خبرگزاری مهر- گره استانها: هنوز ندای هل من ناصر ینصرنی سید وسالار شهیدان در گوش تاریخ تکرار میشود و هر بار یاران حسینی در لبیک به ندای مقتدا و مولای خود مجنونوار سر بر آستان معشوق فرود میآورند؛ جوانان حسینی برای دفاع از آستانه حرم اسوه صبر و مقاومت، علی اکبرگونه به دفاع از حریمِ حرم عمه خود می پردازند و آرشگونه تیغ تیز غیرت خود را بر سر کافران مدعی دین فرود میآورند.
شهید محسن حججی از جوانانی است که روزنه کوچک دروازه شهادت را پس از سالهای دفاع مقدس درنوردیده است و خداوند آرزوی وی را از اعماق دل پاک و بی ریایش برآورده کرد، سر و تن بر آستان معبود نهاد و از پیکر پاکش نشانی نماند تا نشانی بر زنده ماندن راه ِبانوی دو عالم حضرت زهرا (س) و زنده مانده شور عاشقی در دلهای حسینی تا همیشه تاریخ باشد.
محمد حججی عموی این شهید بزرگوار در گفتوگو با خبرنگار مهر از خاطرات شهید و ویژگیهای ناب وی یاد میکند.
آقای حججی کمی از ویژگی های شهید محسن و بیقراریهای وی در روزهای آخر برایمان نقل کنید.
مدتها پیش شمیم عشق به شهادت در وجود آقا محسن پیچیده بود، وی دو مرحله به سوریه اعزام شد و در مرحله نخست طی درگیریهایی با گروههای تکفیری مجروحیتهایی را نیز متحمل شد؛ البته ما نیز از همرزمان ایشان شنیدیم که تانکی که در آن حضور داشتند مورد اصابت قرار گرفته و موج ایشان را میگیرد.
پس از بازگشت از سوریه در واقع جسم محسن به میهن بازگشت و روح وی در آنجا ماندگار شده بود، فرمانده ایشان میگفت ما دیگر نمیتوانستیم آقا محسن را کنترل کنیم و مدام به ما التماس میکرد که به سوریه بازگردد و میگفت من انگار چیزی را آنجا جا گذاشتم و کاری نیمهتمام در سوریه دارم.
شهید محسن پس از مدتی احساس کرد که پدر و مادر وی هنوز برای حضور وی در سوریه رضایت ندارند.بر این اساس سفری تدارک دید و پدر و مادرش را به زیارت امام رضا (ع) بردتا امام هشتم را ضامن رضایت والدین قرار دهد.
بر اساس خاطراتی که ایشان نگاشته وی پدر و مادرش را به امام رضا قسم داده بود و در نهایت آنها به سفر ایشان راضی شدند. ایشان در سفر آخر خود به آرزوی قلبی خود رسید.
وی پیش از ورود به سپاه در اردوهای جهادی شرکت میکرد و در موسسه شهید کاظمی نجف آباد فعالیت چشمگیری داشت به نوعی که دوستان وی از عشق او به کارهای فرهنگی خاطرات بسیاری دارند. این فعالیتها منحصر به فعالیتهای فرهنگی مانند سخنرانی و برپایی نمایشگاه نبود بلکه در اردوهای جهادی در فعالیتهای مختلفی مانند کشاورزی، بنایی و غیره شرکت میکرد.
یکی از دوستان وی تعریف میکند که برای ساخت مسجد به روستایی رفتند، آقا محسن به روستای کناری که محرومتر بود رفته و در طول این مدت برای آنها نماز جماعت برگزار و به امور مورد نیاز این روستا رسیدگی میکرد.
گویی ایشان از قبل نحوه شهادت خود را پیش بینی کرده بودند و همانگونه که آرزو داشتند به دیدار معبود خویش شتافتند.
آقا محسن بخشی از خاطرات خود را نوشته است که شاید به نوعی وصیت نامه وی نیز باشد؛ در این نوشتهها محسن از آرزوی شهادت در سوریه و اینکه مانند حضرت زهرا مجروح شده و بینام و نشان باشد سخن گفته بود، آرزوی دیگر نیز این بود که مانند مقتدایش امام حسین (ع) بی سر در پیکر شهید شود.
فرمانده لشکر وی میگفت که پس از شهادت آقا محسن بارها و بارها منطقه شهادت ایشان را جست و جو کردیم اما پیکر پاک وی را نیافتیم. شاید که شهید دوست ندارد مطابق آرزوی وی جسمش پیدا شود تا مانند حضرت زهرا (س) مدفن وی بی نام و نشان باشد.
شهید محسن به واقع بچه پاکی بود و در ادب، اخلاق، متانت و رفتار با خویشاوندان، دوستان و همسایگان نمونه بود، احترام فوقالعادهای نیز برای پدر و مادرش قائل بود.
پدر وی نقل میکند که روزی که پس از رضایت ما برای خداحافظی آمده بود خطاب به آنها بیان داشته که نذر دارد که اگر کار وی درست شود پاهای آنها را ببوسد و برای انجام این کار قسمشان داده و سپس حلالییت طلبیده بود.
محسن به آرزوی خود رسید و با شهادت خود باعث سرفرازی خانواده و ملت ایران شد.
آقای حججی مهمترین دغدغه شهید برای جامعه امروز چه بود و بر چه امری بیشتر تاکید داشت؟
آقا محسن بر دینداری و خداشناسی تاکید بسیاری داشت، وی در زمان حضور در اردوهای جهادی بیان داشته که من از شهرم دور شدم اما در این جا به خدا نزدیکتر شدم، اگر در شهر خود خدا را بشناسم شاید بزرگترین جهاد در راه خدا باشد.
وی تاکید بسیاری نیز بر بحث عفاف و حجاب، ولایت فقیه و حمایت از رهبر معظم انقلاب داشت به نوعی که در دستنوشته آخر مطلبی بدین مضمون نگاشته است که «شهادتم گواه حرف من باشد که رهبر من سید علی همان ولی امر خداست. »این یکی از مهمترین دغدغههای ایشان بود.
ایشان به خواهران و اقوام سفارش میکرد باید در عفاف و حجاب مانند حضرت زینب و زهرا باشند و این انقلاب را این گونه حفظ کنند.
خاطرهای از شهید حججی به عنوان عموی شهید همیشه در ذهن شما ماندگار باقی میماند؟
من خاطرات بسیاری با برادرزادهام دارم، آقا محسن ما اخلاق خاصی و بسیار شوخ طبع داشت به نوعی که هر کس با ایشان رفتآمد میکرد نیز متوجه بود و یا تصور میکرد که حرفهای وی از روی مزاح است.
الان که از پیش ما سفر کرده است زمانی که به آن حرفها و حرکات دقت میکنیم متوجه این نکته هستیم که همان شوخی ها و مزاحهای همیشگی نیز مفهومی در خود داشته است.مثلا گاهی محسن برای برخی درخواستهای دوستان میگفت توکل به خدا! اگر امکانش بود آن را انجام میدهیم و ما تصور میکردیم موافق آن موضوع نیست اما بدون اطلاع ما آن کار را مخفیانه برایمان انجام میداد.
خاطره جالب دیگری که از ایشان داریم اینکه پیش از سفر به سوریه پدر و پدرخانم ایشان زمینی را تهیه کردند تا با توجه به مستاجر بودن محسن منزلی برایشان بسازند.
حدود ۲۵ روز پیش زمانی که آق محسن از سرکار که برمیگردد سری به پدر خود زده و میگوید من به منزل میروم و برای کمک برمیگردم.مدت زمانی میگذرد و خبری از آقا محسن نمیشود که در تماسی که با وی برقرار میشود سریع به سر زمین برای کمک برمیگردد.
بعدها پدر و پدر همسر وی متوجه میشوند آقا محسن این چند روز نذر کرده تا برای سفر به سوریه روزه بگیرد، پس از اطلاع از این موضوع پدرش شدید گریه میکرد که چرا متوجه نشده وی چند روزی است در این هوای گرم روزه میگیرد، صبحهابر سر کار میرود و بعدازظهر نیز برای کمک به ساخت خانه ما میآید. شهید محسن حججی چنین اخلاقیات نابی داشت.
شهید حججی با وجود فرزند دو ساله خود بار دیگر به سوریه بازگشت، کمی از ویژگیهای اخلاقی ایشان در خانواده بیان کنید.
آقا محسن کودکی یکی و نیم ساله به اسم علی دارد که وابستگی عجیبی با پدر خود دارد، در آخرین روزهایی که میخواست به سوریه برود جوری دلبستگی بچه را از خود بریده بود که وی پیش پدر همسرش آرامتر بود.
وی در صحبتهایی که روزهای آخر با همسر و پدر و مادر خود داشت گفته بود که دلم را از اینجا و خانواده برکندهام، این نوع برخورد به نوعی بود که گویی میدانست این سفرآخر برگشت ندارد و سعی کرده بود فرزندش بعد از وی کمتر ناآرامی کند.
محسن زمان رفتن نیز به خواهران خود سفارش کرده بود که زمانی که من نیستم مراقب مادر باشید، شما مانند حضرت زینب (س) عمل کنید و سنگ صبور مادرم باشید. زمانی که محسن رفت شاید کسی نمی دانست چه منظوری از این صحبتها داشته است اما اکنون با شهادت وی بسیاری از مسایل برای ما آشکار شده است.
سخن آخر عموی شهید محسن حججی از برادرزادهاش؟
خاطرهای نیز از فرمانده ایشان در اینجا نقل میکنم که آخرین بار که به آقا محسن برای ماموریت اجازه سفر به سوریه دادیم در مشهد حضور داشتم، محسن در حرم امام رضا (ع) به وی زنگ زده وبرای ماموریت اجازه خواسته بود، فرمانده ایشان میگفت ما دیگر نمیتوانستیم با هیچراهی جلوی حضور وی در سوریه را بگیریم.
من تنها خطاب به ایشان گفتم محسن جان من در حرم امام رضا (ع) از جانب تو سلام به آقا میدهم و تو نیز سلام ما را به حضرت زینب (س) برسان و ایشان قول داده بود که سلام وی را به بانوی صبور کربلا برساند.
آقا محسن راه شهادت را پیمود و حسین وار به مولا و مقتدای خود حضرت سیدالشهدا پیوست.
نظر شما