به گزارش خبرگزاری مهر، آیت الله سیدمصطفی محقق داماد عضو پیوسته و رئیس گروه علوم اسلامی فرهنگستان علوم در نشست «شب نهج البلاغه» در بنیاد موقوفات دکتر افشار سخنرانی ایراد کرد.
مشروح سخنان ایشان بدین شرح است:
به گواهی تاریخ، تلاش فراوان دشمنان علی(ع)، اصحاب جمل، خوارج و از همه جدیتر دستگاه اموی بخصوص شخص معاویه بن ابیسفیان و پیگیریهای سیاسی او به همراه هزینه نمودن بیحد و حصر زر و زور وی برای سیاهنمایی چهره آن حضرت، بر روی تاریخ چندان اثری نداشته و قضاوت تاریخ را به بیراهه نکشیده است.
تلاش اصحاب جمل و اقدامات معاویه در زمان حیات حضرت مولا(ع) در قالب خونخواهی خون عثمان و گاهی هم اعتراض به مشروعیت سیاسی ایشان صورت میگرفت، که به جنگ جمل و صفین منتهی شد.
پیدایش خوارج و انگیزه آنان کاملاً با انگیزه معاویه و مزدوران وی تفاوت دارد. معاویه نه برای دین میجنگید، نه برای خدا. او به زشتگویی و یاوهسرایی علیه علی(ع) مبادرت میورزید. آنچه او را به این کردار وا میداشت اولاً حقدهای شخصی بدریه و حنینیه (کینههای سوابق جنگهای بدر و حنین) بود و ثانیاً سوءاستفاده از شرح صدر نبوی و گشادهنگری اسلامی در سهیمسازی همگان، اعم از موافق و مخالف در قدرت و اختصاص ندادن به یک گروه خاص بود. پدر او ابوسفیان به همراه اقوام و بستگانش، تا فتح مکه با شمشیر آخته با مسلمانان میجنگیدند و از ترس جانش به ظاهر قبول اسلام کردند. رسول خدا(ص) بهرغم آنکه به روشنی میدانست که آنان در دلشان مؤمن به دین او نیستند، او و همه یارانش را پذیرفت و مشمول تمام حقوق شهروندی قرارداد، به گونهای که توانستند به سرعت وارد قدرت سیاسی شوند و نوبت سوم خلافت رسولالله(ص) را از آن خود سازند.
اینک معاویه برای رسیدن به مقصود چارهای ندارد جز آنکه دین را از تمام مفاهیم معنوی، اخلاقی، تربیتی و عرفانی، تهی سازد و در «قدرت» خلاصه کند و به وصیت پدرش، ابوسفیان عمل نماید. مورخین روایت کردهاند که ابوسفیان روزی که عثمان به خلافت رسید اواخر عمرش را میگذراند و چشمانش نابینا شده بود. وارد جلسه شده، خطاب به بستگان خود گفت:
«یا بنیامیة تلقّفوها تلقّف الکرة، فما هناک جَنّـة ولا نارفإنّما هو الملک، ولا أدری ما جَنّـة ولا نار»
ابوسفیان در این جمله، قدرت را به توپی تشبیه کرده که میان دو گروه بازیکن قرار گرفته است و هرکدام از بازیکنان باید سعی کنند که توپ از دست یاران خودشان بیرون نرود، در حالی که طرف مقابل برای برنده شدن سعی میکند که توپ را از دست آنان خارج سازد. معاویه گفته است:
ای بنیامیه خلافت را همچون توپی در دست یاران خود حفظ کنید، (هیچ امری مانع راهتان در حفظ قدرت نشود) زیرا خلافت چیزی جز سلطنت نیست و بهشت و جهنم معنا و مفهومی ندارد.!
به هرحال، معاویه به هر حیله و ترفندی بود به قدرت رسید. او اگرچه شخصی است که به اندیشه سیاسی معروف است، ولی ناگفته پیداست که هر طالب قدرتی ـ حتی با هوش و ذکاوت معمولی ـ چنانچه برای رسیدن به اهدافش هیچ اصلی از اصول انسانی و اخلاقی را مانع و رادع خود نبیند، بیگمان به سرعت به مقصود خود میرسد. معاویه از اینگونه قدرت طلبان است. در مقابل شخصی مانند علی(ع) قرار گرفته که گوئی هدفی جز احیای ارزشهای اخلاقی و انسانی ندارد.
ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه از حضرت مولی نقل میکند که فرمودهاند: «لو لا الدین و التقی لکنت أدهی العرب» یعنی اگر دین و تقوی نبود، من سیاستمدارترین مرد عرب بودم. بعد شارح در توضیح میگوید: سایر خلفاء به مقتضای مصلحت خود عمل میکردند خواه این مصلحت مطابق شرع باشد یا اینکه با شرع مخالفت داشته باشد.
قدرتطلبانی که برای رسیدن به قدرت، از هرگونه کرداری ابا ندارند، و اهدافشان تمام انواع وسیلهها و ابزارهارا برایشان توجیه میکند، جای شگفتی نیست که به زودی به قدرت برسند و شاهد مقصود را در آغوش کشند و برای مدتی مدید در قدرت جاخوش کنند. معاویه ازین قماش بود و شخصی مانند علی و فرزندانش(ع) را که از قدرت و حاکمیت چیز دیگری میفهمند هرگز نمیتوان با او مقایسه کرد. این جمله به ابوعلی سینا منتسب است که: «و کان علی فی أصحاب محمد کالمعقول بین المحسوس»؛ علی(ع) در میان اصحاب محمد(ص) چون وجود گوهر معقول در میان محسوسات بود.» یعنی فاصله او با دیگران چون فاصله عالم عقل و عالم محسوسات و طبیعت بود.
به یقین مهمترین جفا به درگاه آنحضرت، قرار دادن نام آن بزرگوار در کنار اینگونه چهرههای کریه و عناصر پلید است که به جنایت مشهور و نامدارند. حسب برخی از روایات خود وجود عزیزش از هم ردیفی با این عناصر پلید رنج میبرده است.
ابن ابیالحدید از امام علی(ع) نقل میکند: «در زمان رسول خدا(ص) جزئی از ایشان محسوب میشدم. مردم همچنانکه در افق آسمان به ستارگان نگاه میکنند به من نگاه میکردند. سپس روزگار از من چشم پوشاند و مرا همسنگ این و آن قرار داد و بعد از آن نیز همردیف پنج نفر دیگر ـ در شورا ـ قرار داد که بالاترینشان عثمان بود. گفتم عجب بد شد، روزگار به این هم بسنده نکرد تا اینکه مرا تنزّل داد و قرین افرادی چون معاویه و عمرو عاص قرار داد.»
در کتاب «حدیقة الشیعة» منسوب به «مقدس اردبیلی» نیز روایتی با این متن وجود دارد: «الدهر انزلنی ثم انزلنی ثم انزلنی حتی قیل معاویه و علی! »؛ روزگار، مرتبه مرا پایین آورد، پایین آورد، پایین آورد به حدی که اسم من در کنار معاویه قرار گرفت.
شاید رنج افزون برای حضرتش آن بود که گاه دوستانش او را به پیروی از سیره آن عناصر توصیه میکردند. آه جداً که چقدر برای علی(ع) دشوار است. همه از دست غیر مینالند ـ سعدی از دست دوستان فریاد. از جملات منقول از آنحضرت کاملاً مشهود است که ایشان بسیاری موارد مورد توصیه برخی از نزدیکان و دوستانش قرار میگرفتهاند که راههایی برای پیشبرد و موفقیت در جهت سلطه، به ایشان عرضه میکردند و ایشان از پیشنهادات آنان برمیآشفتنتد. به حدیث زیر توجه فرمایید:
رُوِیَ عَنْ رَبِیعَةَ وَ عُمَارَةَ أَنَّ طَائِفَةً مِنْ أَصْحَابِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (علیهالسَّلام) مَشَوْا إِلَیْهِ عِنْدَ تَفَرُّقِ النَّاسِ عَنْهُ وَ فِرَارِ کَثِیرٍ مِنْهُمْ إِلَی مُعَاوِیَةَ طَلَباً لِمَا فِی یَدَیْهِ مِنَ الدُّنْیَا، فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَعْطِ هَذِهِ الْأَمْوَالَ، وَ فَضِّلْ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَافَ مِنَ الْعَرَبِ وَ قُرَیْشٍ عَلَی الْمَوَالِی وَ الْعَجَمِ وَ مَنْ تَخَافُ عَلَیْهِ مِنَ النَّاسِ فِرَارَهُ إِلَی مُعَاوِیَةَ. فَقَالَ لَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: «أَ تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ، لَا وَ اللَّهِ لَا أَفْعَلُ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ لَاحَ فِی السَّمَاءِ نَجْمٌ، وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ مَالُهُمْ لِی لَوَاسَیْتُ بَیْنَهُمْ وَ کَیْفَ وَ إِنَّمَا هُوَ أَمْوَالُهُم»
از ربیعه و عماره روایت شده: وقتی که عده ای از مردم به علت آنکه بیش خواهی مالی از حضرت مولی(ع) داشتند، آنحضرت را رها واکثر آنان بسوی معاویه فرار کردند، گروهی از اصحاب امیرالمومنین(ع) نزد وی آمدند و به ایشان گفتند ای امیرمؤمنان از این اموال به آنان بده و اشراف عرب و قریش را بر موالی [موالی به غیر عرب اطلاق میشد] ترجیح بده، آنحضرت در پاسخ فرمود:
«آیا به من مشورت میدهید و توصیه میکنید که برای پیروزی خود، از جور و ستم به امت اسلامی که بر آنها ولایت دارم، استفاده کنم؟ به خدا سوگند تا عمر دارم، و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پی هم طلوع و غروب میکنند، هرگز چنین کاری نخواهم کرد! اگر این اموال از خودم بود به گونهای مساوی در میان مردم تقسیم میکردم تا چه رسد که جزو اموال خداست،»
بدیهی است که اینگونه دقت عمل از نظر بسیاری خلاف سیاست و مدیریت است. این دسته افراد، حضرت مولا(ع) را در دوران حکومت کوتاهش، موفق توصیف نمیکنند. درحالی که او در هدفش کاملاً موفق بوده است. او پس از عثمان به خلافت رسیده، دورانی که همه ارزشهای اخلاق اسلامی منزوی و متروک شده بود، قدرت دینی آغشته به فساد و حتی از سلطنتی که ابوسفیان تفسیر کرده بود به مراتب افسد و سیاهتر شده بود. تمام نهادهای مقدس دینی در خدمت قدرت و با همان قرائت ارائه میشد. علی(ع) آمده بود تا ارزشها را مجدداً احیا کند، قدرت را از فرصت برای سواری کشیدن و طعمهای لذیذ برای قدرتمندان، تبدیل به وظیفهای کند برای خدمت و به قلبی دلسوز و مهربان برای شهروندان و تلاش برای رقای استعداد تودهها مبدل نماید. او آمده تا به استاندار خود چنین فرمان دهد:
وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ،
و قلب خویش را کانون رحمت و محبّت و لطف به شهروندان قرار ده و در مورد آنان همچون درندهای مباش که خوردنشان را غنیمت شماری، زیرا آنها دو گروهند یا برادر دینی تواند و یا انسانهایی که در آفرینش شبیه تو هستند.
آن بزرگوار تا حد زیادی در این هدف موفق شد، او تعلیم داده بود که «لن تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ یُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِع» (پاک و آراسته نیست امتی که در آن امت، زیردست نتواند بدون لکنت زبان حق خود را از قوی دست بستاند.) از این رهگذر افرادی از مردان مانند حجر بن عدی، میثم تمار، عدی بن حاتم و حتی زنانی مانند سوده حمدانیه را تربیت کند که حامی عدالت و ارزشهای اخلاقی باشند. برای حق و تحقق عدالت از قدرت نهراسند و با صراحت لهجه سخن گویند. هریک از نامبردگان تا جان در بدن داشتند در پیروی از مکتب علی(ع) کوتاهی نکردند و تا پای جان برای حقگویی مقاومت کردند و حتی با دیکتاتور اموی رویاروی شدند و با صراحت لهجه مکتب عدالت علی را بازگو کردند. معاویه از جاذبه علی(ع) برای این افراد و ترسیم چهره زیبای او توسط آنان برای مردم از سویی در شگفت و از سوی دیگر سخت در رنج و عذاب بود. گاه به ظاهر تصدیق و تأیید میکرد ولی باطناً به خود میپیچید و گاه عکسالعمل شدید و تلخ از خود نشان میداد.
وقتی قبیله حمدان مورد ستم بصر بن ارطاه قرار گرفته بود سوده حمدانیه زنی از آن قبیله به دربار معاویه برای تظلم میآید و معاویه او را میشناسد که همو است که در جنگ صفین فرزندانش را به دفاع از علی(ع) تشجیع میکرده است، با غضب میپرسد چه میخواهی؟ گفت: هَذَا ابْن أَرْطَاة قدم بلادی وَقتل رجالی وَأخذ مالی وَلَوْلَا الطَّاعَة لَکَانَ فِینَا عز ومنعة فإمَّا عزلته فشکرناک وَإِمَّا لافعرفناک. یعنی: بسر بن ارطاة که نماینده شماست و به دیار ما آمده است، مردان ما را کشته و اموال ما را گرفته، اگر اطاعت تو نمیکرد، عزت ما برقرار بود. اگر او را عزل کنی ممنون تو هستیم و اگر نه پس تو را شناختهایم. معاویه خشمناکتر شد و گفت: «إیای تهددین بقومک وَالله هَمَمْت أَن أَدْرَاک علی قتب أَشْرَس فَینفذ حکمه فِیک» یعنی: مرا تهدید میکنی؟ باید که تو را بر شتر ناآرامی بنشانم و نزد او بفرستم تا حکمش را بر تو جاری کند. سوده ساکت شد و گریست و شعری زیر لب چنین سرود:
صلی الإلَه علی جسم تضمنه
قبر فَأصْبــح فِیهِ الْعــدْل مَدْفُونا
قد حَالف الْحق لا یبغی بِهِ
ثمنا فَصَارَ بِالْحَقِّ وَالْإِیمَان مَقْرُونا
یعنی:
درود خداوند بر جسمی که قبر آن را دربر گرفته و عدل در آن مدفون شده. همپیمان حق بود، و هرگز همتایی برای او نیست. او با حق و ایمان مقرون و همزاد گشته است.
معاویه گفت و مَن ذلک؟ منظورت کیست؟ سوده گفت: علی بن ابیطالب علیهالسلام. معاویه گفت: مَا أری عَلَیْک مِنْهُ أثرا. او برای توچه کرده که نزد تو چنین است؟ سوده لب به سخن گشود و ماجرای خود را در خصوص شکایت از مأمور علی(ع) برای جمع زکوات به نزد آنحضرت، نقل کرد که من وقتی وارد دارالاماره او شدم وقت نماز او بود. «فَوَجَدته قَائِما یصلی فَانْفَتَلَ من الصَّلَاة ثمَّ قَالَ برأفة وَتعطف: أَلَک حَاجَة؟» نمازش را مختصر کرد و با رأفت و مهربانی پرسید: کاری داشتی؟ جریان را برایش نقل کردم. حضرت گریست و فرمود: خدایا تو بر من و اینان شاهد باش، من هیچگاه به ستم کردن بر مردم دستوری ندادهام و بر ترک حق تو امر نکردهام. سپس قطعه پوستی از جیبش بیرون آورد و (فرمان عزل او را) بر آن نگاشت. نامه را از آن حضرت گرفتم، به خدا، نه آن را مهر کرد و نه بست و من آن را خواندم. معاویه دستور داد که مشکل آن زن را بر طرف کنند و حقی را که از او ضایع شده بود به او برگردانند. سوده گفت: فقط حق من یا همه قبیله؟ «هی والله اذن الفحشاء ان کان عدلا شاملا والا فانا کسائر قومی» من اگر فقط به فکر خودم باشم و تنها گلیم خویش را از آب بیرون بکشم، این قبیح است و خدا از کار قبیح نهی کرده است، من نیامدهام که فقط حق شخصی خود را احیا کنم من آمدهام، حیثیت جمعی را محترم بشمارم و حق جامعه را احیا کنم. معاویه در اینجا جمله ای گفته که انصافا راست گفته است. چنین گفت:
«هَیْهَات لقدلمظکم ابْن أَبی طَالب الجرأة علی السُّلْطَان فبطیئا مَا تفطمون».
«لمظ» یعنی چشاندن، به دهان کسی چیزی را نهادن. معاویه گفت: ای وای که پسر ابوطالب، شما را چشانده و به دهان شما نهاده که بر سلطان جری شوید. به این زودیها نمیتوان این مزه را از زیر زبانتان خارج ساخت!!
معاویه هنگام شنیدن فضائل علی(ع) توسط یاران شجاع و تربیتیافتگان مکتبش گونهگون برخورد میکرد. وقتی عدی بن حاتم که فرزندانش را در رکاب علی(ع) از دست داده بود در مقابلش از ویژگیهای شخصی و سیاست حق و فضیلتمدارانه علی(ع) لب به سخن گشود، و با صراحت و فصاحتی تمام از آنحضرت گفت، گرچه نخست او را تهدید به قتل کرده بود تا ساکت شود، ولی وقتی دید تهدید نقشی ایفاء نکرد، گریه آغاز و با آستین لباسش اشکهایش را پاک کرد و گفت: «خدا، ابوالحسن را غریق رحمت خود قرار دهد که واقعاً چنین بود. ولی در مواجهه با حجر بن عدی و میثم تمار نتوانست از زبان آنان نقل فضایل علی(ع) را تحمل کند، با مشت آهنین برخورد و آنان را شهید کرد.
معاویه وقتی چنین دید که گرچه دیگر علی(ع) در میان نیست ولی گویی روز بروز حضورش در میان جامعه اسلامی شکوفاتر میگردد، مبارزه خود را علیه آنحضرت، نه تنها متوقف نکرد بلکه برای سیاهنمایی چهره آن بزرگوار کوشش خود را جدیتر کرد. او چنین میاندیشید که با ملکوک کردن چهره علی(ع) ارزشهای اسلامی فراموش میگردد.
«جاحظ» نقل میکند که معاویه در پایان خطبه نماز، با کلماتی زشت، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را مورد سبّ و لعن قرار میداد و آنگاه همین جملات را طی بخشنامهای به همه بلاد اسلامی میفرستاد، تا خطیبان جمعه! نیز هماهنگ با او اینگونه آنحضرت را لعن و سب نمایند.
این کردار زشت از معاویه در زمانی صورت میگیرد که قدرت سیاسی جهان اسلام را در این زمان، در چنگال خود گرفته و در نبود رقیب یکهتاز میدان قدرت جهان اسلام شده است.
ولی بهرغم همه این مظالم غمبار که خامه از تحمل آنها ناتوان است، میتوان گفت که در فضای آرام آنگاه که غوغای بوقهای سیاسی مزدوران قدرت خاموش میشوند، چهره منور قدسی و معنوی حضرت مولی(ع) همچون آفتابی تابان هویدا میگردد. آنحضرت در همان قرون اولیه به عنوان یک الگوی کامل تقوا و تندیس عدالت در میان همه طوایف، اقوام و ملل نامبرده میشده است. ترور ایشان را هم هیج مورخی منتسب به آن سیاهنماییها ندانسته بلکه اقدامی است که توسط افراطیون و به قول خود حضرت مولا «جاهلین متنسک» و دینداران نابخرد مباشرتاً صورت گرفته است. به دیگر سخن اگر فرزند ملجم مرادی ساطور بر فرق او فرود میآورد، نه به خاطر نسبتهای ناروائی است که معاویه برای آنحضرت ساخته بود، بلکه معلول کجاندیشی وسوء برداشتهای دینی و «جهل مقدس» و دینداری بدون معرفت عقلانی است.
با قطعنظر از مناقب و فضایل بیشماری که به نحو تواتر از آن بزرگوار برای بشریت بجای مانده، ظاهراً در همان قرون اولیه آنچه مورد اتفاق نظر خاص وعام؛ دوست و دشمن بوده اولاً علم و ثانیاً موضوع فصاحت و بلاغت آنحضرت است. لذا از همان زمان حیات خود آنحضرت افرادی اهتمام به جمعآوری سخنرانیها، و کلمات ایشان کردهاند. از جمله گفته میشود که اصبغ بن نباته (از یاران آنحضرت) اقدام به جمعآوری کلمات حضرت مولی(ع) کردهو یا ابومحمد مسَعَدةُ بنُ صَدَقه عبدی از شاگردان امام صادق(ع) و یا أبوإسحاق ابراهیم بن حَکَم فِزاریو بسیاری دیگر. ولی متأسفانه متن مکتوبی در حال حاضر از آن آثار به ما واصل نشده ولی گفتههای ایشان به نحو سینه به سینه نقل میشده است.
در قرن پنجم و ششم اسلامی دو کار بزرگ بر روی کلمات ایشان انجام گرفته یکی توسط شریف رضی است و دیگری توسط آمدی که به نحو اجمال در سطور زیر معرفی میگردد:
ابوالحسن محمد بن الحسین بن موسی، معروف به سید رضی و شریف رضی، از علمای قرن چهارم، شیعه (ف ـ۴۰۶) و گردآورنده نهجالبلاغه است. او نهجالبلاغه را حدوداً چهارصد سال پس از زندگی علی بن ابیطالب گردآوری و تدوین کرده است.
کتاب شریف نهجالبلاغه، کاری است که توسط سید رضی صورت گرفته و آنچه مورد توجه ایشان بوده، چنانکه از عنوانش پیداست، جنبههای ادبی و بلاغتی گفتهها و نوشتههای منقول از حضرت مولاست. لذاست که بنای ایشان نبوده که همچون حدیث و اخبار عمل کند. در نقل خبر و حدیث مرسوم چنان بوده که حتیالمقدور سلسله سند نقل شود مگر راوی فراموش کرده باشد و یا ذکر نام او از نظر سیاسی با محظور و مشکل مواجه باشد که به نحو مرسل نقل میشده است. ولی سید رضی چنین نکرده و به ذکر متن اکتفا کرده است.
کار دیگر، کاری است که حدود یک قرن بعد توسط ابوالفتح ناصحالدین عبدالواحد بن محمد تمیمی آمِدی، محدث و قاضی شهر (آمد (دیاربکر کردستان ترکیه و از علمای شیعی. اثر ایشان«غررالحکم و دررالکلم» است که مجموعه عظیمی از کلمات قصار امام علی(ع) را دربر دارد. محدث ارموی در مقدمه غررالحکم با استناد به قراین و شواهد، وفات ایشان را ۵۵۰قر۱۱۵۵م دانسته داده است.
اما کار مستطابی که چند قرن قبل ازایشان، در همان قرون اولیه یعنی اوخر قرن دوم و اوائل قرن سوم انجام شده کار ابوعثمان عمرو بن بحر (۱۶۰ـ۲۵۵ق) مشهور به جاحِظ است. جاحظ ادیب معتزلی، خوشسخن، خوشنویس، معاشر با مترجمین فارسی و سریانی و نویسنده بسیاری از تألیفهای سده ۳ق، از اهالی بصره است.
جاحظ به ایرانیان نیز علاقه داشته و در وصف ایرانیان و توصیف فن سخنوری آنان میگوید: «ایرانیان سخندانترین مردم (اخطب الناس) هستند و از میان ایرانیان، پارسیان (اهل فارس) خطیبترین مردم ایراناند و شیرینزبانتر و خوشاداتر و بامحبتتر و در دوستیپایدارتر مردم مروند و در لغت پارسی دری از همه فصیحتر ایشانند. چنانچه مردم قصبه اهواز در لغت پهلوی فصیحترین ایرانیاناند».
این مرد از میان کلما ت حضرت مولا(ع)، صد کلمه برگزیده و تحت عنوان«ماة کلمة» تألیف کرده است. او نسبت به کلمات آنحضرت چنان معجب بود که همواره از آن سخنان یاد میکرد و به شاگرد خود احمد بن طاهر میگفت: امیرالمومنین علی علیهالسلام را صد کلمهای است که هر کدام از آنها با هزار کلمه از کلمات ادیبان عرب برابری میکند.
شروح عربی متعددی بر این اثر نوشته شده است. ولی جالب نظر کاری است که در قرن ششم (۱۰۸۸ـ ۱۱۸۲م) ۵۷۳فر (محمد بن محمد بن عبدالجلیل، ادیب، نویسنده، شاعر و زبانشناس بلخی ایرانی معروف به رشید وطواط بر روی این اثر انجام داده که مجموعا چهار کار است:
۱ـ ترجمه به فارسی متن کلمه
۲ـ شرحی بسیار ادیبانه به زبان عربی
۳ـ شرحی به زبان فارسی
۴ـ بیان محتوای جمله حضرت مولی(ع) به شعر فارسی
رشید وطواط نام اثر خودرا «مطلوب کل طالب من کلمات امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ک)» نهاده است.
این اثر هرچند اخیراً توسط جناب آقای دکتر عابدی با نسخههای خطی دیگری تصحیح و مقدمه و موخّرهای با حذف پسوند اخیر تحت عنوان «مطلوب کل طالب» در بنیاد نهجالبلاغه منتشر شده اما ناسپاسی است اگر از زحمات عالم جلیلالقدر مرحوم استاد محدث ارموی یادی نشود که ظاهراً برای نخستین بار این اثر را در سال ۱۳۴۲ با دو نسخه از دانشگاه تهران تصحیح و تحقیق و پاورقی منتشر کردهاند. اعلیالله مقامه الشریف.
به روایت نسخه مرحوم محدث ارموی، رشید وطواط در آغاز چنین آورده است:
چنین گوید: محمد بن محمد بن عبدالجلیل العمری الکاتب الرشید و فقهالله لما یصلح اعمال دینه و دنیاه و ینجح آمال آخرته و اولاه که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلواتالله علیه و علی اولاده الطاهرین با آنکه امام اخیار و قدوه ابرار و سید فتیان و مقدم شجعان بود، فصاحتی داشت که عقود جواهر از انفاس او در غیرتاند و نجوم زواهر از الفاظ او در حیرت…..». وی در آخر نام کتاب را «مطلوب کل طالب من کلمات امیرالمومنین علی بن ابیطالب» عنوان داده است.
اینجانب یکی از آن صد کلمه را با شرح وطواط به روایت تحقیق محدی ارموی در اینجا برای شما میآورم:
کلمه سی ویکم:
لا داءَ اعمی من الجهل.
هیچ دردی بیدرمانتر از نادانی نیست.
معنی این کلمه به تازی: الجهل لیس لدائه علاج ولا لظَلمائه سراج، ولا لغمائه انفراج. معنی این کلمه به فارسی: هر که را جهل در غریزت مرکوز شد، و نادانی در جبلّت سرشته شد، نصیحت هیچ عاقلی و موعظت هیچ فاضل او را سود ندارد و هرگز دامن از جهالت و آستین از ضلالت وا نگذارد لا تبدیل لخلق الله؛ شعر:
علـم درّیست نیک با قیـمت
جهل دردیست سخت بی درمان
نیست از جهل جز شقاونفس
نیست از علم جز سهادت جان
این اثر که توسط مرحوم محدث ارموی تصحیح شده، کمیاب بلکه نایاب شده است، انشاءالله توسط بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار بزودی تکثیر و تقدیمتان خواهد شد. بعونالله تعالی والسلام
نظر شما