خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: وجود ترجمههای همزمان از یک اثر و انتشار یک عنوان واحد از سوی چند ناشر، به فاصله اندک، یکی از آسیبهای جدی نشر است از اینرو خبرگزاری مهر در نشستی به آسیبشناسی این موضوع پرداخته؛ بخش نخست این نشست، روز گذشته منتشر و در آن به مواردی از جمله نبود کپیرایت از یکسو و نبود اخلاق حرفهای از سوی دیگر اشاره شد. به این معنی که ما هنوز قانون کپیرایت را نپذیرفتهایم و این بزرگترین مشکل ماست از سوی دیگر وزارت فرهنگ و ارشاد هم، تنها به ممیزی کتابها بسنده کرده و تدبیری برای رفع این مشکل در نظر نمیگیرد؛ خود ناشران هم یکدیگر و اخلاق حرفهای را رعایت نمیکنند و این موارد موجب میشود تا چندین و چند ترجمه از یک اثر منتشر شود، بی آنکه ترجمه بعدی، ارزشافزودهای بر کار پیشین باشد. بعضی مترجمان تازهکار و ناشران نوظهور هم از روی ترجمههای خوب کپی میکنند تا به منافع خود برسند.
یکی دیگر از مواردی که در این نشست به آن اشاره شد، این بود که امانتداری در ترجمه به چه معناست که نظر شرکتکنندگان در نشست این بود که مترجمان، نویسندگان دوم یک اثر هستند و به نوعی، متن نوشته شده را بازنویسی میکنند. همچنین مطرح شد: واحد ترجمه کلمه یا جمله نیست؛ وقتی ما متنی را ترجمه میکنیم باید به عناصر فرهنگی و زبان نویسنده دقت کنیم. ما باید طوری کتاب را ترجمه کنیم که همان اثری را بر مخاطب بگذارد که نسخه اصلی بر مخاطب اصلی گذاشته است.
دومین بخش از نشست «آسیب شناسی ترجمههای همزمان» که با حضور محبوبه نجفخانی (مترجم)، نیلوفر تیموریان(مدیر نشر ایرانبان) و فرزاد فربد(مترجم و مدیر انتشارات پریان) در خبرگزاری مهر برگزار شد به وفاداری در ترجمه و چند و چون آن، همچنین تاثیر تحریمها بر روند نشر پرداخته است؛ قسمتهایی از بخش نخست هم آورده شده تا ارتباط بهتری میان این دو بخش از نشست برقرار شود:
آیا مترجم باید به ترجمه واژه به واژه بپردازد یا همین که لحن و سبک نویسنده و محتوا را منتقل کند، کافی است؟
فرزاد فربد: این به تعریف زبانشناسان از واحد ترجمه برمیگردد. واحد ترجمه کلمه یا جمله نیست؛ وقتی ما متنی را ترجمه میکنیم باید به عناصر فرهنگی و زبان نویسنده دقت کنیم. ما باید طوری کتاب را ترجمه کنیم که همان اثری را بر مخاطب بگذارد که نسخه اصلی بر مخاطب اصلی گذاشته است...در بحث امانتداری باید بدانیم که نویسندگان غربی و کلا نویسندههای غیرایرانی برای ما کتاب نمینویسند، برای جامعه خود مینویسند. آنها فرهنگ و دایره واژگانی خود را دارند. من با سوئد کار میکنم. نویسندگان آنجا درباره موضوعاتی مینویسند که در آمریکا و کشورهای دیگر اروپایی هم قابل چاپ نیست.
مثل چه چیزهایی؟
فربد: مثلا آموزش مسایل جنسی برای بچههای پیش از دبستان. وقتی این کتابها از سوئدی به انگلیسی منتشر میشود هم یک سری ممیزیها وجود دارد. برای مثال در آلمان و نروژ به مسایل جنسی کاری ندارند اما صحنههای خشن را حذف میکنند.
میتوان اینگونه استنباط کرد که ما کارها را ایرانیزه و هماهنگ با فرهنگ خود میکنیم؟
فربد: نه به این شدت اما یک چیزهایی در کتاب هست که باید تلطیف شود. مثلا در کتاب «پل شکسته» پولمن، مواردی هست که قابلیت چاپ ندارد. برای مثال در این کتاب درباره دو پسر صحبت میشود که با هم ارتباط دارند یا دختری که هر روز میبیند یک خانم تازه با پدرش، سر میز صبحانه نشسته؛ من هیچ کدام از این موارد را در ترجمه خود نیاوردهام چرا که حذف و تعدیل آن به خط اصلی داستان صدمه نمیزده است و البته این جرح و تعدلها گریزناپذیر است چون اگر نخواهیم چنین کنیم، هیچ کتابی در ایران قابل انتشار نیست.
محبوبه نجفخانی: اگر کتاب خیلی قوی و ۹۰ درصد آن قابل انتشار باشد من باقی را تعدیل میکنم یا به قول معروف، زهرش را میگیرم تا کتاب، قابل چاپ شود. برای مثال من مجموعه ۱۵ جلدی «در جست و جوی دلتورا» را ترجمه کردهام که در آن به مبارزه با دشمن، خشکسالی، هیولا و نبرد با دشمنی که در لباس دوست وارد شده، اشاره کرده است اما دلیلی برای ترجمه کارهای خشن و ترسناک که حرفی برای گفتن ندارند و تنها به دنبال ترساندن بچهها هستند نمیبینم.
آقای فربد به بازنویسی یا بازآفرینی اشاره کردند و گفتند مترجم، نویسنده دوم است. برای مثال برخی میگویند شاملو، محتوا را گرفته و شعر لورکا را بازآفرینی کرده؛ آیا در نثر هم همین اتفاق میافتد؟
فربد: من ترجمه احمد شاملو را با متن انگلیسی (و نه اسپانیایی) شعر لورکا مقایسه کردم؛ ترجمه شاملو، بسیار وفادارانه بوده اما در شعر لنگستون هیوز این اندازه وفاداری را رعایت نکرده؛ برای مثال، آن اندازه شکسته نویسی که شاملو در برگردان به فارسی به کار برده، در شعر هیوز به چشم نمیخورد. اما اثری که شعر شاملو بر ما میگذارد، کار خود را میکند و ما میتوانیم درد و رنج هیوز را به عنوان یک سیاه پوست، لمس کنیم.
احمد پوری میگوید ما در ترجمه چراغ قرمز، زرد و سبز داریم. چراغ قرمز، آن است که قابل ترجمه نیست و ما نباید به سراغش برویم؛ چون بازیهای زبانی و کلامی، این امکان را به ما نمیدهد. برای مثال ما در فارسی پیشوند و پسوند داریم اما میانوند نداریم. داریم. چراغ قرمز، آن است که قابل ترجمه نیست و ما نباید به سراغش برویم؛ چون بازیهای زبانی و کلامی، این امکان را به ما نمیدهد. برای مثال ما در فارسی پیشوند و پسوند داریم اما میانوند نداریم.
میتوان گفت ترجمه در کل دنیا، گونهای بازآفرینی است. برای مثال داستانهای هانس کرستین اندرسن یا برادران گریم، از ابتدا برای کودکان نوشته نشده؛ اینها داستانهایی هستند که گردآوری شدهاند و خشم و خشونت و سکس در این داستانها به وفور به چشم میخورد. داستان «ریش آبی» یک داستان ترسناک و خشن است. در داستان «هانسل و گرتل» این مادر است که به خاطر فقر از پدر میخواهد، بچههایش را در جنگل رها کند. از آن طرف داستانهای اندرسن، مثل «دخترک کبریت فروش» و «جوجه اردک زشت»، پایانبندیهای بسیار تلخی دارند چراکه این داستانها برای بچهها نوشته نشده اند و در بازنویسیها، تلطیف میشوند. مثلا احمد پوری آمده کتابی را با عنوان «داستانهایی از نظر سیاسی بی ضرر» از جیمز فین گارنر، نویسنده آمریکایی ترجمه و داستانهای را بازنویسی و تلطیف کرده است.
ما کتابی داریم که به زودی از سوی نشر پریان منتشر میشود؛ در این کتاب فلیپ پولمن، ۵۰ داستان برادران گریم را بازنویسی کرده و انتهای هر داستان آورده که این قصه شبیه فلان داستان است. اصلا یکی از تخصصهای پولمن همین است. یک مدل هم، مدل نیل گیمن است؛ او یک داستان را از آن خود میکند. کتاب «گورستان»، «اساطیر نورس» و بسیاری از کارهای گیمن، بازآفرینی هستند اما او کار را از آن خود میکند. گاهی من با خودم فکر میکنم چرا کتاب درخشانی چون «اقیانوس انتهای جاده» از گیمن نباید به فارسی ترجمه شود چون درباره رابطه پدر با مستخدم با جزییات توضیح داده است. من زهر کتاب را میگیرم و کتاب را منتشر میکنم.
نجفخانی: البته نباید شورای کتاب کودک و لاکپشت پرنده به این اثر گیمن جایزه میدادند. چون این کتاب، برای بزرگسال است نه نوجوان.
فربد: اصلا این کتاب، آن طرف هم برای نوجوانان نیست. من به دوستان شورا و لاکپشت هم گفتم اما چون کتابهایی که از گیمن به فارسی ترجمه شده برای گروه سنی نوجوان است، دوستان تصور کردند «اقیانوس انتهای جاده» هم برای نوجوانان است. یا کتاب دیگری از گیمن با عنوان «حقیقت غاری است در کوههای سیاه» که باز برای بزرگسالان است اما چون تصویر دارد، دوستان تصور کردهاند در رده سنی نوجوان میگنجد.
نیلوفر تیموریان: ما در نشر ایرانبان، کتابی ترجمه کردهایم که در فضای جنوب لندن و در میان مردمی میگذرد که مهاجرند و خانواده ندارند وزارت ارشاد از ما ایراد گرفته که لحن داستان، خوشایند نیست. به عبارتی شخصیتهای داستان از واژه بتمرگ استفاده میکنند و ارشاد از ما خواسته کلمه «بفرما» را به کار ببریم. بعضی کتابها، مترجم نهایت تلاش خود را میکند اما ممیزهای ارشاد با خود میگوید: چگونه این کارها را خراب کنیم؟
فربد: بازآفرینی به معنی ولنگاری نیست. من برای ترجمه «نیروی اهریمنیاش» از فلیپ پولمن، ۱۸ ماه زمان گذاشتم. پیش از ترجمه، نزدیک به دوسال درباره کتاب تحقیق کردم. دو بار خود کتاب را خواندم و یک بار کتاب صوتیاش را شنیدم. به پژوهش درباره اسطوه ها پرداختم و علاوه بر همه اینها «بهشت گمشده» میلتون و «کمدی الهی» دانته، به ویژه «دوزخ» اش را خواندم. در فاصله این خواندنها و خواندنها به کتاب «گودالها» از لوییس سکر برخوردم و به قدری از این کتاب خوشم آمد که ابتدا «گودالها» و پس از مجموعه پولمن را ترجمه کردم.
و چقدر ناراحت کننده است که یک مترجم برای برگردان یک مجموعه، چهار سال زمان بگذارد و نتیجه زحماتش را کس دیگری، با کپی کردن از ترجمه او به تاراج ببرد؟
فربد: بهرنگ مافی، ۲۵ سال است که در حال خواندن «چرخ زمان» و زندگی با این مجموعه است. حالا یک سری آدم که نه ترجمه میدانند و نه سواد بصری دارند، کمپین راه انداختهاند که طرح جلد کتاب خوب نیست و اینگونه و آن گونه است و من میدانم هدف غایی آنها این است که کتاب را روبهروی خود بگذارند و از آن کپی کنند و باز به همان نقطه اول برمی گردیم که باید و باید کپیرایت به رسمیت شناخته شود.
تیموریان: پیش از کپیرایت باید تدبیری برای مبادلات ارزی در حوزه نشر در نظر بگیریم. یعنی در حال حاضر، به خاطر تحریمها، بسیاری از ناشران خارجی با ما کار نمیکنند. برای مثال من پنج جلد از یک مجموعه را منتشر کردهام اما جلد ششم را برای من نمیفرستد و من نمیدانم باید چه کنم. با اینکه ما با هم دوست هستیم و با هم قرارداد بستهایم. یا یک گروه انتشاراتی دیگر در انگلیس هست که میگوید بانکها بسته شده و ما نمیتوانیم از شما پولی دریافت کنیم؛ از سوی دیگر میگویند به خاطر پولشویی نمیتوانیم از شما و دوستانتان که کارت اعتباری دارند، مبلغی دریافت کنیم و همه اینها محدودیتها و مشکلاتی است که تحریمها برای ما به وجود آورده است.
به هر حال معدود ناشرانی که خودشان، کپیرایت را رعایت میکنند با وجود تحریمها چه اتفاقی برایشان میافتد؟
فربد: به هر حال، مجموعههایی هست که نیمه کاره، رها میشود چراکه اگر میخواستیم بدون کپیرایت، کتابی را منتشر کنیم که در تمام این سالها چنین کرده بودیم اما مساله این است که در شرایط فعلی، امکان رعایت و خرید رایت هم وجود ندارد.
چرا؟ به خاطر مبادلات ارزی؟
فربد: ما مشکلی به جهت تبادلات ارزی نداریم چراکه شرکتی را در سوئد ثبت کرده و کارها را پیگیری میکنیم. اما ماجرا این است که این ناشران و نویسندگان با ایران قرارداد ببندند و این قرارداد میتواند مشکلساز شود؛ در نتیجه مرتب از ما عذرخواهی و ما را به صبر دعوت میکنند.
تیموریان: و آن قدر قانونمدار هستند که نمیتوانند بپذیرند ما کلی راه میانبر برای این ماجرا داریم.
نجفخانی: اگر کپیرایت رعایت شود، کتابهای ما به زبانهای دیگر ترجمه میشود و مردم دنیا به جای آن که از طریق رسانههای خارجی، ما را بشناسند با ایران از طریق انتقال فرهنگ و هنر و ادبیات آشنا میشوند. آنها همچنان فکر میکنند ما سوار شتر میشویم. یا من با چشم خودم یک فیلم ایرانی دیدم که در شبکه های آنجا پخش میشد و بازیگر فیلم که یک مرد ایرانی بود، گوسفندهایش را میچراند. عصر همان روز، دوستم تماس گرفت و گفت: من امروز «شیپ» های شما را دیدم و من با افتخار از کشتیهامان در خلیج فارس گفتم در صورتیکه او از بر و بیابان میگفت و منظورش گوسفندان ما بود. بگذریم از اینکه بعضی نویسندههای ما همچنان در آن فضای روستایی باقی ماندهاند.
تیموریان: نویسندههای غیر ایرانی چند سال برای یک کار وقت میگذارند. برخی نویسندههای ما سری دوزی میکنند. کتاب بی سر و تهی به من دادند تا بخوانم. از نویسنده عذر خواستم و به او گفتم: ببخشید؛ من منظور شما را درک نمیکنم؟ گفت: اشکالی ندارد؛ به هر حال من در این دو سال، ۹۰ کتاب منتشر کردهام و همه اینها عنوان داشتهاند.
فربد: الان همه قصههای شاهنامه را بازنویسی و بازآفرینی میکنند اما چند درصد این مجموعهها قابل انتشار و قابل ورق زدن است!؟ بعد هم قیل و قال راه میاندازند که چرا از کارهای تالیفی حمایت نمیشود. در حالیکه تولیدشان شبیه به تولیدات ایران خودرو و سایپا، بی کیفیت است. من خودم به سمت کتابهای تالیفی نمیروم مگر به آن اعتقاد داشته باشم.
نجفخانی: همین است که نویسندهها به سمت ترجمه روی آوردهاند. همه کار هم را تقلید میکنند. من آخرین جلد جودی را یک سال نگه داشتم، ببینم کسی آن را منتشر میکند یا نه؟ هیچ کس چنین نکرد چون منتظر بودند ترجمه من منتشر شود و از روی آن کپی کنند.
من نوعی اگر ناشران و مترجمها را بشناسم میدانم بهترین ناشر در حوزه ادبیات فانتزی پریان است یا رولد دال را خانم محبوبه نجفخانی ترجمه کرده اما وجود ترجمههای متعدد از یک اثر، مخاطب ناآگاه را سرگردان نمیکند؟
نجفخانی: مساله سرگردانی مخاطب نیست. مساله رانت ناشر است. ناشری چون زنبور(بخش کودک و نوجوان گاج) چون ناشر کمک درسی بوده به مدارس کانال زده و راه خود را باز کرده و حالا از همان امکان استفاده میکند در حالی که من سالها با مدارس کار کردهام و میدانم هر کتابی، اجازه ورود به مدارس را ندارد؛ در نتیجه برای دانش آموز مهم نیست کتاب را نجفخانی ترجمه کرده یا فلان مترجم تازهکار مهم این است که مدرسه چه کتابی در اختیارش گذاشته؛ پس ما استفاده از رانت را نمیتوانیم به حساب نوآوری در توزیع کتاب بگذاریم. یا چرا ناشری چون هوپا میتواند در شبکه جم تبلیغ کند و از امکانی بهره ببرد که دیگران از آن بیبهرهاند؟
پس بهتر است در مدارس کلاس کتابخوانی وجود داشته باشد تا سواد بصری و ذهنی بچهها بالا برود آن وقت خود بچهها میدانند چه کتابی خوب است الان باید دید کدام ناشر تبلیغ می کند و چه کتابی مد شده است. از سوی انجمن نویسندگان کودک، هر ساله، طرحی اجرا میشود تا یک روز در هفته، نویسندگان و شاعران و مترجمها به مدارس بروند و برای بچهها کتاب بخوانند جالب اینکه بسیاری از مدارس دولتی با برگزاری چنین جلساتی موافقت نکردند.
ما کپی رایت نداریم و وجود ترجمههای متعدد، مخاطب را سردرگم میکند، پیشنهاد خانم نجفخانی برگزاری جلسات کتابخوانی در مدارس است. آیا این جلسهها، دردی را درمان میکند؟
تیموریان: یک راه دیگر، تجهیز کتابخانههاست.
تیموریان: ما بالاخره جایزه کتاب برتر، کتاب سال، لاکپشت پرنده و ... داریم که افرادی زمان و انرژی میگذارند و کتابها را بررسی میکنند از خود من کتاب خواسته و بعد گفتهاند بررسهای ما این کتاب را رد کردهاند؛ چطور کتابی که جایزه گرفته را بررسهای شما رد میکنند؟ اصلا این بررسها که هستند؟
اصلا تاثیر این جایزهها کدام است؟
فربد: هیچ. هیچ. هیچ. میدانید مشکل چیست؟ مشکل این است که وزارت ارشاد فلج؛ آموزش و پرورش فلج و نهاد کتابخانهها فلج و کانون پرورش فکری سوپر فلج است. تمام نهادهای مرتبط با کتابخوانی بچهها نمیخواهند کودکان کتابخوان شوند. تلویزیون چقدر کمک میکند به ناشران در معرفی کتابهاشان؟ چند درصد ناشران میتوانند در جم تبلیغ کنند؟ خود من با کتابخانههای کانون پرورش شروع کردم الان ببینید چه بر سر کانون آمده؟ کانون به یک حلقه بسته تبدیل شده که از هرگونه خلاقیت و اتفاق خوبی تهی است.
نجفخانی: وقتی ناشرانی هستند که در مدارس و در شبکه جم تبلیغ میکنند، مشکل دیگری هم پیش میآید که همه کتابفروشیها، کتاب این افراد و ناشران را دارند چراکه میخواهند بفروشند. انگار تعمدی وجود دارد که ناشران دیگر له شوند تا اینها باقی بمانند.
نظر شما