خبرگزاری مهر - گروه استانها، ملیحه رفیع طلب؛ غروب آفتاب نزدیک است، امسال تصمیم گرفتم در نزدیکترین مسیر ورودی زائران به مشهد حضور یابم و چند ساعتی را با آنها همراه شوم تا به حرم برسیم. رخت سیاه بر تن میکنم تا همرنگ جماعت میلیونی راهی کوچهها و خیابانهای عزادار این شهر شوم.
میخواهم پا به پای مردمانی قدم بزنم که از دور و نزدیک راهی مشهد الرضا شدهاند. حال و هوایشان را لمس کنم. با اشکهایشان دلم بلرزد و سادگی و خلوصشان، بار دیگر همجواری در کنار نگین شهرم را به رخم بکشد و با لذت و غرور از مشهدی بودنم، بشاش شوم. امشب سهمی از نورانیترین قسمت ایران دارم.
بادی سرد و خشک پهنای صورتم را سرخ میکند. اما سیل جمعیت در سرمای بی امان به راه افتاده است، چگونه میشود این همه دلداده در یک مسیر، با یک هدف و همصدا. منِ همسایه غافل کجا و این دورافتادگان عاشق کجا. پا به پای آنها پیش میروم. بر چهرههایشان گردی از خستگی را میبینم که ارادهای محکم در ورای آن جاخوش کرده است.
بعضیهایشان پرچم مزین به نام امام رضا(ع) را بر شانه خود یدک میکشند، عدهای سینه زنان پیش میروند و برخی دیگر دست کودک خردسالشان را در دست گرفته و به شوق رسیدن حرم رضوی سر از پای نمیشناسند. اینجا همه همدل هستند. سختیهای راه طاقتشان را طاق نیاورده، پاهایشان تاول زده، اما دلشان غنج میرود برای تماشای گنبد طلایی. آمدهاند تا در سوگ امامشان شب را به روز برسانند و شام غریبان را دور تا دور هم بنشینند و با هر قطره شمع، اشک بریزند از این ماتم.
سختیهای راه طاقتشان را طاق نیاورده، پاهایشان تاول زده، اما دلشان غنج میرود برای تماشای گنبد طلایی. آمدهاند تا در سوگ امامشان شب را به روز برسانند
به ورودی اصلی شهر میرسیم. امشب، اینجا مشهد شهر خورشید سیاه پوش است. به هر کوچه و خیابانی که میروم حکایت از این غم دارد. دستههای سینه زنی یکی پس از دیگری از مقابلت عبور میکنند و مختص قشر و محلهای خاص نیستند.
هرکدام بنا به رسم و رسوم و آیین خود، نوایی را سر میدهند. برخی از عزاداران، شالهایی سبز را دور گردن خود دارند. برخی با لهجههای مختلف مداحی و برخی دیگر علمهای چند متری را جابهجا میکنند و عدهای جوان و میانسال زیر آن میروند و به نوبت جای خود را با دیگری تعویض میکنند. پرچمها و بیرقها با عناوین و شعرهای عزاداری ائمه اطهار(ع) در جای جای شهر نصب شده است. مقابل اکثر مغازهها به خصوص خیابانهای منتهی به حرم رضوی، ایستگاه های صلواتی چایی و شربت برپاست.
جوانها با ارادت، سینی نذریشان را تعارفت میکنند. چراغهای حسینیهها و مساجد روشن است و صدای نوحه خوانی را میتوانی بشنوی. تمام شهر، غمِ یا رضا(ع) را سر میدهند و هر کس به نحوی تسلیت خود را به امامش عرض میکند.
نمیدانم چند ساعتی گذشته. دوشادوش جمعیت پیش میروم. هنوز تا رسیدن به حرم مسافتی مانده. در تمام مسیر به این فکر میکردم که اگر نتوانم این مسیر هرچند کوتاه تا حرم را طی کنم چه؟ اگر خستگی بر من مستولی شود و بین راه پا پس بکشم چه؟ حتم دارم تنها قدرتی که من را تا اینجا کشانده است، خواست اوست و دیدن اراده خستگی ناپذیر زائرانش. در میان جمعیت پیرزن خمودهای را میبینم که سوار بر ویلچر است. تسبیح عقیقی به دست دارد و پشت سرهم ذکر میگوید. به کنارش میروم. نگاهم میکند و می پرسد از کدام شهری دخترم؟ در بین راه ندیده بودمت. وقتی میفهمد مشهدی هستم دستم را می فشارد و میگوید: مشهدی هستی؟ حالا که اینجا دیدمت قول میدهی هربار که به حرم آقایمان آمدی پشت پنجره فولادش یادم کنی؟ وای که دلم میگیرد. از اینهمه نیت پاک. از این آرزوهای کوچکی که در جوارش هستم و قدرش را نمیدانم. میدانم آنطور که زائرانش میدانند، نمیدانم.
هرچه بیشتر پیش میرویم انوار طلایی گنبدش بیشتر خودنمایی میکنند. زائران پشت سر هم صلوات میفرستند و شادی در چهرههایشان موج میزند. فقط چند دقیقه دیگر خستگی این روزهایشان تمام و قلبشان راضی میشود. میتوانند ساعتها در حرمش بدون انتظار زیارت کنند و فقط خدا میداند هرکدامشان چه حاجاتی دارند و با چه مشقت و عشقی کیلومترها را طی کردهاند.
زائران پشت سر هم صلوات میفرستند و شادی در چهرههایشان موج میزند. فقط چند دقیقه دیگر خستگی این روزهایشان تمام و قلبشان راضی میشود
قدمهای زائران تندتر میشود. انگار نه انگار روزهای زیادی، پای پیاده طی کردهاند. کودکان از کنار هم میدوند و میگویند بالاخره رسیدیم. وارد حرم میشویم. همگی مات عظمت حرم قدس رضوی میشوند و من مات این جمعیت و قرار عاشقی. اسمش را نمیدانم چه بگذارم. کلمات گم میشوند میان اینهمه اردات. آمدهاند تا پناه بگیرند. حاجت روا شوند. در مظلومیت و مهربانی پیشوایشان سوگواری کنند. خانه و کارشان را رها کردهاند تا بگویند ما هستیم رضا(ع) جان. قدر بودنت در سرزمینمان را میدانیم و به پاس حضورت، هر فاصلهای را از میان برمیداریم و هر مشقتی را به جان میخریم.
گوشه گوشه حرم انبوه زائران و مجاوران است. تمامی حرم سیاه پوش شده است. عدهای زیارت نامه به دست گرفتهاند و قرائت میکنند. برخی دیگر نماز میخوانند و میبینم کسانی را که فقط خیره شدهاند و گاهی ذکری را زیر لب زمزمه میکنند. در صحنها، به سختی میتوانی حرکت کنی. در همه جا نوحه خوانی انجام میشود. هرچند دقیقه یکبار دستههای سینه زنی و هیئتها وارد میشوند، سلام میدهند و از صحن دیگری خارج میشوند. اینجا غوغایی برپاست که عقل و هوشت را با رضا(ع) پیوند میدهد.
امشب، بارگاه ثامن الحجج پذیرای دعوت شدگانی است که حب او را چنان در دل و جان خود جای دادهاند، که رحلت جانسوزش بعد از هزار و ۲۰۰ سال، آن ها را عزادار کرده است و هرساله در سوگ او مینشینند و من اینجا قطرهای بودم میان سیلی عاشق.
نظر شما