ایده جذاب و اولیه که تنها نقطه قوت فیلم "تله" به حساب می آید به نوعی احیاء کلیشه و قالب آشنای مثلث عشقی است: زنی برای اطمینان از وفاداری همسرش او را در معرض آزمون قرار می دهد، آزمونی که متضمن حضور زنی دیگر است تا صداقت و پاکی شوهر را بیازماید. می توان گفت این ایده مدخل و به اصطلاح پهن کردن تور مثلث عشقی را تا حد زیادی ارتقا می دهد و نو می کند.
در چیدمان جدید دو ضلع مثلث در موقعیتی باثبات قرار دارند: زن و مردی در روزهای اول ازدواج. چند شبهه و نشانه منجر به بروز حسایست های زن می شود و مقدمات ورود ضلع سوم را به ماجرا فراهم می کند. زن دومی که اجیر می شود تا مرد را بیازماید و البته خودداری و میزان وفاداری او را. ورود ضلع سوم مثلث از این راه فرعی و به گونه ای خودخواسته را می توان تعریفی جدید و به نوعی تلاش برای احیاء قالب قدیمی تلقی کرد.
در روایت چنین بازی های خطرناکی که فرد بدون توجه به عواقب وخیمش برای پاسخ به نوعی نیازبه آن تن می دهد، آنچه همیشه به عنوان نکته ای کلیدی تکرار می شود، دغدغه های شخصیتی است که در انتها نمی خواهد پایان بازی را بپذیرد و این بار بدون دستور و به میل شخصی بازی را ادامه می دهد و البته عواقب ماجرا دامنگیرش می شود. در داستان های سیاسی، پلیسی و معمایی معمولاً این اتفاق برای شخصیتی پیش می آید که بر اساس کنجکاوی شخصی می خواهد ماجرا را دنبال کند.
اما در این چیدمان، دغدغه های عاطفی هستند که شخصیت زن را وادار به ادامه بازی و نوعی زندگی دوگانه می کنند. یک زندگی دوگانه، رابطه دوگانه و هویت دوگانه. به این ترتیب به نظر می آید "تله" با در اختیار داشتن چنین مضمون و دستمایه اولیه خوبی باید بتواند از جذابیت های بالقوه این موقعیت به خوبی استفاده کند و حداقل تعریف اولیه درستی از همین ایده ارائه بدهد که بسیاری از جزئیاتش مشخص است.
نویسنده "تله" برای چیدمان موقعیت اولیه چه تمهیداتی سنجیده است؟ فرشاد (محمدرضا گلزار) یک روانپزشک جوان و خوش قیافه و مورد توجه دختران است که زندگی پرماجرایی داشته ولی بالاخره با مژگان (ماه چهره خلیلی) دختری از خانواده ای نه چندان امروزی ازدواج می کند. آنچه نویسنده برای رسیدن شخصیت مژگان به چنین تصمیم خطرناکی (امتحان کردن فرشاد) طراحی کرده از آن جهت اهمیت پیدا می کند که رسیدن به چنین تصمیمی مطمئناً اولین فکری نیست که به فکر هر زنی برسد بخصوص وقتی به رویکردهای سنتی زنان ایرانی در چنین موقعیتی بیشتر فکر می کنیم.
شخصیت فرشاد به عنوان مردی مورد توجه دختران که قصد پنهان کردن این ویژگی را هم ندارد، به گونه ای پرداخت شده که جذابیت فقط در ظاهرش نمود پیدا می کند و از هوش و ذکاوتی که معمولاً چنین مردانی از آن برخوردارند در او خبری نیست. وقتی روانپزشک بودن او را هم مکمل این تعاریف می کنیم، این نکته پررنگ می شود که فرشاد بیشتر به جوانی بی تجربه و بی ثبات و ساده می ماند تا یک روانپزشک باتجربه در روابط و این وجه که قصد دارد با به رخ کشیدن دختران اطرافش، موقعیت خود را در چشم همسرش برجسته تر کند در او جائی ندارد.
در مورد مژگان هم به عنوان دختری از خانواده ای نسبتاً سنتی با پدری که در اولین قهر او را به خانه شوهر بازمی گرداند، رسیدن به چنین راه حل خطرناکی آن هم به تنهائی کلاً منتفی است. حضور ندا (سحر ذکریا) به عنوان دوست سابق فرشاد که هنوز به او چشم دارد و کمی از همه خلافکاری ها به واسطه او و برادرش وارد ماجراهای قصه می شود، از نکاتی است که به نوعی می تواند جوابگوی پرسش هایی که در این خصوص مطرح می شود باشد.
وقتی نگاه استریلیزه مژگان را در کنار تجربه های ندا قرار می دهیم که با انگیزه انتقام هم پررنگ شده، در اینصورت می توان طرح موضوع اجیرشدن زنی دیگر و ورود قصه به سطحی جدید را تا حدی باور کرد. هر چند نیاز به رابطه ریشه دار و مشترکات بیشتری میان مژگان و ندا احساس می شود تا ورود زن اجیرشده، ملموس جلوه کند.
معرفی شخصیت نازنین (مهناز افشار) که برای انجام این آزمون انتخاب می شود به سکانس پارک و کارواش خلاصه می شود تا بدانیم با زنی رو به رو هستیم که اهل خطر کردن به هر قیمتی است تا پول به دست آورد. به نظر می آید چگونگی ورود نازنین به زندگی فرشاد و راهکارهایی که برای آزمودن فرشاد طراحی شده به قدری سطحی و پیش پا افتاده است که هر چند لحظه مخاطب به خود یادآوری می کند که در سینما مشغول تماشای یک فیلم متوسط است نه در حال خواندن نسخه دست چندم داستان های نشریات زرد. مانند جایی که نازنین کلید منزل خود را در یک بسته کادوئی برای فرشاد می فرستد و بعد به آن تعقیب و گریز موش و گربه ای می رسیم که بیش از هر چیز مولفه های سطح پائین حتی در چیدمان یک رابطه خلاف عرف را پررنگ می شوند.
واقعیت این است که سهل انگاری در چیدمان برخی موقعیت ها نیست که می تواند آن موقعیت را زیر سئوال ببرد بلکه نوع نگاه است که درستی یا نادرستی یک رابطه، موقعیت یا کنش را پررنگ می کند. وقتی بهایی برای شکل گیری یک رابطه هر چند به غلط قائل نیستیم پس نمی توان انتظار داشت که از پتانسیل های بالقوه این رابطه هم استفاده درستی بشود. یک رابطه ابتدائی و غلط که حتی مراحل شکل گیری آن به درستی طی نمی شود و قرار است آنچنان تأثیرگذار و ماجراجویانه ترسیم شود که یک قتل ناموفق و دو مرگ را در پی داشته باشد.
انگیزه نازنین برای ادامه بازی و رابطه با فرشاد به نظر می آید بیش از هر چیز برخاسته از اعترافات کلیشه ای اوست: تنهایی، فقر، ازدواج اجباری و نداشتن عشق. دلایلی ابتدایی که می تواند برای هر حرکتی خلاف عرف و قانون و ... عنوان شود و به این ترتیب نمی تواند شکل گیری این رابطه را با تعریف خاصی که نویسنده سعی دارد از آن ارائه بدهد ویژه کند. بخصوص وقتی به پرداخت سکانس پایانی که قصد دارد به نوعی این رابطه های تو در تو و به پایان انجامیدن آن را نمادین و نمایشی کند، نمی تواند در ادامه این روابط و ماجراها جای بگیرد.
قصه از همین بخش میانی و به مدد حضور شخصیت های فرعی که برای کنش و واکنش های بعدی و تغییر سمت و سوی قصه طراحی شده اند، به کلافی سردرگم تبدیل می شود که هر لحظه بیش از پیش این نکته را یادآور می شوند: این قصه قرار است چطور جمع شود؟ بخصوص حضور نادر (امین حیایی) در حاشیه قصه و ماجراهای برآمده از او هم به خوبی نشان دهنده فینالی است که باید این چهار نفر را گرد هم جمع کند. کسی که توهم مژگان در قتل نازنین با حضور او به نوعی برطرف می شود و گره گشایی پرماجرایی برای پایان قصه رقم می زند.
عشق های تو در تو، روابط درهم پیچیده، قرص های روانگردان، قتل، پول کثیف، خودکشی و ... تنها تعدادی از موضوعات بیشماری هستند که در بسط این ایده جذاب وارد قصه و ماجراهای برآمده از آن شده اند. نکته جالب دیگر که در مورد فیلم "تله" نمی توان از ذکر آن خودداری کرد دیالوگ هایی است که کاملاً برای پاسخ دادن به سوراخ های قصه طراحی و در لحظاتی ناکارآمد در دهان بازیگران قرار گرفته اند. نوعی پیشگیری از انتقادات و سئوالاتی که می تواند در مورد مجهولات فیلم مطرح شود؛ غافل از آنکه مشکل و مجهول اصلی جای دیگری است. جایی همین نزدیکی در ذهن پردازشگر ما و البته نویسنده و کارگردان. "جایی به این نزدیکی" که فراموش شده.
نظر شما