به گزارش خبرگزاری مهر ، علی لاریجانی دبیر شورایعالی امنیت ملی روز گذشته در سخنان مهمی که در همایش بین المللی جهان عرب 2006 در کشور امارات متحده عربی ایراد کرد با اعلام این مطلب به تحلیل جامعی از شرایط جدید منطقه ای و استراتژی آمریکا و همچنین مسائل هسته ای ایران پرداخت.
متن کامل سخنرانی دبیر شورایعالی امنیت ملی دراین همایش بین المللی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
از توفیقی که دست داد تا در این کنفرانس شرکت نمایم خوشوقتم و از مسئولین دولت امارات متحده عربی که به تشکیل چنین کنفرانسی اهتمام ورزیدند، تشکر می کنم.
جناب آقای رئیس، حضار محترم
آنقدرحوادث ماهها و سالهای اخیر سریع محقق می شود که درفرصت تحلیل یک واقعه خ حادثه یا حوادث دیگر، شرایط را دگرگون می کنند، طبعا در این زمان کوتاه نمی توان به تحلیل جامع این روند پرداخت.
از طرفی از آنجا که این وقایع معلول استراتژی خاصی بوده است با کالبدشکافی یک واقعه به عنوان می توان به تحلیل زنجیره حوادث نیز دست یافت، لذا ابتدا نگاهی گذرا به اخرین واقعه درمنطقه می اندازیم.
ماجرای جنگ اسرائیل برعلیه لبنان جنگ در لبنان در چه شرایطی رخ داد:
1- آمریکا درعراق دچار مشکل جدی شده بود و نتوانست اوضاع عراق را آنطورکه می خواست تغییر دهد و نتوانست از رفتار خود در عراق در سطح بین المللی دفاع کند.
2- در فلسطین، آمریکا تصور می کرد در نبود عرفات می تواند شکل و محتوای مدنظر خود را در متن جریان فلسطین ساری و جاری نماید0 اما انتخابات و پیروزی حماس شرایط را عوض کرد.
3- پس از صدور قطعنامه 1559، آمریکا خلع سلاح مقاومت حزب الله در لبنان را دنبال کرد تا مقاومت در برابر خود و اسرائیل را از بین ببرد و موفق نشد.
4-پس از قطعنامه 1559 و خروج سوریه از لبنان، سناریوی آمریکا در مورد تغییرات در سوریه محقق نشد.
5- فشارهای آمریکا برای جلوگیری از فعالیت صلح آمیز هسته ای، نتیجه ای نداشت در چنین شرایطی فضایی جنگ اسرائیل برعلیه لبنان طراحی گردید چرا آمریکا نیاز به حرکتی جهت خروج از بن بست داشت ، معادله ای که شرایط را تغییر دهد، در واقع گزینه آمریکا معادله ای بود که ازتغییردر لبنان آغازمی شد تا آنرا به کل منطقه تعمیم دهد، لذا نبرد در لبنان، نبردی برای ترسیم خاورمیانه مورد نظرآمریکا بود. هدف از این جنگ تغییر معادله بحرانهای به بن بست رسیده منطقه بود.
تحلیل حوادث سالهای اخیر شبیه به ماجراجویی اخیر در لبنان است که من به دلیل ضیق وقت بدان نمی پردازم ، اما یک امر درپس پرده همه این ماجراها روشن می گردد و آن بن بست استراتژیک آمریکا در منطقه است.
در حالت بن بست استراتژیک ،صرفا با تغییر استراتژی می توان شرایط را متعادل نمود ، اما اشکال کار در این است که هنوز نشانه ای از چنین فهمی دیده نمی شود در واقع در هر مرحله ای عاملی را وارد صحنه می کنند تا شاید این بن بست شکسته شود ، اما چون استراتژی ، تغییر نکرده این فرایند بن بست استراتژیک سخت ترو پیچیده تر می شود.
خانمها، آقایان
سئوال این است که با این پدیده چگونه باید مواجه شد طبعا پاسخ یکسانی ندارد ، اما برای نزدیک شدن به پاسخ دقیقتر بایدابتدا نگاهی گذرا به ریشه های تاریخی و فکری شرایط این بن بست بیندازیم، با خروج انگلیس از منطقه خلیج فارس در 1971 و واگذاری ان به دولت آمریکا ، آمریکا شاه را به عنوان ژاندارم منطقه تعیین کرد .
آمریکا با مجهز کردن شاه به سلاحهای پیشرفته، تلاش نمود با هزینه ملت ایران، هژمونی خود را حفظ کند. انقلاب اسلامی ایران، ژاندارم منطقه را که حامی اسرائیل بود، از صحنه خارج کرد و موجب رفع نگرانی کشورهای منطقه ازرفتار برتری جویانه شاه که از جانب آمریکا حمایت می شد، گردید.
آمریکا به سرعت صدام حسین را به جای شاه بکار گرفت، حاصل این سیاست آمریکا وقوع دو جنگ بود که هزاران نفر از مردم منطقه را نابود کرد و ثمره 80 سال فروش نفت راکه حدود 200 میلیارد دلار ذخیره ارزی ایران، عراق ، کویت، عربستان و سایر کشورهای منطقه بود به عنوان خرید تسلیحات و تجهیزات نظامی و هزینه جنگ ، مجددا به غرب بازگرداند.
قطعا برای طراحی چنین جنگهایی لازم بود دشمن فرضی ایجاد کنند و اضطراب غیرواقعی در منطقه تدارک نمایند و متاسفانه بعضی از کشورهای منطقه در این بازی شطرنج قرارگرفتند و از بدو پیروزی انقلاب اسلامی بنای بدخلقی با ایران گذاشتند.
درحالیکه انقلاب اسلامی دیکتاتوری شاه راسرنگون کرد که او هم بعنوان ژاندارم منطقه با اعراب ستیز می کرد وهم مدافع اسرائیل بود و انقلاب اسلامی معادله را 180 درجه تغییر داد.
ایران پس از انقلاب در خط مقدم مبارزه با اسرائیل قرارگرفت و استراتژی همگرایی با دول اسلامی منطقه را پیگیری نمود و جبهه اعراب و فلسطین تقویت شد. اما طراحی طوری انجام شد که متاسفانه برخی از کشورها ، ایران جدید را به مثابه تهدید مهم منطقه معرفی کردند واسرائیل را فراموش نمودند . این قبیل کشورها پشت سر صدام قرار گرفتند در واقع چشم خود را به روی واقعیت بستند.
درجنگ دوم صدام درمنطقه، هوشیاری اولیه ظاهر شد اما با اشتباه دوم یعنی دعوت از بیگانگان به منطقه ، شرایط را پیچیده تر کردند، حالا نیروهای کشورهای بزرگ در منطقه، هوسناک برای دست اندازی بیشتر شده اند. این زمان مصادف تغییرات مهم دیگر در سطح بین المللی است، فروپاشی شوروی سابق و حادثه 11 سپتامبر و تئوری بافی فوکویاما و بحث پایان تاریخ،
فضایی ایجاد نمود که رئیس جمهور آمریکا واقعا باور کرد که او و ارزشهای آمریکایی ، الگوی برتر جهان هستند. ایشان بارها گفته بودند آمریکا تنها الگوی زنده برای سعادت و پیروزی انسانهاست و باید به جهانیان بگوییم که آمریکا این است و باید از ما
الگو بگیرید و مثل ما باشید. حتی به این باور خام شکل ایدئولوژیک هم دادند.
یک مقام آمریکایی گفته بود اکنون فرصت بزرگی پیش روی آمریکاست زیرا هیچ ایدئولوژی دیگری وجود ندارد که واقعا بتواند درمقابل ایدئولوژی ما بایستد. این افکار ، پایه استراتژی یکجانبه گرایی و اقدام پیش دستانه را فراهم نمود که بخودی خود فاجعه ای، هم از نظر تئوریک وهم از نظر عملی برای بشریت محسوب می شود و یک حرکت ارتجاعی برای ارزشهای انسانی بوده است.
آمریکا به خود جرات داد تا نه تنها حرکت میلیتاریستی یکجانبه گرایی را محقق سازد، بلکه سایر امور را نیز در حول وحوش این محور ساماندهی کند، یعنی توسعه تجاری ، دیگر در قالب جهانی شدن محقق نمی شود، باید نسبت به شاخص یکجانبه گرایی ، کشورها خود را تعریف کنند. بطوریکه یکی از مسئولین آمریکا بعد از 11 سپتامبر با صراحت اعلام نمود بین توسعه تجارت و
مبارزه با تروریسم ارتباط برقرار کردیم . نه تنها توسعه تجارت بلکه سازمانهای بین المللی هم در جهت یکجانبه گرایی حکم ابزار پیدا کردند ، دیگر این سازمانها نمی توانند مستقل عمل کنند.
ریچارد هاوس اعلام کرده بود: هدف اصلی سیاست خارجی آمریکا این است که کشورها و سازمانهای بین المللی را وادارد تا با کمک هم ، جهان را به مسیری متناسب با منافع و ارزشهای ایالات متحده سوق دهند.
در واقع سازمانهای بین المللی جایگاه قصور و تقصیرهای سازمان یافته پیدا کردند، برخی معتقدند خط مشی بوش در محورقرار دادن ارزشهای آمریکایی برای همه تعهدات بین المللی ادامه همان خط مشی ویلسون است که معتقد بود: ترویج و گسترش ارزش های آمریکایی وظیفه معنوی مقامات دولتی آمریکاست. البته با یک تغییر خیلی خیلی مختصر که برای گسترش این ارزشها ، حالا نیروی نظامی بکار گرفته می شود.
دوستان عزیز
این یک سوء تفاهم استراتژیک است، در فهم مبانی فرهنگ ملل و نحوه تغییر آن، که تصور شده است ارزشهای ملل را می توان در زمان بندی طراحی شده با فشار نظامی گری و تبلیغات و فشار نهادهای بین المللی و بکارگیری ابزار توسعه تجارت تغییر داد. چنین ایدئولوژی صلب آمریکایی، عکس العمل های تند و رادیکال را بوجود آورد که یک نمونه آن را در 11 سپتامبر ملاحظه نمودید خطای محاسباتی این تصور ذهنی بسیط این است که مجددا تئوری پردازی نمود که خشم و نفرت و سرخوردگی در خاور میانه صرفا معلول گسترش فقر و پائین بودن سطح آموزش و سو مدیریت دولتی است. با مدیریت جدید درخاورمیانه با بزک دمکراسی مسئله حل می شود و تئوری خاورمیانه جدید را ارائه کردند و حال آنکه پارادوکس پنهان در تئوری انها در مورد خاورمیانه نهفته است.
آقای بوش رسالت و ماموریت خود را اینگونه توضیح می دهد: گسترش نظام دمکراسی درجهان درجهت تحقق اهداف و تامین منافع آمریکا ، پارادوکس پنهان این است که گسترش نظام دمکراسی با تامین منافع آمریکا یکی نیست و در بیشترین موارد تباین دارد که نمونه آن را در پیروزی حماس درانتخابات و رفتار آمریکا ملاحظه کردید.
نادیده انگاری این پارادکس پنهان موج مبارزه با بی عدالتی را درجهان اسلام ایجاد نموده است به همین دلیل است که کسی مبارزه با تروریسم آمریکا را باور نمی کند، چرا که با تئوری اقدام پیش دستانه عملا آمریکا بزرگترین بنگاه تروریستی را درجهان شکل داده است و عملا تروریستها سخن آن راهزن به اسکندرمقدونی راتکرار می کنند که چطور من یک کشتی می دزدم ، راهزن نامیده می شوم اما توکه جهان را می دزدی امپراطورخوانده میشوی.
رفتار خشونت بار و ماجراجویانه نظامی آمریکا با عنوان مبارزه با تروریسم براین اصل استوار است که اگر میان دیوانگان به سر می بری ، پس خودت هم باید حتما دیوانه باشی در حالیکه مسئله تروریسم موضوعی چند ضلعی است، بعد روانشناختی ، بعد سیاسی، بعد اقتصادی، بعد فرهنگی دارد و باید بر داده های عینی متکی باشد نه بر اوهام و تخیلات، اولین رکن در مبارزه با تروریسم، رفتار عادلانه است.
ناشی گری بیشتر آنست که تصور کرده اند با بکارگیری این اصطلاح در مواردی که مردم ازعزت و شرف خود دفاع می کنند می توانند براحتی از آن عبور کنند و صورت مسئله را پاک نمایند و این امر نظیر رفتار آمریکا و غرب نسبت به حماس و مبارزان فلسطینی و حزب الله درلبنان است وکیست که نداند آنان، مردان و زنان غیوری هستند که از سرزمین و کشور خود دفاع می کنند و هرگز متهم به این القاب نمی شوند.
معیارهای چند دولت غربی برای ما مردم منطقه اهمیتی ندارد آنچه از نظر اسلام و مسلمانان به عنوان تروریسم محکوم است ، بکارگیری خشونت و زورعلیه مردم مظلومی است که هیچ قدرت دفاعی ندارند، در این جا مسلمان و غیرمسلمان فرق نمی کند، اسلام طرفدار مظلومین است ، خواه مسلمان، مسیحی، یهودی و... باشند. تروریسم موجود در منطقه، نتیجه حضور قدرت های نظامی غربی و نتیجه تئوری یکجانبه گرایی آمریکا و بی عدالتی حاکم در برخی از کشورهاست و علاج آن هم با مسئله سازی جدید حل نخواهد شد مگر استراتژی های غلط کنار گذاشته شود.
خانمها و آقایان:
دراینجا به تئاتر جدیدی که مدتی است آمریکا آن را روی سن آورده ، می پردازیم و آن مسئله اتمی ایران است:
همه می دانند که آمریکا و چند دولت غربی تلاش کردند که شاه بتواند دارای توانمندی اتمی شود. نیروگاه بوشهر و قرارداد چند نیروگاه دیگر و راکتور اتمی تهران همگی در زمان شاه منعقد شد، آن زمان هرگز نگفتند چون ایران نفت و گاز دارد، احتیاج به
سوخت اتمی ندارد یا برای محیط زیست مشکلی ایجاد می کند و یا ایران به طرف سلاح اتمی می رود.
با سقوط شاه به هیچ یک از تعهدات خود عمل نکردند. در واقع غرب، ملت ایران را که یک دیکتاتور را سرنگون نمود مجازات کرد ، از اینرو دولت ایران مجبورشد برای توسعه آتی خود، توسط دانشمندان ایرانی دست به تحقیقات اتمی بزند. نتیجه این تلاش امروز به بار نشست.
تئاترجدید ازاینجا آغازمی شود که باید با متهم کردن ایران جلوی دانش هسته ای ایرانیان را بگیرند، دلیل اینکه آمریکا نمیخواهد کشورهای اسلامی توانایی هسته ای داشته باشند، این نیست که آنها فکر می کنند ممکن است کشورهای اسلامی توانایی هسته ای داشته باشند، این نیست که آنها فکر می کنند ممکن است بخواهند با استفاده از سلاح هسته ای ، نابودی آنها رقم بخورد، بلکه این مخالفت برای این است که نمی خواهند بخشی از قدرت جهانی در دستان کشورهای اسلامی باشد، باید به هر نحو ممکن سرنوشت کشورهای اسلامی در ید آنان باشد.
همه صاحبنظران در مورد نزدیک شدن به دوره پایان سوخت های فسیلی، اتفاق نظر دارند این امربرای همه کشورها مهم است درحقیقت توسعه آینده کشورها به اطمینان خاطرسوخت اتمی ودانش هسته ای مربوط می شود وگرنه ایران نه بمب اتمی دارد و نه دنبال سلاح هسته ای است، صرفا حقوق خود را درچارچوب آن پی تی دنبال می کند، پس مشکل فنی و حقوقی نیست،
بارها در مذاکرات با طرف های غربی، آنها موضوع را سیاسی عنوان کردند که از جانب دولت آمریکا دنبال می شود. در این موضوع هم صدای چکمه های یکجانبه گرایی آمریکا را می شنوید که با بی اعتبارسازی آژانس و شورای امنیت، دنبال ماجراجویی است واین یک افتضاح حقوقی برای شورای امنیت است که کشوری که در چارچوب آژانس بدنبال تحقیقات اتمی است ، تحت فشارقرار می دهند اما سوال این است که این اقدامات چه نتیجه ای داشت.
مطمئن باشید ایران با این نوع تحرکات از حقوق خودنمی گذرد و هیچ تاثیری در پیگیری دانش هسته ای ایران نمی گذارد،
این مسئله هم بخش دیگری از بن بست استراتژیک آمریکاست ، امروز آمریکا دیگر راه حل برای مسائل دنیا محسوب نمی شود، بلکه خود مسئله و مشکل دنیا و منطقه ماست که باید آنرا نجات داد.
بخش دیگر تئاتر، بازی کثیفی است که آمریکا درمنطقه راه انداخته است و آن درگیری های تصنعی برای خلاصی خود است، تضاد شیعه و سنی ، دشمن تراشی فرضی برای دولت ها، تا به نحوی شهر را شلوغ کند و همگان را نیازمند به خود، شیعه و سنی نه در عراق، نه در لبنان، نه در ایران ، نه در بحرین، نه در کویت، نه در عربستان و نه در هیچ کشوری دشمن هم نیستند همه مسلمان هستند و با هم زندگانی می کنند زنان و مردان شیعه و سنی با یکدیگر ازدواج می کنند، متاسفانه در این شطرنج کثیف، برخی از کشورهای منطقه نیز فریب خورده اند.
ایران کشور بزرگ و قدرتمندی است اما هیچگاه دنبال زورگویی نبوده و آنرا عمل مشروع نمی داند ما حامی دولتهای اسلامی هستیم ، در دکترین امنیت ملی ما ، همگرایی منطقه ای و دوستی باهمسایگان یک اصل است و ملاحظه نمودید پس از انقلاب هیچگاه ایران گوشه چشمی به کشوری نداشت اما مورد ستم و تجاوز قرارگرفت و از خود دفاع کرد.
امروز اجمالا عامل بی ثباتی درمنطقه در چند عامل نهفته است:
1- یکجانبه گرایی آمریکا ودخالت بیگانگان درامور منطقه
2- عدم پذیرش واقعیتها توسط برخی از کشورها
3- دشمن تراشی تصنعی و دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی
4- حمایت بی حد و حصر از اسرائیل جهت تسلط بر مقدرات منطقه
آقای رئیس،
پس از بن بست استراتژیک آمریکا و شکست تئوری یکجانبه گرایی، سه حالت متصور است:
1- استراتژی یکجانبه گرایی با تاکتیک های گذشته به همان شیوه ادامه یابد
2- استراتژی یکجانبه گرایی تغییر نمی کند بلکه تاکتیک های آن تغییر کند
3- استراتژی آمریکا تغییر کند
حالت اول: یعنی استراتژی و تاکتیک های یکجانبه گرایی ادامه یابد، منجر به نا آرامی بیشتر در منطقه و جنگ های جدید خواهد شد که احتمالا شکست های بیشتر آمریکا را در بردارد و به پیچیده تر شدن این بن بست کمک می کند.
حالت دوم: یعنی استراتژی یکجانبه گرایی تغییر نکرده ولی تاکتیکها تغییر نماید، این حالت بن بست استراتژیک نیست، اما موضوع را به تاخیر می اندازد. اندازه این تاخیر بستگی به جنس تاکتیک ها دارد و درجه نفوذ تاکتیک ها در طرفهای مقابل، هوشیاری طرفهای مقابل که عملیات تاکتیکی روی انها انجام می پذیرد ، می تواند در طول عمر این استراتژی موثر باشد.
حالت سوم که استراتژی عوض شود یعنی به جای یکجانبه گرایی و ماجراجویی در منطقه بدنبال بدیل عادلانه بروند که به ایجاد فضای همزیستی مسالمت آمیز کمک کند، این فرض ، شرایط همه کشورها را عوض می کند حتی با آمریکا، نشانه این تغییر استراتژی ، پایان حضور نظامی آمریکا در منطقه است.
اگر حاکمان آمریکا تیز هوش باشند باید حالت سوم را انتخاب کنند که هم به نفع خودشان است و هم به نفع ملت های دیگر، در غیراینصورت بیداری مسلمانان منطقه این پروژه ناتمام را تمام خواهد کرد. اما قرائن و شواهد نشان از تحقق حالت اول و سوم ندارد ، لذا احتمال بیشتر را باید به حالت دوم داد یعنی استراتژی یکجانبه گرایی با تاکتیک های جدید، این حالت، یعنی حرکت در ابهام و رویه کار حاکی از تغییر استراتژیک است اما باطن آن صرفا تغییردر تاکتیک می باشد .
دشمن تصنعی ایجاد کردن ، دعوای شیعه و سنی به راه انداختن نشانه های این حالت است. دراین حالت، عقل حکم می کند دولتهای منطقه حرکت در تاریکی نکنند و از اشتباهات گذشته پند بگیرند، این ناکجا آباد آمریکاست که بعداز هرمرحله، یکی را قربانی خود می کند.
فضای تنفسی جدید در خاورمیانه، زمان به خود آمدن است، کشورهای منطقه نمی توانند سعادت خود را در هم سرنوشتی با ماجراجویان تندرو قرار دهند، این یک انتخاب استراتژیک است که قطعا با توجه به نوع وابستگی های اقتصادی، سیاسی و امنیتی فوری انجام نمی شود، نقشه راه برای رسیدن به این، هدف می خواهد که گام به گام به آن نزدیک شد.
گام دوم این است که برای چندمین بار فریب تضادهای تصنعی دشمن فرضی را نخورند، این تاکتیک آمریکایی، نوعی فرار به جلوست تا دور دیگری از نفوذ قدرت آنها را ایجاد نماید، چه اختلافات دولتهای منطقه، چه اختلافات قومی و مذهبی ، شیعه و سنی در راستای نیازمند شدن بیشتر به آمریکاست تا سرگرم سازی غیرواقعی محقق شود و آمریکا محلل گردد.
گام سوم ایجاد آرامش روانی منطقه ای در پناه ترتیبات امنیتی اعضای منطقه است، باید دانست که کشورهای منطقه صبیان یستند، می توانند منافع خود را در مدل واقعی تعریف کنند.ضمنا این امر به خروج بیگانگان از منطقه کمک می کند .
گام دیگر گسترش همکاریهای اقتصادی و فرهنگی ملل منطقه می باشد.
مجموعه این اقدامات نه تنها ارامش روانی منطقه را ایجاد می کند بلکه کمک می نماید تا آمریکا از خود رفتار معقول نشان دهد و به جای یکجانبه گرایی کور به منافع خود و منطقه ، دقیق تر بیندیشد و به جای اندیشه تکروانه به تئوری سعادت محور جمعی واصل گردد.
جمهوری اسلامی ایران در هر یک از سناریوهای سه گانه آمریکا، استراتژی همگرایی منطقه ای را به عنوان پایه ثبات بادوام دنبال می نماید و در همه شرایط در کنار دولتها و ملتهای مسلمان منطقه خواهد بود. متشکرم.
نظر شما