فیلم کوتاه "دیر وقت" با حضور بازیگران حرفه ای چون پارسا پیروزفر و هانیه توسلی و موضوع جسارت آمیزی که به آن پرداخت، به نوعی نشان دهنده نگاه حرفه ای فیلمساز به سینما بود. البته تعلق به سینمای بدنه و به نوعی فیلمسازی با نگاه ویژه به مخاطب شاید تعبیری دقیقتر از مفهوم نگاه حرفه ای فیلمساز است.
نگاهی گذرا به فیلم "بی وفا" موید همین شاخصه ها و نگاه کارگردان است. اگر فیلمنامه را ابتدایی ترین مرحله آغاز شکل گیری یک فیلم در نظر بگیریم، استفاده از یک فیلمنامه نویس حرفه ای و صاحب تجربه که سابقه کارهای متفاوتی در عرصه سینما و تلویزیون دارد، در همان اولین گام نشان دهنده همین رویکرد است. وقتی حضور بازیگران چهره را در کنار این نوع نگاه قرار می دهیم به ریشه دار بودن این تفکر و نوع نگاه فیلمساز بیشتر پی می بریم.
این بازتاب حتی در قصه، نوع پرداخت و کار با کلیشه ها هم نمودی پررنگ دارد و با پرداختن به بطن قصه به آن می رسیم. فیلمنامه با محوریت یک کلیشه قدیمی که همان عشق پسر ثروتمند به دختر فقیر است، بدون آنکه کارکرد جدیدی از این کلیشه بگیرد یا چیزی بر آن بیفزاید فقط از همان عوامل جذابیت زای آشنا استفاده کرده و تلاشی برای احیا کلیشه ها نمی کند.
در اینجا شاید لازم باشد اشاره ای به دو نمونه متفاوت از احیا الگوها و مفاهیم کلیشه ای با پرداخت هایی ویژه داشته باشیم. فیلم "نان و عشق و موتور 1000" ساخته ابوالحسن داودی با فیلمنامه ای از پیمان قاسم خانی نمونه ای از احیا الگوهای کلیشه ای در ژانر کمدی است. قصه بر اساس یک داستان مکتوب بر کلیشه دختر پولدار و پسر فقیر استوار است و البته ضرب الاجلی که محدودیتش ماجراهای فیلم را می سازد.
نویسنده به درستی این کلیشه را بر بستر شرایط سیاسی جامعه معاصر قرار می دهد و خطوط فرعی طراحی می کند که در ادامه به تلفیقی مناسب با خط اصلی که همان عشق دختر و پسر است، می رسند. حتی گره گشایی خط اصلی هم به مدد خطوط فرعی انجام می شود که به خوبی در بطن قصه تنیده شده اند: بازی های سیاسی گروههای مختلف در دل یک ماجرای عشق و کلاهبرداری.
کلیشه ها همواره بر بستری از بازتاب اتفاقات روز جامعه است که می توانند به نوعی احیا شوند. در چنین شرایطی است که دیگر تکرار محض کلیشه های تثبیت شده در فیلم فارسی هم جزئی از ساختار روایی و لحن قصه می شوند و می توان از آنها به موتیف تعبیر کرد.
"لیلا" داریوش مهرجویی هم نمونه خوبی از پرداختن به موضوعی کلیشه ای است که در زمان خود هم محور یک مجموعه تلویزیونی بود. نازایی از موضوعاتی است که با نگاه نویسندگان و فیلمسازان مختلف، همواره بروزی کمابیش مشابه داشته است. پرداختن به رنج و درد زنی که دچار این محرومیت است همیشه بهترین مدخل برای ورود موضوع تصور می شود. در حالی که مهرجویی در "لیلا" با نوع نگاه و پرداخت خاص خود، شخصیت زنی ماندگار را به سینمای ایران هدیه می کند که قبل از چنین محرومیتی دچار بحرانی به نام خودآزاری است.
طراحی چنین تعریفی برای لیلا وقتی می تواند نقش اصلی خود را پیدا کند که در موقعیت انتخاب و تصمیم قرار می گیرد و اینجاست که به ریشه های بحران درونی اش رجعتی دارد و همه چیز را می پذیرد. این پذیرفتن از موقعیت یک زن عام سنتی که چاره ای جز پذیرش ندارد نیامده، بلکه از شخصیت خاص لیلا آمده که به نوعی احیا تصویر کلیشه ای زنان منفعل و به نوعی پذیراست. کنش و واکنش هایی که از تعریف خاص این شخصیت می آید نه مفهوم عام زن بودن، پس اگر وادار به بازنگری دیگران یا خود می شویم باید نگاه تحلیلگر خود را از این فیلتر عبور دهیم و به وجوه بروز خودآزاری نگاهی داشته باشیم.
وقتی این دو نمونه را از نظر می گذرانیم و نگاهی دوباره به "بی وفا" می کنیم، اینگونه به نظر می آید که پرداختن به نفس کلیشه و بازی با الگوهای آشنا نمی تواند در قدم اول جهت تحلیل را مشخص کند. به خصوص که در این فیلم علاوه بر کلیشه دختر فقیر و پسر ثروتمند قصه در مسیر الگوی آشنای دیگری قرار می گیرد: قرار گرفتن شخصیت در موقعیتی که با آن دچار تضاد است و طبعاً چالش هایی را ایجاد می کند. وقتی به حضور مثلث عشقی هم در این فیلم نگاهی می کنیم و مجموعه این کلیشه و الگوهای قدیمی را کنار هم قرار می دهیم به نکته ای می رسیم که از همان نوع پرداخت و نگاه به کلیشه ها می آید.
واقعیت این است که نه بستر قصه و نه اتفاقات و خطوط طراحی شده برای بخش میانی از این بذل توجه به کارکردهای جدید و ممکن برخوردار نشده اند و همه چیز بر مسیری آشنا و قابل پیش بینی حرکت می کند. نکته دیگر اینکه از جذابیت های موجود در هر کدام از این الگوها هم در حد و اندازه های آشنا و معمول استفاه شده بدون آنکه تلاش خاصی جهت حرکتی فراتر از چارچوب های موجود انجام شده باشد.
حتی مثلث عشقی که قابلیت های خوبی برای احیا و گرفتن کارکردهای جدید دارد هم بر مسیر عشق و کینه و انتقام پیش می رود و همان تصویر همیشگی را از ضلع سوم این مثلث ارائه می دهد. تلاشی که در "چهارشنبه سوری" به سرانجام رسید و به نوعی این کلیشه را احیا کرد.
نظر شما