خبرگزاری مهر، گروه استانها: امروز خیابانهای شاهرود میزبان فرزندی است که ۳۵ سال پیشبند پوتینهایش را گره زد، با نگاهی به مادر، خداحافظی را بر لب جاری ساخت و رفت و فقط دو ماه بعد بود که در عملیات رمضان خبر خدایی شدنش را دادند آنهم در آمبولانس و درحالیکه تیر دژخیمان گلویش را دریده بود مثل مولایش. چه خوب میگویند عاشق همیشه شبیه معشوق میشود. با گلوی بریده بازگشت ... فقط ۳۵سال دیرکرد همین ... مادر او را میبخشد. من میدانم. این مادری که من دیدم، از جنس کوه شاهوار است. از جنس عشق، میبخشد ۳۵ سال دیر کردن پسرش را ... عاشق است ... مادر است.
حال خونین دلان که گوید باز
همین دو روز پیش بود که خبر پیدا شدن جنازهاش را در پاسگاه زید و پس از تفحص و آزمایشهای دی ان ای، به مادرش دادند و فیلم مربوط به آن را سپاه ناحیه شاهرود منتشر کرد. مگر میتوان آبدیده به چشم نیاورد با دیدن آن لحظاتی که شانهات را میلرزاند؟ امروز اما اینجا آنقدر جمعیت آمده که به مادر حجت بگوید قدردان این فداکاری تو و پسرت هستیم.
و چه کسی است که امروز به حجتالله حسادت نکند، در مرکز توجهات است، همه به او رشک میبرند، به گلوی بریدهاش حسد میورزند به اینکه اینهمه مردم متدین به استقبالش آمدهاند بخل میکنند چراکه امروز همه به خود میگویند خوشا به سعادتش که بهترین راه رفتن را برگزید و حسرت برای ما که بازماندهایم از غافله شهادت.
حجتالله خانلرخانی، نامی است که امروز مردم شاهرود آن را بهخوبی میشناسند، گمنامی که تا همین چند ماه پیش کسی از وی خبر نداشت و وقتی نامش را در سامانه کنگره سه هزار شهید استان سمنان میجستی در مقابلش نوشته بود «مفقودالاثر» اما امروز حجتالله به خانه بازگشته تا شاید از خودمان بپرسیم «حال خونیندلان که گوید باز و از فلک خون خم که جوید باز» از خودمان بپرسیم چه شبها و روزهایی مادرش با خود «درد عشقی کشیدهام که مپرس؛ زهر هجری چشیدهام که مپرس» گفته است.
می رود آب دیدهام که مپرس
مقصد اما معراج الشهدا است همانجا که یاران حجتالله یکییکی میآمدند، شبی را در آنجا کمی گذراندند تا مردم با آنها وداع کنند و فردا بر روی دستان مردم شهیدپرور شاهرود به خاک سپرده شوند اما تو آنقدر دیر آمدهای که یارانت آسمان سرهایشان، پر از ستارگان نقرهفام است و امروز فرزندانشان در همان سن و سالی هستند که تو آخرین بار آنها را به یادداشتی.
چند متری مانده به آئین تشییع از خودت میپرسی مادرش چه حالی دارد، چقدر در سر آدمی این شعر طنین میافکند که «گشتهام در جهان و آخر کار؛ دلبری برگزیدهام که مپرس، آنچنان در هوای خاک درش، میرود آبدیدهام که مپرس، بی تو در کلبه گدایی خویش؛ رنجهایی کشیدهام که مپرس؛ همچو حافظ غریب در ره عشق، به مقامی رسیدهام که مپرس» آری انگار حافظ هم میداند که حجتالله چه مقامی رسیده است.
جمعیت از گوشه آمده است. نام یک هزار و ۱۴۶ شهید برای مردم شاهرود در تارک افتخارات حکشده و حق است که بگوییم این مردم با شهادت عجین هستند و البته قدرشناس که همیشه حضورشان چشمگیر است حتی پس از ۳۵ سال ...
بَل اَحیاء عِندَ رَبهم یُرزَقون
پیکر حجتالله که بر روی دستان مردم قدر شناس شاهرود پیش میرود، سبکبالیاش را میتوان احساس کرد، آخر حجت ۳۵ سال را زیرخاک بوده و امروز چند استخوان از باقی است ... سبک و آرام اما «بَل اَحیاء عِندَ رَبهم» بینمان... انگار دارد نگاه میکند او ... به همه ما به همه مردمی که برای او آمدهاند، موج مردم قایق چوبی حجتالله را به سمت میدان امام خمینی (ره) میآورد بدون پارو ... خودش میآید با عشق مردم به شهادت کمکم به مقصد نزدیک میشود.
مردم شاهرود اما باید با حجت خداحافظی کنند چراکه قرار است در گلزار شهدای روستای محل زندگیشان دفن شود، اما مگر میتوان از حجت دل کند؟ مگر دوستانش میگذارند که برود؟ یاد پاسگاه زید ... یاد رمضان ... یاد عملیات. اصلاً چرا بنویسم؟ از رضا مقدسی میپرسم کسی که خودش آنجا بود و امروز در تشییع مراسم حجتالله حضور دارد از ۳۵ سال پیش اینگونه میگوید: عملیات رمضان در گرمای پاسگاه زید بود یادم است تقریباً میانه تیرماه بود که به آنجا رسیدیم تیپ ۱۴امام حسین(ع) میخواست عملیات کند سال ۶۱ پایگاه زید ... چه کسانی را آنجا از دست دادیم و ما ماندیم با حسرت.
از این رزمنده قدیمی درباره تشییعجنازه و حضور پرشکوه مردم میپرسم و میگوید: زبان آدم بند میآید از این شکوه، اما جلوه اصلی آن زمانی است که ما جوانان را میبینیم که اصلاً آن زمان حضور نداشتند، اینها چه دلهایی دارند چه فکری میکنند؟ ما که مدام با خود میاندیشیم این نسل جوان غرق در اینترنت زمان جنگ و ایثار را درک نکرده است اینجور جاها زبانمان را گاز میگیریم، اینها که هستند؟ خجالت میکشیم از آنان. امروز جوانی زیر تابوت حجت را میگیرد که شاید مدل مویش را ما نپسندیم ولی اشک میریزد حسرت دارد و این شهادت چیست که اینگونه همه را گرد یک محور میآورد، بروید جلو ببینید... عکاسی کنید بگذارید ببینند آنهایی که میگویند انقلاب از جوانانش جداشده و جوانان دیگر نمیدانند این مفاهیم معنوی چی هستند؟
در میان جمعیت اما پسر جوانی وصیتنامه حجت را در دست دارد که در بخشی از آن نوشتهشده: اکنونکه من در سال چهارم دبیرستان درس میخوانم نسبت به مسئولیت و وظیفهای که در خود احساس میکنم لازم و ضروری میدانم که در جبهه حق علیه کفر شرکت کنم و هر فرد متعهد باید این وظیفه و احساس خطیر را انجام دهد و پیمان وفای خود را نسبت به امام امت استوار نگهدارید و مبادا هرگز امام خود را تنها بگذارید و بهدرستی حسین زمان خود را یاری کنید و همان شعاری که سر میدهیم «ما اهل کوفه نیستیم امام را تنها بگذاریم».
حجت میگوید: از تمام امت مسلمان و شهیدپرور ایران میخواهم که پشتیبانی خود را از روحانیت مبارز اعلام کنید که در تمام زمان نسبت به احساس وظیفه شرعی خود جلوی مستکبران را گرفته و قد عَلَم کردهاند و هیچگونه فرصتی به منافقان خودفروخته مزدوران آمریکایی ندهند و از امت شهیدپرور میخواهم که با کمکهای خود به جبههها چه ازنظر مادی و چه ازنظر معنوی روحیه برادران رزمنده را شاد نگهدارند و پیروزی را از خدای تعالی مسئلت داشته باشند.
گلزار شهدای قاسم آباد و پایان چشم انتظاری یک مادر
وقتی سرگرم صحبت با اینوآنیم پیکر حجتالله بر موج مردم به انتهای خط رسیده بقیه مراسم در مزار شهدای روستای قاسمآباد برگزار میشود آنجا که زادگاه این شهید بزرگوار است شهیدی که ۳۵ سال نبود و امروز آمده تا دیگر بماند. آنجا همخانواده، فامیل و هم روستائیانش منتظر هستند برخیشان هنوز رفتنش را به یاد دارند برخیشان او را ندیدهاند برخی هم یادشان نمیآید اما امروز حجت در دلهای تکتکشان قرار دارد.
حجتالله خانلرخانی پس از ۳۵ سال بازگشتی به خانه داشت، در بین مهر مردم و عشق به شهادتشان عشقی وصفناشدنی، عشقی تکاندهنده و چه خوب است که یک مادر از چشمانتظاری درآمد امروز اما باید در سامانه کنگره سه هزار شهید استان سمنان وارد شد و در مقابل نام حجت کلمه مفقودالاثر را پاک کرد و بجایش نوشت محل دفن: گلزار شهدای قاسمآباد.
نظر شما