تلقي مي كرد. او بعد از علم اخلاق فردي از علم اخلاق سياسي بحث مي كند. با اين حساب او براي جامعه نيز غايتي را در نظر مي گيرد. اين غايت در مورد مدينه يا دولت شهر، خير اعلاي انسان يعني زندگي اخلاقي و زندگي عقلاني اوست . خانواده جامعه ابتدايي است كه براي برآوردن نيازهاي اوليه انسان وجود دارد، از تركيب چندين خانواده دهكده پديد مي آيد كه غايتي فراتر دارد. اما وقتي كه خيرهاي دهكده براي ايجاد جامعه بزرگتري به همديگر پيوستند مدينه (شهر) ايجاد مي شود.
ريشه ايجاد مدينه به غايات اوليه و ساده زندگي انسان بر مي گردد اما تداوم آن به خاطر زندگي نيك است. مدينه نه تنها از لحاظ كمي بلكه از نظر كيفي نيز با خانواده و دهكده تفاوت دارد. تنها در مدينه است كه انسان مي تواند زندگي نيك به معناي كامل آن داشته باشد و چون زندگي نيك غايت طبيعي انسان است ، مدينه را بايد اجتماع طبيعي ناميد. (بر خلاف سوفسطائيان كه مدينه را جعلي و ناشي از پيمان و قرارداد مي دانستند). بنابراين انسان بالطبع حيوان سياسي است.
در اينجا روشن مي شود كه ارسطو هر چند در موارد بسياري به افلاطون انتقاداتي را وارد مي كند اما در اين زمينه كه دولت وظيفه اخلاقي در مقابل شهروندان خود دارد با افلاطون هم نظر است.
نظريه افلاطوني- ارسطويي دولت به عنوان مجري وظيفه مثبت خدمت به غايت انسان و به عنوان راهبر و راهنماي زندگي نيك و يا لازمه سعادت و اينكه واجد تقدم طبيعي نسبت به فرد و خانواده است، تاثيري عظيم بر نظامهاي فلسفي بعد از خود داشته است. در ميان فلاسفه مسيحي قرون وسطي با جايگزيني كليسا به جاي دولت يا مدينه اين نظريه جايگاه مهمي يافت . يا مفهومي كه از دولت در انديشه افرادي چون هگل يافت مي شود، به شدت تاثير فلسفه يوناني است.
بنابراين ارسطو نيز مانند افلاطون معتقد است كه سعادت انسان در جامعه متحقق مي شود و نه در انزوا و اخلاق فردي و ديگر اينكه دولت نيز نسبت به سعادت و يا خير اعلي براي شهروندان خود بي طرف نخواهد بود در واقع تمام فعاليتهاي انسان غايتي به نام سعادت حقيقي و برين دارد.
نظر شما