به گزارش خبرنگار "مهر"، تا کنون ما نسبت به اخلاق و سیاست را از دیدگاه اندیشمندانی که متعلق به یونان باستان یا اندیشمندان قرون وسطی بوده اند بررسی کرده ایم.
روشن شد که علی رغم برخی تفاوتهای جزئی، معمولاً این متفکرین اصولاً تصور جدایی اخلاق از سیاست را نداشتند بلکه نزد ایشان پرداختن به هرکدام مستلزم توجه دیگری نیز بود.اما از دوره رنسانس و شروع عصر نوزایی تحولات ژرفی که در حوزه های مختلف اندیشه وعمل آغازیدن کرد در این زمینه نیز دگرگونیهایی پدید آورد.
آن نوع نگاه ویژه به اخلاق و سیاست مربوط به جهان بینی فلسفی بود که یک سیستم هماهنگ را ایجاد کرده بود که تمام وجوه آن با هم سازگار می نمود. اما وقتی که نوع نگاه به هستی، خدا، انسان در رابطه خدا و انسان و رابطه انسان با انسان تغییر کرد مسلما در شاخه های فکری نیز تحولاتی شکل گرفت.
در این زمینه اندیشمندان مختلفی را می توان مثال زد اما نیکولو ماکیاولی از جمله متفکرینی است که اندیشه او را سر آغاز تحول فلسفه واندیشه سیاسی می دانند. ماکیاولی برای ارائه نظریه سیاسی خود که به نحوی بنیادین با نظریه سنتی متعارض بود روش تاریخی را برگزید. ماکیاولی نظامهای رم باستان را سخت می ستود و درکتابهای خود اساس حکومت به سبک رم را در مفهوم لیاقت یا فضیلت virtu فرمانروایان متبلور می ساخت.
مفهوم فضیلت virtu از نظر او متشکل از ترکیب مهارت، زرنگی و انرژی و نیروی مصمم است. البته برداشت ماکیاول از فضیلت با اندیشه سنتی متفاوت است. او فضیلت را همان خلقیات سیاستمدار می داند که باید راهبر و راهنمای عملی سیاسی او باشد. با این وصف نکته مهم از نظر ماکیاول این است که سیاست اخلاقی وجود ندارد بلکه اخلاق متعلق به سیاست وجود دارد.
البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که ماکیاول درنهضت تجدید حیات فرهنگی (رنسانس) وحرکت انسان دوستی ناشی از آن همدلی داشته است. حرف ماکیاول این است که موضوع سیاست تحقق یک هدف اخلاقی نیست. غایت ساز هدف سیاست تامین صلح وامنیت در داخل و مرزهای یک کشور است.
برای نیل به این اهداف حتی می توان دست به اقداماتی زد که ممکن است از نظر اخلاق مشخصی قابل قبول نباشد. ماکیاول هیچ وقت ارزشهای اخلاقی را نفی نمی کند اما می گوید که حوزه سیاست اخلاق خاصی خود را دارد. ارزش یک رجل سیاسی در این است که با چه مقدار کارآمدی موثر می تواند درامر اعتلای مقتدرانه عظمت کشورش درهمه جنبه ها توفیق یابد.
اخلاق خاص سیاست همین است یعنی سیاستمدار کسی است که به بهترین وجهی وظایف ناشی از حرفه کشورداری را انجام دهد. بنابراین اگر سیاستمدار به هدف سیاسی مطلوب کشورش آن هم به نحوی مطلوب نایل نیاید در واقع به اخلاق خاص حرفه خود پشت پا زده است. سیاست مدار می تواند بر اساس شرافت اخلاقی کشور داری کند اما مردم خود را در فلاکت و بدبختی غوطه ور نماید. ماکیاول نگاه خاکستری به انسانها داشت. آدمها نه کاملا خوبند و نه کاملابد.
هنر ماکیاول دراین بود که توانست اندیشه سیاسی خود را انسانی و مبتنی بر واقعیات تنظیم کند. از این دیدگاه لزوماً شریفترین انسانها، کارآمدترین آنها از نظر سیاست وکشورداری نیست. به همین دلیل صرف داشتن نیات اخلاق پسندیده کافی نیست. باید از تصمیم گیری های ناگوار پرهیز کرد.
سیاستمدار وقت عمل می تواند ثابت کند که آیا اخلاقا شایستگی تصدی کشور داری را دارد یا نه. بنابراین در دوره مدرن و از دیدگاه اندیشمندانی چون ماکیاولی دیگر وظیفه حکومت رساندن مردم به سعادت و خیر اعلی نیست. بلکه حکومت صرفا وظیفه دارد زمینه هایی چون رفاه و امنیت را برای افراد جامعه ایجاد کند تا خود آنها مصلحت شخصی خود راتشخیص دهند. دیگر اینکه حوزه سیاست اخلاق خاص خود را دارد که سیاستمدار باید آن را از اخلاق شخصی جدا کند.
نظر شما