خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_نسرین دمیرچی: افلاطون فیلسوف بزرگ یونانی در رساله های ضیافت و هیپیاس بزرگ به مفاهیم زیبایی و عشق پرداخته است که به نظر می رسد می توان آن را با غزلیات حافظ شاعر بزرگ ایرانی تاحدودی تطبیق کرد.
در این خصوص با زهرا مستفید، مدرس دانشگاه و پژوهشگر حوزه ادبیات و فلسفه به گفتگو نشستیم که مشروح آن در ادامه از نظر می گذرد؛
*با توجه به مفهوم عشق و زیبایی در رساله های ضیافت و هیپیاس بزرگ افلاطون از یک سو و در غزلیات حافظ از سوی دیگر آیا می توان به وجوه مشترکی در نگرش حافظ و افلاطون به این دو مفهوم دست یافت ؟
با توجه به دیوان اشعار حافظ و رساله های ضیافت و هیپیاس بزرگ افلاطون به مفهوم مشترکی بر می خوریم که همانا چهارچوب اصلی این آثار را تشکیل می دهند و این مفهوم چیزی جز عشق و زیبایی نیست
بله. با توجه به دیوان اشعار حافظ و رساله های ضیافت و هیپیاس بزرگ افلاطون به مفهوم مشترکی بر می خوریم که همانا چهارچوب اصلی این آثار را تشکیل می دهند و این مفهوم چیزی جز عشق و زیبایی نیست.
سخن بر سر آنست که بین عشق ( اروس ) و زیبایی کدام یک آغازگاه عشق و کدام غایت محسوب می شوند ؟ و اصلا معیار زیبایی چیست ؟
*آیا عشق را میتوان به انواع گوناگون تقسیم بندی کرد ؟ ابتدا به لحاظ تقدم سیر تاریخی اندیشه ، دیدگاه افلاطون را در رساله ضیافت چگونه تقریر می فرمایید ؟
پیش از پاسخ به سوال شما باید به سه واژه مورد کاربرد در رساله های افلاطون که معادل مفهوم عشق ترجمه می شود اما معانی یکسان ندارد ا شاره داشته باشیم که شامل اروس ( عشق جنسی ) ، فیلوتس (عشق به دانایی ) و آگاپه (عشق الاهی از نوع پدر به فرزند ) است .
افلاطون در محاوره ضیافت طی خطابه هایی نمایشنامه وار به ا نواع عشق اشاره دارد که هر یک را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد و ظاهرا نظر نهایی خود را از زبان سقراط و دیوتیما در خطابه پایانی این رساله تشریح می کند . در خطابه نخست از محاوره ضیافت ، مفهوم عشق تحت عناوین عشق خوب و عشق بد طبقه بندی می شود .
در خطابه دوم رساله ضیافت افلاطون به کمک داستانی اسطوره ای عشق را نیاز به جستجو و یافتن نیمه گمشده آرمانی هر کس می داند . و این همه شور غوغا را در جهت کمال و ظهور استعدادهای نهفته عاشق و آرزوی وصل به نیمه متکامل تر ذکر می کند
و در خطابه دوم رساله ضیافت افلاطون به کمک داستانی اسطوره ای عشق را نیاز به جستجو و یافتن نیمه گمشده آرمانی هر کس می داند . و این همه شور غوغا را در جهت کمال و ظهور استعدادهای نهفته عاشق و آرزوی وصل به نیمه متکامل تر ذکر می کند که البته در نقدی ضمنی در طول این محاوره ، این مطلب گنجانده می شود که معلوم نیست لزوما نیمه گمشده کامل تر باشد . ای بسا همگون و مشابه ویا قرینه ای منفی وجود عاشق جوینده باشد .از دیدگاه دیگر هم ، در این قسمت از قول یکی از شخصیت های محاوره (آگاتون ) عشق را به مثابه زیبا ترین خدا صاحب اکمل و افضل کمالات می نامد .
در خطابه سوم رساله مذکور سقراط عشق را دارای حیثیت التفاتی می داند که ناظر به امری حاصل نشده است . عشق به زیبایی که اروس احساس فقدان دردناک آنست البته عشق یا اروس به خودی خود زشت نیست ولی زیبا هم نیست . و به نحوی فرشته گونه با میلی شدید به سمت اتحاد و تملک زیبایی ، عاشق را رهنمون می شود . لذا اروس در این جا دانا و شناسنده زیبایی ست و مساوی با خود فیلسوف مفروض گرفته می شود که به دنبال شناخت زیبایی همراه با تملک جاودانه و ابدیست . و از زیبایی محسوس به زیبایی معقول گرایش دارد . و بدین گونه عشق یا اروس به دو شاخه اروس زمینی و اروس آسمانی تقسم می شود .
و پس از این خطابه یکی از عشاق (الکیبیادس ) مست وارد می شود . (به مصداق مستی و راستی ) و نیز مطابق آنچه در تعریف عشق در رساله فایدروس آن را نوعی جنون وسرمستی الهی می داند ، این عاشق مست ، حقیقت را فاش می کند ! وی سقراط را عشق مجسم می خواند و او را متعلق عشق واقعی اعلام میدارد . و او را به جای عشق یا معادل عشق ستودنی میداند . و نهایتا از نظر افلاطون عشق همان دوستاری دانش و دانایی است که در سیر از محسوس به معقول به نام فیلسوف معرفی می شود . که این شوق به دانایی و نیل و تملک زیبایی جاوید غایت عشق معرفی می گردد .
نکته مهم اینست که در همه این خطابه ها مصادیق متعددی از زیبایی ، غایت و دلیل راه عشق ، شمرده می شود و در نهایت مراحل ادراک و شناخت زیبایی از معانی کلی مشترک در عالم محسوس از طریق گذر، از محسوس به معقول ، حین مکاشفه ناگهانی وشهودی از مثال واحد اما وسیع تحت هدایت معلم و راهنمای پیر رخ میدهد این راهنمای عاشق .پیری است که به واسطه کهنسالی اش مفهوم اروس زمینی در تعامل او با پسران زیبا رو منتفی است و به سوی اروس آسمانی پیش می برد .
*آیا بر این اساس شاهد مثالی از غزلیات حافظ را در زمینه مشابهت شیوه عشق پردازی عرفانی او با سنت فلسفی افلاطون ذکر می فرمایید ؟
بله ، آنچه فی البداهه بتوان ذکر کرد اول بیتی است که حافظ ضمن آن به پیر و راهنمای راه عشق متوسل می شود :
_ تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همرهان سوارانند
یا در غزلی دیگر سروده :
_ همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
همچنین ابیات زیر را به عنوان نمونه بارز و روشنی در انطباق با موارد مطروحه در محاوره ضیافت افلاطون می توان مثال زد :
_ خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم بر افرازم
خرد زپیری من کی حساب بر گیرد
که باز با صنمی طفل عشق می بازم
*مفهوم زیبا و زیبایی از منظر افلاطون در رساله هیپیاس بزرگ را چگونه تبیین می نمایید؟
افلاطون در این محاوره طی دیالوگ هایی ابتدا مصادیق و نمونه ها یی همچون دختر زیبا ، طلا و ثروت ، ترسو نبودن و... درخور بودن و تناسب ، فضیلت و خیر و نیکی را برای دست یابی به امر کلی «زیبا» بررسی می کند و به جستجوی شاخصی مشترک و عینی برای هر مصداق زیبایی بر می آید، اما معلوم می شود عاملی کلی مشترک یکسانی برای تعیین این مفهوم ، در عالم محسوسات مادی به دست نمی آید و نهایتا در پایان محاور ه می گوید: زیبا دشوار است . هرچند بعد ها طبق نگاه همیشگی فضیلت محور خود درکتاب هفتم رساله جمهوری مفهوم سودمندی را زیبا می شمرد وهر چیز مضری را زشت می نامد .
*مفهوم عشق و زیبایی در اشعار حافظ را چگونه تحلیل می نمایید؟
در ابیات حافظ نیز ما همانند محاورات افلاطون از معشوق مؤنث گزارشی نمی یابیم .و همانند محاورات افلاطون زیبایی طلبی هم آغازگاه و هم غایت عشق شمرده می شود.
نکته مشترک قابل توجه این که در ابیات حافظ نیز ما همانند محاورات افلاطون از معشوق مؤنث گزارشی نمی یابیم .و همانند محاورات افلاطون زیبایی طلبی هم آغازگاه و هم غایت عشق شمرده می شود .
نمونه های فراوانی در وصف زیبایی قامت و چهره و رفتار معشوق در غزلیات حافظ موج می زند .
*آیا عشق در غزلیات حافظ قابل دسته بندی است؟
در اشعار حافظ معشوق به سه دسته کلی قابل تقسیم بندیست.
یکم معشوق عرفانی یا همان عشق به خداوند که در ابیاتی به عنوان نمونه می بینیم :
_ در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد ...
نمونه دیگر :
_ دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
زملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هرآن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند ...
ایضا به نمونه دیگر توجه فرمایید :
_ فاش می گویم و ا ز گفته ی خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم ...
دوم معشوق امیر یا امیرزادگان و حاکمانی که به لحاظ سیاسی و فکری مقبول نظر حافظ بودند . در این موارد که گرچه حافظ به وصف زیبایی های جسمی آنها می پردازد اما چنین عشقی به نظر میرسد نباید اروتیک باشد و عشقی از نوع فیلیا (عشق به کسی که برتری فکری دارد ) و یا مواردی از نوع آگاپه (عشق پدرانه و الهی ) می تواند محسوب شود . مگر اینکه در حقایق تاریخی روابط شاهزادگان و امیرزادگان عصر حافظ با شعرا به گزارش خاص و مغایر برخورد کنیم !!
به این مثال به عنوان نمونه توجه فرمایید :
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست
گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی
او سلیمان زمان است که خاتم با اوست
سوم معشوق مذکر زیبا رو و شیرین حرکات که غالبا نو جوانانی بوده اند :
به این بیت توجه فرمایید :
_ دلبرم شاهد و طفل است و به بازی ، روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
یا این ابیات را ببینید :
باغ مرا چه حاجت سرو صنوبر است
شمشاد خانه پرور من از که کمتر است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید وبازش چه در سر است...
*مفهوم کلی زیبا و مصادیق زیبایی در نظر حافظ چگونه است؟
بی تردید هر خواننده ای در اشعار حافظ با توصیفات پرشور بسیاری از مصادیق زیبایی معشوق اعم از پیکر و قامت و چشم و ابرو و موی صورت تازه رسته معشوق و چهره گلگون ولب و دندان و... مواجه می شود . اما یک نکته در میان این همه وصف قابل توجه است و آن این که زیبایی فیزیکی به تنهایی مد نظر حافظ نیست بلکه او به طور مؤکد به مفهوم کلی و مبهم ملاحت (نمکین بودن ) اشاره دارد . اما این ملاحت دقیقا به چه معنی ست ؟ به نظر مفهوم کلی تعریف نشدنی است . او به زیبایی به اتفاق ملاحت . اشاره دارد .مثل این بیت :
_ حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
یا در بیتی دیگر می گوید :
_ اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
همچنین به این غزل توجه فرمایید:
_ ای روی ماه منظر تو نو بهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
در چشم پر خمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بی قرار تو پیدا قرار حسن
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چو قدت از جویبار حسن
خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری
فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن...
نظر شما