خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: متولد اول فروردین است و میگوید که بزرگترین آرزویش در خلوت نشستن و خواندن است. یوسف علیخانی، روزنامهنگار و نویسنده و ناشر که این روزها بیاغراق در تمامی ایران برای رمان تازه خود نشست رونمایی داشته است، در میان فعالان کتاب و نشر بیشتر از آنکه به عنوان یک نویسنده معروف باشد به عنوان فردی که پارادایم فروش و عرضه کتاب در ایران را تغییر داده است شناخته میشود. ناشر و کتابفروشی که حضورش در هر نقطه و نمایشگاه کتاب ایران اشتیاق ویژهای را میان اهالی کتاب بر میانگیزد و البته در این میان از آثار منتشر شده در موسسه انتشاراتی او که در بسیاری از موارد از شگفتیهای بازار کتاب بودهاند نیز نباید گذشت.
به بهانه تولدش در روزهای ابتدایی فروردین با او درباره تجربه فروش کتاب و مواجهاش با مخاطبانش صحبت کردیم و البته کمی هم قفل دهانش را نیز برای گفتن از رمان تازهاش «خاما» گشودیم.
بخش اول این مصاحبه در نخستین روز بهار منتشر شد؛ بخش دوم و پایانی این گفتگو را در ادامه بخوانید؛
* کمی بیشتر درباره مخاطب ایرانی کتاب صحبت کنیم. مخاطبی که در بسیاری از استانها او را دیدهای. در واقع میخواهم بدانم جامعه کتابخوان ایرانی ایدهای برای مطالعه دارد و یا کار اقناعی شما و امثال شما در حال شکل دادن به سلیقه اوست؟
دوستان کتابفروش زیادی دارم که مخاطب را در مشت خود دارند و او را به سمت و سوی سلیقه خود و یا چیزی که میخواهند سوق میدهند. تاکید دارم که کتابفروشی کار سادهای است اما مراقبت جدی و زیادی میخواهد. من در همه کتابهایم شماره موبایلم را گذاشتم. گفتم هر مشکلی با کتاب داشتین با من تماس بگیرید و حتی اگر دوست نداشتید برایتان عوضش میکنیم.
در آن سالهای ابتدا برای سلبریتیهای اینستاگرام کتاب میفرستادم تا شاید معرفی کنند. اما فهمیدم این اشتباه است و توقع ایجاد میکند حالا دیگر این تجربهها نشان میدهد که چطور باید با هر قشری برخورد کرد. مثلا من به جای تخفیف بزرگ، هدیههای غیرمستقیم میدهم. برای یک میزان از خرید یک کتاب رایگان میفرستم. البته برای من روبرو شدنم با مخاطب برای خودم هم کلاس درس است...
* شما معروف هستید به ناشری خیلی روی خوش به تالیف نشان نمیدهید و بیشتر به دنبال نشر کارهای ترجمه هستید. ماجرا از چه قرار است؟
این حرفها مزخرف است. به من بارها گفتهاند که به نویسندههای ایرانی توهین میکنی در حالی که ۸۶ عنوان از کتابهای نشر آموت را کتابهای نویسندگان ایرانی تشکیل کردهاند. اما اگر میپرسید مشکل کار ایرانی چیست که نمیفروشد میتوانیم دربارهاش حرف بزنیم. دو بحث است. من در چهارسال اول نشر آموت به این فکر کردم که مثلا بروم سراغ بزرگان ادبیات ایران. میدانستم رویم را زمین نمیاندازند ولی چرا باید نویسندهای را که ناشر دارد، آواره کنم؟ چرا باید خودم را با اینکار و به دلیل اینکه توانایی ساپورت کردن نام ایشان را ندارم، بدنام کنم؟ پس سراغ نویسندههای معروف نرفتم و به سمت نویسندههای ناشناخته رفتم. مساله این است که آثار نویسندگان ما از نظر جذب مخاطب در بررسیهای ما رد میشود. این بررسی را همانهایی انجام میدهند که کتابهای پرفروش ما را تایید کردهاند. کتاب ایرانی در نشر آموت اگر رد شود و یا اینکه ارشاد مجوز انتشارش را ندهد و یا اینکه نفروشد تنها کسی که ناسزایش را باید تحمل کند من ناشر هستم، چرا باید خودم را بیش از اندازه وارد این فضا کنم؟ به چه توجیهی؟
* یعنی فقط به خاطر این مساله است که خیلی به تالیف روی خوش نشان نمیدهید؟
تاکید میکنم که روی خوش دارم اما حرفم این است که مخاطب برای مطالعه، قصه میخواهد و ما این را نداریم. خود من وقتی مجموعه داستان «اژدهاکشان» من شایسته تقدیر جایزه جلال شد بارها سر ناشرم داد زدم که چرا نمیفروشد. خودم که ناشر شدم و تجدید چاپش کردم فهمیدم داستان چیست.
حالا مدعیانی که ادعای داستان نویسی دارند چقدر برای لذت بخش بودن آن وقت گذاشتند؟ ما یادمان رفته رمان برای چه به وجود آمده است، اصل وجودی رمان لذت بخش بودنش است و رمان امروز ایران اینگونه نیست.
در کلاسهایمان از هزار و یکشب میگوییم ولی در نوشتههایمان یادمان میرود چه چیزی شهرزاد قصهگو را زنده نگهداشت.
* شما قبول ندارید که ناشران روی کارهای ترجمه مانور بیشتری میدهند و حمایت بیشتری از آنها میکنند تا تالیف؟
نه. این حرف هم مزخرف است. ما سیستم اشتباهی را شروع کردیم و ادامهاش دادهایم. ما دو ریتم در ادبیات ایران داریم. ریتمی که با بزرگ علوی شروع میشود و به احمد محمود میرسد و ریتمی که با صادق هدایت شروع میشود و میرسد به هوشنگ گلشیری و بهرام صادقی. متاسفانه گروه دوم همیشه بر سر ریتم اول که داستانگو بودند، زدهاند. آنقدر زدند که داستان نویس ما مبدل شد به پاورقینویسی زرد.
سالهاست دیگر وارد جمعهای ادبی نمیشوم که دغدغهشان فقط قصهنویسی است و میگویند هرطور بتوانی بنویسی که مردم بیشتر نفهمدنش یعنی داستانگوی بهتری هستیبه ذهنشان نرسید همدیگر را تحمل کنند تا به ادبیاتی برسیم که حاصل کار هر دوی اینها باشد؛ هم اصول قصهنویسی داخلش باشد و هم قصهگویی. همین شد که الان ادبیات ما بیشتر قصهنویس دارد تا قصهگو. خود مارکز میگوید من قصهنویس قصهگویم. احمد محمود هم همین است. اما گلشیری که استاد من هم هست تنها قصهنویس است. مشکل ما در نبود تحملمان بود که نگذاشتیم دوره پاورقی نویسی و عامه پسند نویسی به روال طبیعی خودش بیاید و برود. کاری کردیم که نویسندههایشان از نوشتن فرار کنند چون برچسب میخورد.
خود من ابتدا قصهنویس بودم و حالا بیشتر قصهگویم. سالهاست دیگر وارد جمعهای ادبی نمیشوم که دغدغهشان فقط قصهنویسی است و میگویند هرطور بتوانی بنویسی که مردم بیشتر نفهمدنش یعنی داستانگوی بهتری هستی.
* پس ادعا میکنید که داستاننویس ایرانی به مخاطبش بیتوجه بوده است؟
ببنید ما عادت کردهایم که مخاطب را نشنویم و چند توهم بزرگ هم ما را در خود گرفته است. نخست اینکه مخاطب را احمق برایمان جلوه دادهاند و گفتهاند نباید خودت را کنارش قرار دهی. و البته نگفتهاند اگر مخاطب چنین است چرا اصلا باید نوشت و منتشر کرد. توهم دوم اینکه میگویند باید نویسنده را کشف کرد. در حالی که دوره کشف گذشته است. الان نویسنده است که باید خود را عیان کند و با مخاطبش رودررو شود. و توهم سوم اینکه باید برای نویسنده و منتقد و جایزه ادبی برگزارکن، بنویسی و نه مخاطب.
* بسیار عالی. کمی به خاما برسیم. به رمان تازه و جنجالی شما. بارها گفتهاید که نمیخواهید دربارهاش چیزی بگویید. میتوانم بپرسم چرا؟
هر چه باید میگفتم در کتاب گفتهام. دیگر چه توضیحی بدهم...
* اینکه چرا این کتاب نباید نوشته میشد؟
چون هنوز دارم چوب نوشتن این رمان را میخورم. نباید راوی قصهاش را میگفت. در خاما راوی وقتی قصه خودش را میگوید لال میشود و میمیرد. این کتاب نباید منتشر میشد. به شدت تقدیری هستم و فکر میکنم من هم چوب انتشار این کتاب را میخورم، حتی شکستن دستم در این روزها.
* ده سال پیش این کتاب نوشته شده؟
یک بار سال ۱۳۸۲ شروع کردم به نوشتناش اما نتوانستم. تا این که بالاخره امسال توانستم بنویسمش.
* پس چرا منتشر شد؟
تا قبل از این میترسیدم اما بالاخره دل را به دریا زدم. رمان بیوه کشی هم همینطور بود. چهار سال میان نوشتن و انتشارش زمان صرف شد.
* در این فاصله دهساله هیچ وقت نگران نبودید که مخاطب کتاب را نپسندد؟
این حرفها برای جنجالهای رسانهای خوب است. واقعیت این است که الان اگر رمان سومم منتشر شود، بنمایهاش قصههایی است که بیست سال قبل نوشتهام. این را هم بگویم تا دوازده ساعت قبل از اینکه خاما نوشته شود اصلا شخصیت خامایی وجود نداشت. من میخواستم زندگی کس دیگری را بنویسم و شاید حاصلش چیزی دیگری میشد. اما این شخصیت خودش را به من تحمیل کرد تا قصهاش را بگوید و زنده بماند...
نظر شما