۳۰ آبان ۱۳۸۵، ۱۱:۱۳

/ به بهانه آغاز مقدمات تولید سومین بخش از سه‌گانه خسرو معصومی /

چوب و عشق و طبیعت ...

چوب و عشق و طبیعت ...

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و هنر :‌ خسرو معصومی با ساخت فیلم "باد در علفزار می‌پیچد" پس از دو فیلم "رسم عاشق‌کشی" و "جایی در دوردست" پرونده سه‌گانه‌اش را می‌بندد. مولفه مشترک این دو فیلم روایتی شاعرانه از عشق‌هایی است که در رابطه تنگاتنگ با طبیعت و معضل قاچاق چوب به ناکامی می‌انجامند.

به گزارش خبرنگار مهر، این مولفه مطمئناً تم اصلی فیلم جدید معصومی را هم تشکیل می دهد که البته نگاه تلخ حاکم بر شرایط و موقعیت شخصیت های فیلم که بار رمانتیسیزم عشقی در فضاهای بومی را تشدید می کند، جزء مفهومی لاینفک این اثر هم خواهد بود.

"رسم عاشق کشی" به عنوان بخش اول این سه گانه قهرمان قصه اش را کودکی قرار می دهد که بنا بر مقتضیات سنی باید کودکی کند هر چند به رسم زمان و مکان و موقعیت خاصش. ولی شرایط به گونه ای رقم می خورد که این پسربچه (جلال) با زندان رفتن پدر به خاطر قاچاق چوب به یکباره با جهشی ناگهانی نقش مرد خانواده را بر دوش می گیرد و این نقش - که نه تنها تحمیلی نیست بلکه خودخواسته به آن تن می دهد - با حاکمیت بر سرنوشت او تبدیل به واقعیتی تلخ می شود. سکانس تکان دهنده پایانی که جلال را با موهای سپید با چهره ای دردکشیده به تصویر می کشد، انعکاس همین بلوغ ناگهانی است.

در حاشیه مسیر به بلوغ رسیدن جلال، عشقی میان خواهر او (ماجان) و سرباز وظیفه (لطیف) تنها پاسگاه روستا شکل می گیرد که کاملاً تدریجی و پا به پای خط قصه اول پیش می رود. درهم آمیختگی و برخورد این دو خط قصه در بهترین جا و شکل ممکن اتفاق می افتد و تبدیل به نقطه قوت فیلمنامه می شود. این نقطه قوت وقتی برجسته می شود که می بینیم در بسیاری از فیلم های سینمائی پراکندگی خطوط قصه باعث می شود نویسنده خودش در دامی که پهن کرده گرفتار شود و فیلم در ارتباط با مخاطب شکست بخورد.

برخورد خط قصه عاشقانه و بلوغ کودک در چند نقطه طراحی شده ای مانند دستگیری پدر خانواده توسط لطیف و درخواست مادر از لطیف برای سردرآوردن از کار جلال اتفاق می افتد و تبدیل به نقاط عطف کلیدی می شود که به تبع کارکردشان مسیر قصه را هم تغییر می دهند.

نقشی که لطیف برای مراقبت پنهانی از جلال به عهده می گیرد بیش از آنکه نکته ای کلیدی در فیلمنامه باشد، کارکردی مفهومی در رابطه با انگیزه های شخصیت پیدا می کند. نیاز شخصیت لطیف رسیدن به عشق ماجان است و این نیاز ایجاب می کند که خود را در نظر مادر او مقبول و معتمد جلوه دهد و چه موقعیتی بهتر از این برای به دست آوردن این موقعیت می تواند پیدا کند. کنشی برخاسته از نیاز شخصیت.

جغرافیا و طبیعت بکر شمال در برف سنگین زمستان تنها تصاویری زیبا و کارت پستالی برای فضاسازی نیستند، بلکه همین جغرافیای خاص است که به دلیل محدودیت، مشکل اشتغال برای مردان ایجاد و پدر خانواده را از ناچاری وادار به قاچاق چوب اما به طور انفرادی کرده است. همین جغرافیا و طبیعت زیباست که تبدیل به مانع بزرگی بر سر راه جلال می شود که می خواهد کارکردنش را از خانواده پنهان نگاه دارد و تن به همکاری با قاچاقچیان چوب می دهد. نهایتاً همین جغرافیا و طبیعت و مناسبات خاص برخاسته از آن است که لطیف را به قربانگاه می برد.

ساختار روایی که نویسنده برای این فیلمنامه که به نظر قصه ای ساده و سرراست می آید انتخاب کرده اتفاقاً متعارف و خطی نیست. قصه از جائی شروع می شود که پدر برای مرخصی از زندان مرخص شده و در قطار به سمت روستا حرکت می کند و از اینجاست که اتفاقات گذشته از روز دستگیری پدر به تصویر درمی آیند. کارکرد این شیوه روایت فقط در جهت روایت زمان گذشته نیست، بلکه طوری طراحی شده که با بازگشت به زمان حال و مرور اتفاقات، موقعیت فعلی پدر به شدت بحرانی می نماید.

این تعلیق برخاسته از کارکردی است که نویسنده از شیوه خاص روایتش گرفته، روایتی کارکردی. پدر با ناآگاهی در حال بازگشت به خانه است، در حالی که دامادش را قاچاقچیان چوب کشته اند و پسرش هم دچار بلوغی زودرس شده ... حرکت او به سمت پاسگاه که پیغامی برای لطیف می گذارد و به درون گذرگاهی تاریک روانه می شود مدخل ورود به بحران و البته مدخل انتخابی معصومی برای آغاز قسمت دوم از این سه گانه یعنی "جایی در دوردست" است.

در فیلم "جایی در دوردست" نویسنده با محور قرار دادن مولفه های آشنا و مورد علاقه اش عشق، خشونت طبیعت و معضل قاچاق چوب، این بار محوریت و خط اصلی قصه را بر شکل گیری عشق در چنین فضائی قرار می دهد. این بار خط اصلی عاشقانه فیلم است که خط  فرعی قاچاق چوب را تدریجاً وارد کرده و با چینش موقعیت ها برای برخورد این دو خط قصه، نقطه عطف اصلی شکل می گیرد. پدر شرط ازدواج با دختر گنگش را سربلند بیرون آمدن پسر از امتحان قرار می دهد. امتحان هم چیزی نیست جز اثبات جرأت و جسارت مردانه اش در قاچاق چوب.

فیلم علاوه بر کشمکش های پسر دفتردار با خودش و موقعیتی که با آن دچار تضاد است، از یک مولفه دیگر هم برای خلق جذابیت و ایجاد گره در قصه استفاده می کند که عبارت است از گویا شدن دختر. زبان باز کردن او در لحظه ای اتفاق می افتد که به نظر می آید هیچ چیز نمی تواند این کلاف سردرگم را تعدیل کند، اما اولین کلماتی که دختر بر زبان می آورد همین نقش کارکردی را دارد.

لوکیشن حمام که در چند موقعیت متفاوت مکان رویارویی پسر جوان با پدر دختر و دو دامادش است تبدیل به موتیفی می شود که هر بار موقعیت قبلی پسر و ناگزیری او را در پذیرش شروط بعدی موکد می کند. نوع پرداخت این سکانس ها از جهت نوع نماها و زاویه دوربین و ... به گونه ای طراحی شده که حاکمیت پدر و دامادها را در مقابل ضعف و تک بودن پسر جوان پررنگ کند. موقعیتی که با شدت گرفتن فشارها و رسیدن به بن بست نهایی (قتل جنگلبان به دست دامادها و انجام رسم عاشق کشی) عامل فرار پسر جوان می شود.

در این فیلم هم نویسنده از روایت خطی فاصله می گیرد و قصه را در لحظه ای آغاز می کند که از لحاظ موقعیت مکانی و تصویری مشابه پایان بندی "رسم عاشق کشی" است. پسر جوان همراه سرباز از همان گذرگاه تاریک بیرون می آیند و شب را در مدرسه خالی کنار معلم به سر می برند تا خودرو پاسگاه برسد.

در فاصله همین شب تا صبح است که پسر جوان داستانش را تا رسیدن به این بن بست روایت می کند. بن بستی که او را واداشت در پی قبول شروط پی در پی پدر دختر، آخرین شرط انتحاری او را بپذیرد: به گردن گرفتن قتل جنگلبان تا دو داماد و پدر آزاد شوند. به نظر می آید کنش پایانی دختر و پسر که بالاخره بر تردیدها غلبه می کند و به فرار می انجامد، تنها راهکاری است که فیلمساز برای به سرانجام رسیدن عشق متصور است.

کد خبر 409481

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha