به گزارش خبرنگار مهر، راحله ابراهیمی، کارشناس ارشد فلسفه و حکمت اسلامی و مدرس دانشگاه یادداشتی در مورد بحران معنا در جهان مدرن نوشته است که در ادامه از نظر شما می گذرد؛
معنا از مناشقات امروزی است که در برخی جوامع رنگ و رو باخته است، چرا که برخی از اندیشمندان قایل اند که معنایی در کار نیست و نزد برخی دیگر از تشخص و تعین قابل قبولی برخوردار است. عده ای دیگر از متفکران مردد هستند میان وجود و عدم.
در علم منطق دلالت الفاظ بر معنا مطرح است؛ بدین معنی که هر لفظی حامل معنایی است و برای هر لفظی که به کار می رود معنایی هست. دریافت این معنایی به وسیله کثرت استعمال یا وضع و قرارداد یا اتحادی است که میان لفظ و معنا برقرار است که وجود لفظ همان معنا است و وجود معنا همان وجود ذهنی است و وجود ذهنی دلالت بر وجود خارجی هر چیزی دارد و انسان آن را بداهتا می یابد و ابتدایی ترین راه تفاهم را حضور شی در خارج برای دریافت معنا، به نحو عینی می دادند.
بنابراین هر لفظی معنایی دارد و انسان با آوردن الفاظ در واقع در تلاش بیان معنا است و با بیان معنا به دنبال چیزی است که می بیند و یا به وجود عینی و خارجی او ایمان دارد و معنا را پلی برای دسترسی به متن واقع و آنچه که در واقعیت موجود هست و او از آن غایب یا غافل است، می داند و حال، آن چه واقعیت دارد خواه کشف علمی باشد خواه کشف و شهود معنوی.
بحران از جایی آغاز می شود که انسان آنچه را می بیند تنها «تکرار و تکثر وقایع گاها بی ربط» است که او را دچار سر در گمی کرده که ماحصل آن بی معنایی است و در واقع اشتیاق معناداری و کشف معنا را ندارد و الفاظ را صرفا برای بیان بی معنایی وقایع و آنچه در حال شدن هست، به کار می برد چرا که خود را منفک و منقطع از این چالش و در نوردیدن حقیقت و آنچه براستی هست، می کند.
یکی از دلایل این انقطاع و انفکاک از، بسنده کردن به همان ابتدایی ترین راه فهم معنا، یعنی احظار وجود خارجی هر شی برای اثبات آن می باشد. بدین معنی که هر آنچه که دیده و رویت می شود و فی الحال حاضر است، معنادار است و آنچه سیال و یا ممتد و یا غیرمحسوس هست و از چشم تو غایب هست به رغم حضور، گزاره ای بی معناست. اینجاست که واقعه ای بنام «تکرار و روزمرگی» رخ می نمایند.
او هر روز و هر سال چشم می گشاید ولی تنها چیزی که می یابد الفاظی همچون گذر زمان، تغییر فصول، این همانی است که در ظاهر بی محتوا است. غافل از اینکه اگر همه چیز در تکرر و تلبس به سر می برد که معناداری آن مشخص شود اما امروز کمتر کسی چنین اشتیاقی برای آن چیزی که در حال رخ دادن است، دارد و تنها گذر را می بیند و نه تغییرات آن گذر را.
ملاصدرا در کتب خود از «حرکت جوهری» سخن به میان می آورد و از آن به برهان عرشی یاد می کند و راه حل مسائلی چون جمله معاد جسمانی که بزرگان عقلا از جمله شیخ الرئیس از اثبات آن باز ماند، می باشد و یکی دیگر از برآیندهای حرکت در جوهر را عدم قطعیت و کشف فصل حقیقی اشیا می داند.
ملاصدرا می آورد که جوهر هر شی از اشیا که امری قایم به خویش و حقیقی است در حرکت و سیلان و بی قراری است و مادام در حال اخذ صورت و فصل و از دست دادن این صور می باشد و این گذر و حرکت تکرار می شود تا جایی که برسد به سر منزل مقصود که همان جوهر مجرد از ماده و همان فعلیت محض که هیج نحوه حالت انتظار و امکانی ندارد و هر آنچه هست را یکجا به نحو مسلط داراست.
این برداشت لازمه اش اتصال و عدم انفکاک است برای دریافت معنا و دستیابی به فصل اخیری که آخرین صورت خود را به نحو بالفعل داراست. بنابراین گریز از بی معنایی و بحرانی که این روزها گریبانگیر هر سخن و هر زندگی است، با بند زدن به اتصال و عدم اکتفا به صورتی که فعلا از یک واقعه در نزد ما هست، میسر می باشد.
این نکته همان چیزی است که قرآن کریم بارها از آن به توان یاد کرده است، بنام «صبر». فرد صبور در واقع به آنچه که در رخ داده بسنده نمی کند و نگاه اش را به امتداد افق دیگری به جز آنچه می بیند می دوزد و به دنبال معنایی بیش از آنچه هست می گردد و بی نهایت را در همین نهایت اندکی که در نزد جسم مادی خود دارد نمی بیند.
این نکته، سرکی بر بی نهایت کشیدن در همین نهایت است به شرط امتداد و پذیرش اینکه اینجا نهایت آنچه حقیقت است، نیست بلکه باید فراروی کرد و صبر داشت تا معنا حاصل شود و خود را از سر در گمی و بحران بی معنایی و پوچ نگریستن ها رها ساخت.
نظر شما