به گزارش خبرنگار مهر، مفسرّ، محقق و پژوهشگر علوم و معارف قرآن کریم با بیان داستانی با عنوان «طلبهای که به لوسترهای حرم امیرالمومنین(ع) اعتراض داشت»، خواستار توجه تمسک بیش از پیش طلاب به ساحت مقدس امیرالمؤمنین(ع) شد.
حسین انصاریان در یکی از سخنرانیهای خود به بیان خاطرهای از سفر به ترکیه و دیدار با مفتی استانبول اشاره کرد و گفت: در این ملاقات با استفاده از منابع خودشان اثبات ولایت امیرالمؤمنین(ع) و حقانیت شیعه را انجام دادم.
مفتی استانبول و اثبات حقانیت شیعه
مفسرّ، مترجم و پژوهشگر قرآن و نهج البلاغه تعریف میکند: در استانبول با مفتی اعظم ترکیه ملاقاتی داشتم که یک ساعت طول کشید و خیلی ملاقات خوبی بود.
به مفتی اعظم استانبول گفتم: دوست دارم علت شیعه بودن ما را از ما بپرسید.
گفت خودتان بفرمایید.
جلد اول تفسیر فخر رازی (از عالمان سنی مذهب) را آوردم و باز کردم، در بحث بسم الله که فخر رازی میگوید: چند مکتب در بسمالله فتوا و حکم دادهاند.
رفتم دنبال نماز حضرت علی بن ابیطالب(ع) که همراه با پیغمبر اکرم(ص) بوده است تا ببینیم ایشان در نماز با بسمالله چهکار میکرده، دیدم علی بن ابیطالب(ع)، بسمالله را در تمام نمازهایش میخوانده و بلند هم میخوانده، من به همان سیره علی نماز میخوانم.
فخر رازی بعد این جمله را نوشته که، «من اتخذ علیاً امامه فی دینه و دنیاه فقد استمسک بالعروة الوثقی».
گفتم آقای مفتی! ببینید شما به ما مدرک واقعی دادید که هر که علی(ع) را در دین و دنیایش امام خود قرار دهد به ریسمان محکم چنگ زده است، مفتی اعظم ترکیه واقعاً مبهوت ماند که چه پاسخی بدهد.
استاد انصاریان در ادامه سخنان خود به حکایت شیرین دیگری با محوریت مولا علی بن ابیطالب اشاره کرد و حکایت را اینگونه نقل نمود که؛
طلبهای که به لوسترهای حرم امیرالمؤمنین(ع) اعتراض داشت
یکی از طلبههای حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشواری غیر قابل تحملّی بود. روزی از روی شکایت و فشار روحی کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین(ع) عرضه میدارد: شما این لوسترهای قیمتی و قندیلهای بیبدیل را به چه سبب در حرم خود گذاردهاید، در حالی که من برای اداره امور معیشتم در تنگنای شدیدی هستم؟! شب امیرالمؤمنین(ع) را در خواب میبیند که آن حضرت به او میفرماید: اگر میخواهی در نجف مجاور من باشی اینجا همین نان و ماست و فیجیل (نوعی سبزی) و فرش طلبگی است، و اگر زندگی مادّی قابل توجّهی میخواهی باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی، چون حلقه به در زدی و صاحبخانه در را باز کرد به او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند.
پس از این خواب، دوباره به حرم مطهّر مشرف میشود و عرضه میدارد: زندگی من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله میدهید!! بار دیگر حضرت را خواب میبیند که میفرماید: سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع میتوانی استقامتورزی اقامت کن، اگر نمیتوانی باید به هندوستان به همان شهر بروی و خانه فلان راجه را سراغ بگیری و به او بگویی: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتابها و لوازم مختصری که داشته به فروش میرساند و اهل خیر هم با او مساعدت میکنند تا خود را به هندوستان میرساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را میگیرد، مردم از این که طلبهای فقیر با چنان مردی ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب میکنند.
وقتی به در خانه آن راجه میرسد در میزند، چون در را باز میکنند میبیند شخصی از پلههای عمارت به زیر آمد، طلبه وقتی با او روبرو میشود میگوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) فوراً راجه پیش خدمتهایش را صدا میزند و میگوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایی کنید و پس از پذیرایی از او تا رفع خستگیاش وی را به حمام ببرید و او را با لباسهای فاخر و گران قیمت بپوشانید. مراسم به صورتی نیکو انجام میگیرد و طلبه در آن عمارت عالی تا فردا عصر پذیرایی میشود.
فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جای مخصوص به خود قرار گرفتند، از شخصی که کنار دستش بود، پرسید: چه خبر است؟ گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است. پیش خود گفت: وقتی به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش برای آنان آماده است. هنگامی که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد، همه به احترامش از جای برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جای ویژه خود نشست. نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ میشود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم، و همه میدانید که اولاد من منحصر به دو دختر است، یکی از آنها را هم که از دیگری زیباتر است برای او عقد میبندم، و شما ای عالمان دین، هماکنون صیغه عقد را جاری کنید.
چون صیغه جاری شد طلبه که در دریایی از شگفتی و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟
راجه گفت: من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین(ع) شعری بگویم، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم؛ به شعرای فارسی زبان هندوستان مراجعه کردم، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود، به شعرای ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگی به دل نمیزد، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین(ع) قرار نگرفته است، لذا با خود نذر کردم اگر کسی پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتی مطلوب بگوید، نصف داراییام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او درآورم.
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است. طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت: من گفته بودم: به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت: مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین(ع) است. راجه سجده شکر کرد و خواند:
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *** به آسمان رود و کار آفتاب کند
وقتی نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندی را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق، در حقّ عبد، چه خواهد کرد؟
نظر شما