پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۱۵ آبان ۱۳۸۵، ۸:۵۴

سه روز از زندگي رزمنده جوان در يك روايت ؛ نقد رمان " شطرنج با ماشين قيامت "

سه روز از زندگي رزمنده جوان در يك روايت ؛ نقد رمان " شطرنج با ماشين قيامت "

"شطرنج با ماشين قيامت" عنوان رماني از حبيب احمد زاده نويسنده معاصر است كه به عقيده منتقدان ادبيات داستاني ، نگاهي متفاوت در عرصه ادبيات مقاومت به شمار مي رود ، آنچه مي خوانيد نوشتاري از فرشيد جان ‌احمديان منتقد بر اين اثر ادبي است .

به گزارش گروه فرهنگ و ادب خبرگزاري مهر ، رمان « شطرنج با ماشين قيامت » نوشته‌ حبيب احمدزاده ، دومين اثري است كه تا كنون از او منتشر شده است. قبل از اين مجموعه داستان « داستان هاي شهر جنگي» را در سال 1379 به چاپ رسانده بود . دو اطلاعيه نظامي آغاز و پايان رمان « شطرنج با ماشين قيامت » را به خود اختصاص داده اند كه در پي مي آيد :

به كلي سري
به : يگان هاي مستقر در مناطق تحت محاصره‌ آبادان و خرمشهر
از : قرارگاه مركزي منطقه عملياتي جنوب
موضوع : استقرار رادار
بنا به اطلاعات واصله ، دشمن يك دستگاه رادار فرانسوي سامبلين را در آن مناطق مستقر نموده است. لذا هر گونه اخبار از محل استقرار رادار مزبور را در اسرع وقت به اين قرار گاه گزارش نماييد تا.....

سري
به : فرماندهي سپاه هفتم
از : گروه سوم رادار سيمبلين ، تيپ111 مستقر در منطقه سيبه – شط العرب
موضوع : نتايج آزمايش رادار فوق الذكر
به استحضار فرماندهي سپاه مي رساند كه نتيجه آزمايش هاي عملكرد رادار فرانسوي سامبلين به شرح زير مي باشد:
دستگاه مورد نظر ، در مناطق دشتي و كوهستاني به دقت عمل مي كند ، به طوري كه در منطقه استحفاظي دشت محمره ، رديابي كليه توپ ها و خمپاره ها ، امكان پذير است.
دستگاه مورد نظر در منطقه شهري عبادان ، با خطاي حيرت انگيزي در حدود 300 متر روبه روست كه مستشاران نيز نتوانستند آن را رفع اشكال نمايند . احتمال بر اين است كه وجود ساختمان در مناطق شهري ، به طور كامل بر عملكرد دستگاه تأثير منفي داشته باشد.

نتيجه گيري :

با توجه به قيمت هنگفت اين گونه ادوات فوق پيشرفته‌ نظامي ، توصيه مي شود تا با اظهار دلايل قانع كننده از سوي شركت سازنده ، و رفع اشكال ، از خريد و استفاده از دستگاه هاي مربوطه خود داري شود .
فرمانده گروه سوم الكترونيك رادار. سرهنگ ستاد ماهر حمود .                                                                        

با انتشار رمان « شطرنج با ماشين قيامت » احمدزاده نشان داد هنوز جنگ از دلمشغولي‌هاي اصلي ذهن او مي باشد. اما نگاه متفاوت وي به پديده‌ جنگ، آثار او را از ديگر نويسندگاني كه به اين موضوع پرداخته ‌اند، متمايز مي كند . در مجموعه داستان « داستانهاي شهر جنگي » خواننده با تنوعي از نوع روايت روبرو بود و نشان مي داد كه احمدزاده وراي « موضوع » به فرم داستان و تكنيك ‌هاي داستان ‌نويسي اهميت مي ‌دهد، كاري كه تا آن روز در ادبيات مقاومت جايگاهي نداشت و بيشتر داستانهايي كه در اين قالب نوشته شده بود خاطرات ساده‌ اي بود كه توسط رزمندگان جمع‌ آوري شده بود . به همين دليل اين مجموعه توانست جايزه‌ اول « ادبيات دفاع مقدس » را به خود اختصاص دهد .

مهم ‌تر آن‌ كه احمدزاده بدون شعار زدگي ‌هاي رايجي كه در اين نوع داستانها وجود دارد توانسته بود نگاهي انساني را وارد اين ژانر ادبي مرسوم در ايران نمايد كه متاسفانه تا آن روز بسيار ساده با آن برخورد شده بود.

حبيب احمد‌زاده در رمان « شطرنج با ماشين قيامت » ديگر به آزمودن و بدعت در ارائه‌ روايت دست نزده است . ماهيت « مضمون» در اين رمان ، جايي براي خلق رماني مدرن نگذاشته است. اين رمان ، روايتي است مفصل از سه روز زندگي جواني هفده ساله در دوران دفاع مقدس كه اينك سالها پس از پايان جنگ به روزهايي مي ‌انديشد كه زندگي او به دليل يك اتفاق ساده دستخوش تحولي بزرگ مي ‌شود .

خاطره‌ اين سه روز در زندگي راوي به قدري حائز اهميت است كه مي‌ تواند پس از سالها ، لحظه به لحظه آن را به ياد آورده و با ذكر تمام جزئيات آنها را بيان كند. آغاز روايت با اولين حادثه‌ شكل مي گيرد ، حادثه‌ اي كه حادثه بعد را در پي دارد و ترتيب چيدن حوادث همچون حركت عقربه‌ هاي ساعت به ترتيب و دقيق مي ‌باشد و هر حادثه معلول حادثه قبلي است.

روايتي خطي كه با منحني شروع ، ميانه و پايان و شيبي ملايم آغاز مي‌شود و در انتها با فرودي به نسبت تند پايان مي‌گيرد. لحن شوخ و بذله‌گوي راوي نشان مي‌دهد وي از تمامي اتفاقاتي كه در طول اين سه روز رخ داده خرسند مي ‌باشد . اين اتفاقات نه تنها باعث شده خللي دراعتقادات راوي وارد نشود بلكه سرمنشا يي بوده تا وي با ديدگاهي كه متعلق به خودش است و با تجربه هايي كه به دست آورده به جهان بنگرد . بلوغ فكري راوي در همين مدت كوتاه شكوفا شده و اين سه روز خاطره انگيز ترين دوران زندگي او مي باشد.

رمان « شطرنج با ماشين قيامت » بر اساس طرحي از پيش تعيين شده و دقيق كه تمامي حوادث بر اساس رابطه‌ علت و معلولي و بر اساس توالي زماني و بر يك مسير مشخص با « پايان بسته » خلق شده است. نكته‌ ديگري كه بايد به آن اشاره كرد تمامي عناصر در جهت تفكر حاكم بر رمان كه همان اعتقاد به روايت كلان است هم‌ سويي دارند. به همين دليل بايد گفت « شطرنج با ماشين قيامت  » در زمره‌ آثار كلاسيك قرار مي گيرد .

اين رمان  ، سرانجام با اطلاعيه  نظامي ارتش ايران آغاز و در نهايت با اطلاعيه اي از سوي ارتش عراق به پايان مي رسد. وقايع رمان حد فاصل صدور اين دو اطلاعيه نظامي است كه سال ها پس از پايان جنگ توسط راوي با وسواسي در خور توجه به ياد آورده شده و با جزئيات كامل نوشته مي شود. « صادق »  نام مستعار راوي كه خواننده با كد شناسايي بي سيم تحت اختيارش با او آشنا مي شود ، نوجواني هفده ساله و از اهالي آبادان در روزهاي محاصره اين شهر توسط نيروهاي عراقي با ديگر نيروهاي مردمي و ارتش با مقاومت همه جانبه در تلاش شكست محاصره بر آمده‌ اند. وي ديده ‌بان ومسئول شناسايي محل توپخانه و خمپاره اندازهاي دشمن است . در يكي از روزها با اصرار يكي از دوستان همرزم كه راننده ماشين مقسم غذا است جهت تحويل ماشين و رفتن به مرخصي روبرو مي شود كه سخت به مخالفت مي پردازد. اما با مجروح شدن دوست خود با اكراه و از ناچاري اين مسئوليت را مي ‌پذيرد و اين شروع ماجراهايي است كه زندگي او را دستخوش تحولات فكري بزرگي مي ‌كند.

« و بدين ‌گونه بود كه از ديده باني و انهدام توپخانه ‌هاي دشمن، به رانندگي ماشين غذاي جا مانده از پرويز، منصوب شدم .» با پذيرفتن اين مسئوليت تحميلي و بنا به توصيه‌ي دوست خود وخارج از چارچوب وظايف سازماني بايد به چند غير نظامي نيز جيره‌ي غذايي برساند. در اين بين تحولات بزرگي در جبهه ‌ها در حال وقوع است كه حضور فعال « صادق» در شناسايي محل رادار جديد و پيشرفته دشمن ضروري است اما مسئوليت هم زمان دو وظيفه متفاوت و درگير شدن در ماجراهايي كه او را از كار اصلي دور مي سازد و آشنايي با آدم هايي مفلوك كه جنگ را به شكلي ديگر تجربه مي كنند ماجراهايي را رقم مي زند كه راوي با دنيايي متفاوت از آن چيزي كه تا آن روز مي شناخت روبرو شود، دنيايي كه مي تواند آدم ‌هايي متفاوت و گذشته ‌اي با رنگ و بوي ديگر داشته باشد و هم راي و همراه با او نباشند اما در كنار او زندگي كنند و حق حيات و ابراز عقيده داشته باشند.

« شايد يكي از تنها تفاوت هاي من با او ، اين بود كه او ، آدم‌ ها را در حدي كه بودند ، قبول مي ‌كرد و آينده و گذشته طرف مقابل برايش اهميتي نداشت. درست عكس من ، كه كنجكاوي بي‌ حد و حصر ، باعث دردسرم مي‌شد.»

تن دادن به سپري نمودن يك شب به اجبار با مهندسي نيمه ديوانه، "گيتي" زني با گذشته ‌اي تاريك ، كشيش هايي كه براي انتقال وسايل كليسا به اين شهر آمده اند ، و پدر و مادر « جواد» كه از دوستان شهيد راوي مي باشد ، به ياد ماندني ترين خاطره‌ اي است كه از جنگ به يادگار مانده است و هيچگاه از ذهن « صادق » محو نمي‌شود . در آن شب راوي با آدم‌ هايي شب را به صبح مي‌رساند كه شناخت او از تيپ آنها فقط به شنيده ‌هايش محدود بود، اما هيچگاه از نزديك با چنين افرادي ارتباط نزديك نداشته و قضاوت ‌هاي او در همين حد محدود بوده است . آن شب براي راوي نقطه‌ عطفي است در زندگي و شناخت از دنياي واقعي پيرامون خود ، دنيايي كه مي‌تواند انسانها را با انديشه‌ هاي متفاوتي در كنار يكديگر قرار دهد بدون آنكه در برابر هم قرار گيرند.
آشنايي راوي با اين آدم‌ها تحولي دروني را براي او به ارمغان مي ‌آورد تا ديگر جنگ را تنها از مگسك اسلحه به نظاره ننشيند، بلكه واقعيت‌ هايي را بپذيرد كه تا آن روز براي او ناشناخته مانده بودند.

مهندس نيمه ديوانه ‌اي كه براي در امان ماندن از مصيبت هاي جنگ به ساختماني مخروبه پناه آورده و فقط با گربه هايي زندگي مي كند كه از صبح به انتظار ماشين غذا بوده تا يك روز ديگر را به پايان برساند . افسوس گذشته تمام وجود او را در بر گرفته و حال و آينده‌ او در تاريكي كاملي به سر مي‌برد كه به اعتقاد او تقدير اين گونه خواسته است. او اعتقادي به مبارزه با سرنوشت نداشته و بارها به شكل‌هاي مختلفي آن را بيان مي ‌كند : 

« - ما آدما، هميشه مهره‌ سياهيم.
اول صداي زوزه مانندي از دهانش بيرون آمد، كه كم ‌كم به هق هق خنده تبديل شد. بعد، به شدت قهقهه زد. در اين شب تاريك، در ميان اين همه ساختمانهاي مخروبه و بازار و كشتارگاهي كه پشت سر گذاشته بوديم ، خنديدناش خيلي وحشتناك به نظر مي‌رسيد. انگشتم را روي ماشه گذاشتم.

ادامه داد:
بفرماييد! يكي آن بالا خوشش آمده ، قيامت ‌اش رو ، فعلاً به دوست‌هاي آن دست آب شما هديه كرده ، تا هر وقت دلشون خواست ، بلايي را كه سر بازار آوردن ، بر سر بقيه پياده كنن.

بله ؟ آن بالا چي كار مي كنه؟
خود جنابعالي بفرماييد ! اگر ايشان نخوان، اين جنگ ‌ها و بدبختي ‌ها پيش مي ‌آد ؟ نه، پيش مي‌ آد؟ مگه نه قدرقدرته ؟ آقاي عزيز ! شما داريد با خدا مي ‌جنگيد، نه اون عراقي ‌هاي بدبخت ! اونهام وسيله هستند، شمام وسيله هستيد.»

او با بيان اعتقادات خود و سئوالاتي كه مطرح مي ‌كند ذهن صادق را به فعاليت مي‌اندازد تا پاسخي به سئوالات به ظاهر ساده‌ او بدهد. صادق براي يافتن پاسخ ، گاهي نسبت به اعتقادات خود ترديد كرده و همين امر دليلي مي‌شود تا براي اولين بار تجربه ‌اي حسي را در مقابل آنچه كه تا آن روز به آنها اعتقاد داشته به دست آورده و اين ‌بار با نگاهي شهودي به دنياي پيرامون خود بنگرد .

« - گفتيد دنبال چيزي مي گشتيد؟ چيزي گم كرديد؟
شمرده و با آرامش جواب دادم :
نه ، چيزي گم نكرده ام . ولي مي خوام يه چيزي رو پيدا كنم !
كارتون همينه؟ با دوربين يك چيزهايي را پيدا كردن ؟
هوش و حواسم به آن سمت رودخانه نبود و اين ، بدترين قسمت ادامه بحث با مهندس به شمار مي رفت.
بله ، همينه!
بعد كه پيدا كرديد.....؟
و منتظر جواب ماند.
- هيچ ، نابودش مي ‌كنم .

وارد شدن به كليساي شهر، كليسايي كه سالها در برابر چشمان صادق قرار داشته و همواره پرسشي را در ذهن كنجكاو او به وجود مي آورده و هيچگاه جوابي براي آن نمي‌ يافته ، جرقه ‌اي است تا او را به پاسخي كه به حقيقت نزديك است برساند.
« اين كليسا هم از آن جاهاي عجيب بود . از بچگي هميشه اين سئوال توي ذهنم بود كه : اين مسجد و كليساي به هم چسبيده يعني چي؟ چرا اينها را اين قدر نزديك به هم ساختن ؟

آشنايي با كشيش ‌هاي مسيحي از ديگر تلنگرهايي است كه به ذهن صادق زده مي شود. او كه تا آن روز شايد فقط با اديان و مكاتب ديگر از شنيده ها و يا خوانده ‌هاي خود بهره مي ‌برد در تماسي مستقيم و در حالتي فوق العاده در مي‌ يابد مي ‌توان خدا را به گونه‌ هاي مختلفي شناخت و پرستش نمود .

« كشيش پير دست بر شانه هوانس گذاشت و آرام ، او را از خواندن كتابي كه در دست داشت ، بيرون آورد . دستم را بلند كردم . او نيز از جايش بلند شد. كتاب را بست و زير بغلش گذاشت و بعد – در حالي كه سعي مي كرد پا بر تكه آجر هاي ريخته بر كف نگذارد – به طرفم آمد . در يك لحظه ، به نظرم آمد اين كشيش هوانس جوان ، اگر در اين شهر محاصره شده ، مورد اصابت تركش قرار بگيرد ، روي تابلوي گورش چه مي نويسند؟

كشيش شهيد هوانس، كه در راه انتقال اثاثيه كليساي ارامنه ، با جانبازي درون محاصره گام نهاد. و يك صليب بزرگ احتمالا سفيد بر گورش ....»

« شطرنج با ماشين قيامت » را شركت انتشارات سوره مهر در سال  1384 براي اولين بار منتشر كرده است .
کد خبر 402739

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha